پیشنوشت: چون بسیاری از مخاطبان این نوشته از طریق گوگل به آن میرسند، خواستم یادآوری کنم که ابتدای این نوشته در ادامه موضوعات نوشتههای قبلی این سایت است. در نوشتههای قبلی درباره نقش فشارهای بیرونی در شکلگیریمان حرف زده بودم و در این نوشته میخواهم به میانمایگی و نشانههای آن (البته از دیدگاه خودم) بپردازم.
بازهم از زامبی درون
این چیزهایی که در ادامه نوشتهام، بیشتر حاصل نوعی بلند بلند فکر کردن است. منظورم از بلند بلند فکر کردن این است که نباید انتظار یک متن بسیار فکر شده و منسجم از آن داشت.
ما همه با تمام توان (تا مدتی) میدویم
این چند روز که در این وبلاگ چیزی ننوشته بودم، درونمایه پست قبلی (کاهش هزینه یا افزایش درآمد؟) گریبانم را گرفته بود و ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
کاهش هزینه یا افزایش درآمد؟
راستش را بخواهید در این نوشته قرار نیست از این بنویسم که چطور هزینههای روزمرهمان را مدیریت کنیم یا از راههای افزایش درآمد بگویم.
درست است از هزینه و درآمد میخواهم بگویم اما حوزه صحبتم گستردهتر از روزمرگیهایمان است.
در باب گلوگاههای توزیع و طرح سوالی درباره دانشگاه
بحثی که در این نوشته میخواهم از آن بگویم بحث کوچکی نیست. میتوان درباره آن ساعتها نوشت. میتوان ساعتها به گفتوگو نشست. البته اگر دغدغهاش واقعا در جان کسی آتش روشن کرده باشد.
چرا باید (هنوز) مایکل پورتر خواند؟
اگر تا کنون گردشی در دنیای استراتژی کسبوکار کردهاید، بعید است نام مایکل پورتر را نشنیده باشید. استاد مشهور استراتژی دانشکده کسب و کار هاروارد.
استراتژی مکمل (۳): نقش شگفتانگیز مکملها در زندگی و کسبوکار
حدود یک سال پیش بود که در همین وبلاگ درباره استراتژی مکمل نوشتم. نوشتههایی که به خاطرشان بازخوردهای دلگرمکنندهای هم از دوستان گرفتم. البته همان وقتی هم که در حال نوشتن آن پستها بودم، میدانستم که عینک جدیدی که استراتژی مکمل به ما میدهد عینکی مفید است اما هیچگاه فکر نمیکردم در طول این یک سال به این اندازه به کارم آید و گاه و بیگاه شگفتزدهام کند.
در خدمت و خیانت فشار اجتماعی
موضوع این نوشته از اثری است که فشارهای اجتماعی بر زندگی ما میگذارند. و در آن میخواهم برایتان از خوبیها و بدیهای این نوع فشار (و البته به زعم من) در زندگیمان بنویسم.
چه زبانهای دیگری باید یاد بگیریم؟
در این نوشته واقعیتش را بخواهید قرار نیست از یادگیری زبانهای خارجی دیگر صحبت کنم. که مثلاً سوالمان این باشد که خوب است در کنار زبان مادری و به طور معمول زبان انگلیسی، چه زبان دیگری را یاد بگیریم؟
اگر چه به روشنی نمیدانم وقتی هنوز از ظرفیتهای زبانی مانند زبان انگلیسی استفاده نکردهایم –که بعید میدانم کسی بتواند چنین ادعایی را هم داشته باشد که میتواند از تمام ظرفیت آن استفاده کند- چرا باید بدون آن که دلایل مشخصی داشته باشیم در پی یادگیری زبانهای معمول دیگر باشیم.
چگونه از وقت خود بهتر استفاده کنیم؟
نکته اول این که این نوشته درباره مدیریت زمان یا تکنیکهای استفاده از زمان نیست اگر چه شاید بخشهایی شبیه به نظر بیایند. «بهتر»ی هم که در متن سوال آمده به معنای «بیشتر» نیست.
آخرین دیدگاهها