هدر خبرنامه عضو شوید

پیتر تیل، دانشگاه و این که چرا رقابت مخصوص بازندگان است؟

رقابت- پیتر تیل

پیتر تیل (Peter Thiel) آدم منحصر به فردی است. تفکر اصیلی دارد و البته دارای شخصیت بسیار جسوری است. شاید خیلی جاها با خیلی کارهایی که او می‌کند راحت نباشیم مثل حمایتش از ترامپ. اما واقعیتش این است که نمی‌توانیم نبینیمش و نمی‌توانیم انکارش کنیم. نه تنها به این دلیل که انکار و نادیده‌انگاری ما به او ضربه‌ای  نمی‌زند، بلکه به این دلیل که خود را از مواجه با افکاری که می‌توانند نقش دگرگون‌کننده‌ای در زندگی‌مان داشته باشند محروم می‌کنیم.

معمولاً در معرفی پیتر تیل  به این اشاره می‌شود که او موسس شرکت پی‌پل (Paypal) و اولین سرمایه‌گذار فیس‌بوک است. البته احتمال دارد اگر به دنیای کسب‌وکارهای دیجیتالی علاقه‌مند باشید درباره کتاب صفر تا یک هم شنیده باشید. خود من هم در یکی از پست‌های قبلی به او اشاره کرده (+) و برای مفهوم‌پردازی رشته‌های دانشگاهی از نظراتش استفاده کرده بودم.

اما به نظرم این‌ها نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند. از نظر من تفکر و جسارت هوشمندانه، آن چیزی است که او را متمایز می‌کند. اگر از من بخواهند که در یک صفت او را توصیف کنم ترجیح می‌دهم از واژه «متفکر» استفاده کنم و دعوت همه‌جانبه‌اش به جسارتِ فکر کردن. سوال پرسیدن و به معمول‌ها تن ندادن و همرنگ جماعت نشدن.

البته در نظر خیلی‌ها شاید او «بی‌رحم» یا «خودخواه» برسد. جدای از این که باور دارم ما در استفاده از واژه‌ها حتی برای فهم خودمان شفاف نیستیم و به طور مثال همین کلمه «خودخواه» برایمان روشن نیست و تنها به تصویرهای کلیشه اکتفا می‌کنیم، به این هم باور دارم که به صرف آن که از برخی ویژگی‌های فردی کسی خوشمان نمی‌آید نباید از یادگیری از او پرهیز کنیم.

پیتر تیل برای مدتی طولانی به همان مسیری رفته که خیلی از ما رفته‌ایم، البته در عالی‌ترین سطح آن.

در دانشگاه استنفورد در مقطع لیسانس فلسفه خوانده و در ادامه‌اش در یکی از رشک‌برانگیزترین رشته‌های دانشگاهی در آمریکا یعنی «حقوق» در همان دانشگاه استنفورد ادامه تحصیل داده است و مدتی هم برای یکی از معروف‌ترین شرکت‌های حقوقی نیویورک کار کرده است.

در واقع اگر چک‌لیستی از موفقیت از دیدگاه عموم جامعه داشته باشیم، بعید است چک‌باکسی از این چک‌لیست مانده باشد که او در آن ایام تیک نزده باشد.

پرستیژ، حقوق و تحصیلات.

اما جالب است او در توصیف همان شرکت باپرستیژ که می‌شود تصور کرد که در یکی از طبقات لوکس آسمان‌خراش‌های نیویورک قرار داشته،  بارها و در مصاحبه‌های مختلف این طور اشاره می‌کند:

آن جا جایی بود که هر کسی از بیرون آرزو داشت واردش شود، و هر کس داخلش بود آرزو داشت از آن جا بیرون رود.

***

چه طور ممکن است؟

به نظر می‌رسد که پیتر تیل در آن زمان همه بهترین‌ چیزها را باهم داشته است، اما چگونه می‌شود که پس از تجربه این بهترین‌ها، تصمیم به ترکشان می‌گیرد؟

به نظر من آرام آرام حضور در استنفورد و بعد این شرکت حقوقی دیدگاه فلسفی او درباره رقابت را کامل کرده است.

 

پیتر تیل باور دارد که رقابت مخصوص بازندگان است و سال‌ها تجربه و تفکر پیرامون این نکته او را به این جا رسانده است.

