پیشنوشت: این پست در ادامه پست قبلی (اینجا) نوشته شده است شاید دوست داشته باشید نگاهی هم به آن بیاندازید. این روزها نگاهم به کلمات کمی تغییر کرده و احساس میکنم وزن بسیار بیشتری را در زندگی باید به آنها بدهم.
***
در پست قبلی من تفاوتی قائل شدم میان «مفاهیم» و «تصاویر».
در نظر من واژهها به صورت ناآگاهانه در ذهن ما تصاویر میسازند نه مفاهیم. معمولاً هم تصاویر بریده بریدهای که خیلی نمیتوانیم با آنها روایتی بسازیم. این اتفاق سبب میشود بدون آن که آگاهانه دریابیم چه چیزی در ذهنمان در جریان است نسبت به کلمات موضع داشته باشیم مثلاً از آنها خوشمان بیاید یا بدمان بیاید و یا نسبت به آنها سوگیری داشته باشیم.
اینها را گفتم تا به این نکته برسم که احساس میکنم ما همین موضع را درباره «نوشتن» داریم.
احتمال میدهم بسیاری از ما هنگامی که کسی برایمان از اهمیت واژهها گفته، تصویری از ذهنمان گذشته با مضمون نویسندهای گوشهگیر که در پستوی خود نشسته و در حال چیزی نوشتن است.
حتی اگر دقیقاً این تصویر نباشد، تصاویری که در ذهنمان تداعی میشوند بیشتر بر گِرد یک دستهبندی میگردند.
این دستهبندی چیزی نیست جز:
ادبیات.
هنگامی که از ظرافت کلمات و اهمیت آنها گفته میشود ما تصاویر زیادی در ذهنمان فراخوانده میشوند که به «ادبیات» مربوطند و احتمالاً میتوانیم تصمیم بعدی خودمان را در باب اهمیت توجه به کلمات حدس بزنیم.
این که:
خیلی خوب است که من به معنای واژهها دقت داشته باشم، اما در اولویتم نیست.
یا:
اینها به درد نویسندهها یا کسانی میخورد که کارشان نویسندگی و سخنوری است، به درد من نمیخورند.
این نوع تصاویر غلطانداز باعث میشوند ما خود را از گنجینهای محروم کنیم که شاید در چند جبههی موفقیت، رضایت و معنابخشی به زندگی، یاریمان رساند.
بگذارید بلند فریاد بزنم که:
نوشتن مخصوص ادیبان نیست.
اهمیت واژهها محدود به کلاسهای ادبیات نمیشود.
و تعمق در معنایشان میتواند به ما کمک کند تا از وادی تصاویر به وادی مفاهیم «مهاجرت» کنیم.
***
گفتم مهاجرت.
مهاجرت در واقع به چه معناست؟
اگر به واژهنامههایی چون معین مراجعه کنیم خواهیم دید که مهاجرت را از جایی به جایی دیگر رفتن و مسکن گزیدن تعریف کردهاند.
از طرفی اگر از «مهاجرت» بشنویم. یا واژه «مهاجرت» را جایی ببینیم. تصاویری که احتمالاً از ذهنمان عبور میکند، تصاویری است با محور چمدان، هواپیما، فرودگاه، اروپا، آمریکا و شاید هم در ادامهش واژههایی چون راحتی، پیشرفت. البته قبول دارم که الزامی وجود ندارد که تصاویری که به ذهن هر کداممان وارد میشود به طور دقیق از این الگو پیروی کند اما احتمال میدهم بر دایرهای از تصاویر مشابه بچرخد.
هنگامی که تلاش داریم از تصویر به مفهوم برسیم. ابتدا نیاز داریم مصداقهای فراوانی را بیابیم که بر کنه این مفهوم تکیه میکنند. شاید بد نباشد از خود بپرسیم که مهاجرت چه مصداقهای دیگری دارد و در زندگی شخصی یا در تعاملاتمان چه روایتهایی شنیدهایم که اگر قرار باشد آنها را تگگذاری کنیم از تگ #مهاجرت استفاده میکنیم؟
آیا فردی که تصمیم میگیرد کاری به غیر از کار مرتبط با رشته تحصیلیاش انجام دهد، مهاجرت کرده است؟
آیا فردی که از تهران به مشهد میرود تا در دانشگاه آن جا تدریس کند و همان جا هم خانواده تشکیل میدهد تا دیدارهایش با خویشان خود کم و کمتر شود و به ایام مشخصی در سال محدود گردد، مهاجرت کرده است؟
این که شما تصمیم میگیرید دیدارهای هفتگیتان با یکی از دوستان قدیمیتان را محدود به دیدارهای ماهیانه کنید، آیا مصداقی از مهاجرت است؟
یا درباره دیدار یک آشنای قدیمی و تجدید دیدار اگر تصمیم بگیرید که محل دیدار به جای خانه، کافیشاپ یا رستوران به سینما تغییر کند، چطور؟ ( یعنی تا میتوانید از محلی تعاملیتر به محلی بروید که تعامل کم و کمتر میشود.)
لفت(Left) دادن از گروه دوستان دبیرستان چطور؟
میوت(Mute) کردن آن چطور؟
یا اکانت شبکههای اجتماعی را غیرفعال کردن چی؟ آیا اینها هم مصداقی از مهاجرت محسوب میشود؟
حتی میزان زمانی که شما در محل کار خود هندزفری میگذارید تا از تعاملات با همکاران بکاهید آیا میتواند شاخصی باشد از مهاجرت؟
یا میزانی که در میهمانیهای خانوادگی سرتان در گوشیتان است. این چطور؟ آیا میتواند مصداقی از مهاجرت شما باشد؟
***
هنگامی که این گونه با واژهها درگیر میشویم، قلمرو و قدرت ذهنمان گسترده و چیره میشود. حتی میتواند به نوعی بازی در زندگیمان بدل شود. بازی یافتن مصداقها.
البته پس از این که انبوهی از مصداقها را بیابیم و بتوانیم الگویی مشابه میانشان بیابیم شاید به تعریف اختصاصی ( و البته انتزاعی و مجرد) خودمان برسیم:
این که مهاجرت شاید تغییر وضعیت کمتر مطلوب به وضعیت مطلوبتر است البته با توجه به منابع موجود.
***
شاید برخی بپرسند که این بازیِ مصداق و مفهوم چه کمکی میکند؟ به خصوص حالا که مشکلات بر سر و رویمان میبارند.
شاید دور از ذهن برسد اما این باوری است که کم کم در حال پاگرفتن در وجودم است که بین چارهجویی، تفکر و زبان ارتباط بسیار نزدیکتری وجود دارد از آن چه به طور معمول در ذهنمان خوش کرده.
همین مصداقیابی درباره معنای مهاجرت به ما کمک میکند گزینههای بسیار بیشتری به ذهنمان برسد هنگامی که با یک وضعیت نامطلوب روبروییم و دنبال چاره میگردیم.
درست است؛ میدانیم چاره کارمان «مهاجرت» خواهد بود.
اما نه از آن مهاجرتهایی که این جا و آنجا نقل محافل شدهاند. مهاجرتهایی منظور است که به ذهن کمتر کسی از اطرافیانمان خواهد رسید.
1 Response
آیا پیر میشویم؟ – در مسیر ابتدایی رشد
بهمن ۱[…] در وبلاگش راجع به مهاجرت میگفت، مهاجرت زمانی اتفاق میافتد که دیگر از نظر ذهنی در آن مکان و در آن شرایط قبلی حضور نداشته باشیم. […]