هنگامی که شما در رقابت می‌افتید دیگر فراموش می‌کنید برای چه آن کار را انجام می‌دهید و هر روزی که می‌گذرد در آن کاری که بر سرش رقابت می‌کنید ماهرتر می‌شوید و البته چرخه ماهرتر شدن هم‌چون یک باتلاق شما را به درون خود می‌کشد. او اعتقاد دارد پس از مدتی آن چه بر سرش رقابت می‌کنید به هویت شما گره می‌خورد و رقابت بیشتر به معنای گره‌خوردگی بیشتر است.

در همین شرکت حقوقی معروف آمریکایی، افراد با چنگ و دندان و در خونین‌ترین حالت به رقابت با یکدیگر مشغولند تا پرونده‌های بهتری نصیبشان شود و پله‌های موفقیتی  را که صاحبان آن شرکت برایشان تدارک دیده‌اند بالاتر روند.

شما به ازای زمانی که برای تخصص پیدا کردن در این رقابت می‌گذارید به همان میزان هویت خود را به آن گره می‌زنید و به همان نسبت بیرون آمدن از آن برایتان سخت می‌شود. به طوری که هنگامی که پیتر تیل موفق می‌شود از آن شرکت به خواست خود جدا شود یکی از همکارانش به او می‌گوید تو اولین و آخرین کسی هستی که از این زندان آلکاترا جدا می‌شود، زندانی که در ذهن آن افراد شکل گرفته بود و نگهبان و دیوارها و سیم‌خاردارها و تیراندازها و گاردش همه و همه ساخته ذهن خود این افراد بودند.

پیتر تیل می‌گوید نمی‌خواستم در پوزیشنی باشم که اگر من نباشم صدها نفر آن بیرون به راحتی جای من می‌نشینند و دقیقاً همان کاری را می‌کنند که من می‌کردم.

نمی‌خواستم.

او می‌گوید برخلاف باور همگان که رقابت کامل و سرمایه‌داری را مترادف هم می‌دانند باور دارد که سرمایه‌داری در تضاد با رقابت کامل است جایی که تو هم یکی هستی مثل بقیه. رقابت کامل تمام سود را از بین می‌برد و تو مجبوری با پایین‌ترین قیمت‌ها حاصل دسترنج‌ات را به حراج بگذاری.

جایی هم نقل قولی از هنری کسینجر می‌آورد به این مضمون که استادان دانشگاه در رقابت سنگینی باهم هستند زیرا آن چه بر سرش می‌جنگند بسیار اندک است و مجبورند برای آن که سهمی از آن را مال خود کنند به جدال‌های خونین روی بیاورند یا آشپزی را مثال می‌زند که مثلاً دوستاره است و حالا باید دائماً در خوف و رجا باشد که در ارزیابی‌های بعدی یک ستاره از او کم نکنند، که اگر کم کنند حتی او به خودکشی فکر می‌کند.

این مثال‌ها از فضای ما هم دور نیست شاید به ذهن‌مان شنیده‌هایمان از رقابت بعضی از اساتید را برای یک متر فضای آزمایشگاهی بیشتر یا جنگ قدرتشان برای کسب دانشجوی مستعد و یا بودجه دانشگاه را به یاد بیاورد.

شاید از بیرون مسخره به نظر بیاید. اما این واقعیت است داشته و نداشته‌ی آن آشپز هم همان ستاره‌هاست که اتفاقاً تعداد زیادی از افراد بر سرشان می‌جنگند و او ناگزیر است در رقابتی بازی کند که بردش ناچیز و باختش هولناک است.

یکی از اقدامات دیگر پیتر تیل تشویق افراد مستعد برای نرفتن به دانشگاه است تحت پروژه‌ای به نام «بیست فرد زیر بیست سال» که به افراد برگزیده مبلغ ۱۰۰ هزار دلار می‌دهد تا تحت حمایت‌های بنیادی که او به راه انداخته، رویاهایشان را دنبال کنند.

شاید به نظرمان عجیب و ریاکارانه برسد که چطور امکان دارد فردی که خود در یکی از بهترین دانشگاه‌های آمریکا درس خوانده، چنین تفکری را دنبال می‌کند؟ او در جواب به چنین پرسشی می‌گوید که همیشه از این دست انتقادها وجود دارد به عنوان مثال اگر او دانشگاه نرفته بود و این حرف را می‌زد همین عده منتقدان می‌گفتند او بدون آن که فضای دانشگاه را تجربه کند این حرف را زده است در آن صورت شاید خودمانی‌اش ضرب‌المثل ما می‌شد که گربه دستش به گوشت نمی رسد و می‌گوید … . اما حالا او به پشتوانه سال‌های متمادی که در بهترین فضاهای دانشگاهی حضور داشته این حرف را می‌زند.

البته اشتباه نکنیم منظور او این نیست که هیچ‌کس نباید به دانشگاه برود. منظورش این است که همه لازم نیست به دانشگاه بروند تا موفق باشند و باز مثالی از یکی دیگر از دوستانش می‌زند که دانشگاه را با کلیسای قرون وسطی مقایسه می‌کند و می‌گوید آنقدر ضرورت دانشگاه رفتن برای همه برجسته شده است مثل این می‌ماند که همان‌طور که تنها راه برای فرار از جهنم، اعتراف نزد کلیسا بود، حال تنها راه جلوگیری از جهنم و فاجعه، کسب مدارک دانشگاهی است. او در واقع از این ناراحت است که چگالی بالایی از افراد بااستعداد در فضاهای محدودی جمع می‌شوند و دینامیک رقابت را راه می‌اندازند همان اتفاقی که برای او هم در همان شرکت حقوقی به راه افتاده بود و رقابت شدید عمر و جان و مال آن‌ها را تباه می‌کند و از طرفی بسیاری از فضاهای رو به رشد خالی از افراد بااستعداد می‌ماند.

شاید او به دنبال آن است که هر کس بتواند آن گوشه دنج خودش را پیدا کند، گوشه‌ای که تنها او در دنیا می‌تواند در آن بنشیند و ارزش‌آفرینی کند.

از پیتر تیل می‌توان بسیار گفت اما به نظرم برای این پست و تلنگر این که به گفته‌هایش فکر کنیم، فعلاً این میزان کافی باشد.

***

اگر دوست داشته باشید این مطالب را هم می‌توانید بعد از خواندن این مطلب بخوانید:

پیتر تیل، استراتژی و کشف دنیاهای ناشناخته (سایت متمم)

دو سوال مهم استراتژی که باید از خود پرسید.

مایکل پورتر و مفهوم رقابت

چرا باید چرخ‌دنده نبود؟

 

4 Responses
  • علی کریمی
    خرداد ۹

    سلام بابک من به مدل ذهنی پیتر ثیل علاقه دارم. ولی به نظرم میرسه به طور مطلق نمیشه رقابت را نفی کرد. نبود رقابت آدم را تنبل می‌کنه. الان من خودم احساس می‌کنم در زمینه فعالیت می‌کنم که هیچ رقیب وجود نداره این باعث میشه زمان و انرژی نگذارم و رهاش کنم.
    الان شرکت‌های مثل گوگل را در نظر بگیری که مونوپولی و انحصاری هستند روند نوآوری‌شون رو به رشد نیست و مثلاً در عرصه پیام‌رسان‌ها و شبکه‌های اجتماعی شرکت‌های مثل تلگرام یا فیس‌بوک ازش جلوترند. حتی خود پیتر ثیل هم در گفتگو با اریک اشمیت می‌گه که گوگل نوآوری نداره.
    البته چیزی که من از رقابت فهمیدم و خصوصاً از نوع سنگین اینه که رقابت منابع انسا‌ن‌ها و شرکت‌ها را از مصرف می‌کنه و مستهلک می‌کنه و تمام انرژی‌شونو می‌گیره. به همین خاطر ما ممکنه در رقابت برنده بشیم ولی به بهانه زیاد. باید هزینه فرصت را هم در نظر گرفت.

    • بابک یزدی
      خرداد ۱۰

      علی‌جان احساس می‌کنم حرفت رو می‌فهمم. یه بخشی‌ش شاید از مفهوم‌پردازی «رقابت» بیاد که جز واژه‌های ذهنیه و احتمالاً برداشت‌ها رو متفاوت می‌کنه.
      توی این مورد، من دو مورد به نظرم میرسه (که البته ارزشش رو داره که بیشتر روش فکر کنم و اگه شد دوباره دربار‌ه‌ش به بهانه‌ی دیگری گپ بزنیم.)
      اول این که رقابت به معنای مرسومش روی چیز ارزشمند ایجاد میشه. مثل زمانی که کسی به یه معدن طلا دست پیدا میکنه و بقیه که می‌بینند اون داره پول‌دارتر میشه تعقیبش می‌کنند و بر سر طلا باهاش رقابت می‌کنند. منظورم از این توضیح اینه که احتمال داره که ما فعالیتی رو شروع کردیم که به معدن طلا رسیده اما چون هنوز در مرحله استخراجیم و طلا به صورت مشهود برای بقیه دیده نشده از رقابت خبری نیست اما به محضی که طلا تو دستمون دیده بشه نفس رقبا رو پشت سرمون احساس می‌کنیم. این احتمال هم هست که ما خیلی احتمال میدیم که این معدنی که شروع به کندش کردیم از جنس طلا باشه و تعجب می‌کنیم که چرا بقیه دنبالش نیومدن و همین تعجب یه خرده ته دلمون رو خالی میکنه که نکنه اصلاً اینجا طلایی نباشه وگرنه خیلی از این آدم‌ها زودتر از من شروع به کندن کرده بودند. (این جاست که به نظرم حرف پیتر تیل یا آدم‌های شبیه به اون معنا پیدا میکنه که خیلی مهمه تو باور و اعتقادی داشته باشی که آدم‌های خیلی کمی هستند که با تو در اون باور هم‌عقیده باشند و از طرف دیگه به این حرف پیتر تیل هم باور داشته باشی که ناشناخته‌‌های زیادی توی دنیا وجود داره که آدم‌ها از اون بی‌خبرن تا بتونی انگیزه ادامه کار رو پیدا کنی.)
      من احساس می‌کنم مسئله‌ای که تو طرح کردی، مسئله «نوآوری» هست. وجود رقیب به نظرم توی ادبیات پیتر تیل و بحث رقابت کاملش به معنی کسیه یا کسب‌وکاریه که دقیقا مشابه توئه و برای مشتری تفاوتی نمیکنه برای رفع نیازش به کدوم شما مراجعه کنه، با این تعریف من فکر می‌کنم حضور چنین رقبایی بیشتر از این که ما رو به نوآوری نزدیک کنه از اون دور میکنه چون به شدت دچار روزمرگی میشیم یعنی اگه اونا تبلیغ کنند ما هم تبلیغ می‌کنیم، اگه ما خدمات افزوده بذاریم اونا هم می‌ذارن و در نهایت بازی به جنگ قیمتی میرسه و باعث میشه هیچ‌کدوم از دو طرف به سود نرسند چون دائماً درگیر رقابت با هم هستند اما وقتی تو بتونی فاصله قابل‌توجه‌ای داشته باشی یا به سرعت تهدید نشی حالا فرصت داری استراتژی رو از بالا ببینی و با ذهن باز و در نظر گرفتن توانمندی‌هات بتونی «منحصر به فرد»ترین جای ممکن رو برای خودت بدست بیاری.
      نکته دوم هم علی از نظر من توی بحث «قاب»ی هست که با اون رقبا رو می‌سنجیم. مثلاً اگر من یک پزشکم که در یه شهر کوچیک فعالیت می‌کنم که با روزی سه ساعت کار به درآمدی میرسم که توی فامیلمون هیچ‌کسی یک دهم اون رو هم درنمیاره (یعنی وقتی قاب من، قاب فامیل نزدیکم باشه) و اگه به اون رشته علاقه زیادی هم ندارم و تنها شاخص محرکم همین پول باشه احتمالاً با این که میتونم خیلی بیشتر درآمد داشته باشم به همین اکتفا میکنم اما اون موقعی که قاب مقایسه‌م رو بزرگ میکنم اتفاقات دیگه‌ای می‌افته.
      نزدیک‌ترین مثالی هم که توی ذهنم هست سایت «متمم»ئه. احتمالاً با من هم‌عقیده باشی که متمم اگر قرار بود خودش رو با سایت‌های آموزشی دیجیتال ایران مقایسه کنه یک دهم این تلاشی رو که انجام داده انجام نمی‌داد. ولی وقتی قابش رو در بزرگ‌ترین حالت ممکن میگیره و خودش رو با بزرگ‌ترین مراکز آموزشی، روش‌های آموزش، پلتفرم‌های آموزشی دنیا مقایسه میکنه و میخواد حتی بالاتر از اون‌ها ارزش‌آفرینی کنه اینجاست که با این که از دید من توی حوزه‌ای که در ایران فعالیت داره مونوپلیه اما هیچ وقت نوآوریش قطع نمیشه.
      ممنونم که این باعث شکل‌ گرفتن این صحبت شدی.

  • لیلا
    خرداد ۸

    این پست و چهار لینک انتهایی اون رو مطالعه کردم، برام مفید و تامل برانگیز بود و باعث شد یکی از تصمیم‌های مهمم رو با نگاه دیگری بازبینی کنم. متشکرم

    • بابک یزدی
      خرداد ۹

      خواهش می‌کنم. واقعاً خوشحالم که این مطالب مفید بودند براتون.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *