در این نوشته – و احتمالاً نوشتههایی در آینده- میخواهم از «پذیرفتن» بگویم.
در واقع مجموعه چیزهایی که اینجا مینویسم برداشتهای شخصی خودم هستند پس نمیتوان با عنوان حقیقت به آنها تکیه کرد. بیشتر روایاتی هستند که از مفهومی به نام پذیرفتن دارم.
حال برویم سر اصل داستان.
پذیرفتن در نظر من -تا این لحظه- دو صورت متفاوت دارد.
صورت اول آن در مواردی مانند زیر ظاهر میشود یا مورد نیاز است:
مثلاً وقتی برخلاف انتظارمان، نمره اعلام شده توسط استاد خیلی پایینتر از تصوری است که از عملکردمان در جلسه امتحان داریم.
یا وقتی ناگهانی دستمان میخورد و فنجان چای بر روی لپتاپ میریزد و آن را از کار میاندازد.
یا وقتی سر مسئلهای به ظاهر کوچک، واکنشی بزرگ دریافت میکنیم. مثلاً آن هنگام که همسرمان یا دوست صمیمیمان از رفتار جزئی ما بسیار دلخور میشود.
یا گاهی که برخلاف انتظارمان، سهامی که در بورس خریدهایم -و مطمئن بودیم سود کلانی بابتش در انتظارمان است- سقوط میکند.
و راستش شما بهتر از من میدانید؛ مثالها و موقعیتهای بسیاری که در زندگیمان بارها با آن روبرو شدهایم یا میشویم و با مثالهای بالا مشابهت دارند.
من در این جا نوع پذیرفتنی که در پی بروز چنین موقعیتهایی اتفاق میافتد را پذیرفتن در سطح فردی میخوانم و برای آن که از این به بعد هم راحتتر به آن ارجاع دهیم از لفظ «پذیرفتن میکرو» برای آن استفاده میکنم.
همانطور که نمونههای بالا هم نشان میدهد ما زمانی نیاز به پذیرفتن میکرو یا پذیرفتن در سطح فردی داریم، که اتفاقاتی ناگوار و خلاف انتظار، باور یا عادت ما میافتند که معمولاً هم پیشبینیپذیر نیستند.
ما بارها لیوان را بر میداریم، آب از پارچ میریزیم و مینوشیم، اتفاقی هم نمیافتد.
اما گهگاه پیش میآید که این عادت ذهنی ما خرق میشود. لیوانی که بر میداریم لیزتر از آن چیزی است که «انتظار» داریم. میافتد و میشکند و خردهشیشههایش در تمام سطح آشپزخانه پخش میشود.
درست پس از این لحظه چه رفتاری داریم؟
این که فحش و ناسزا به زمین و زمان بدهیم و اوقات خود و اطرافیانمان را تلخ کنیم نوعی «مقاومت» در برابر اتفاقی است که افتاده.
این که به دنبال مقصر بگردیم (از کارخانه سازنده تا کسی که ظرف را شسته) نوعی «مقاومت» است در برابر پذیرش اتفاقی که افتاده.
و این که آن را به قضا و قدر و چشم بد ربط دهیم به نظر میرسد نوعی «تسلیم» باشد، نوعی تسلیم در برابر نیرویی بیرونی که آراممان میکند.
پذیرفتن میکرو به نظرم نه این است و نه آن.
نه از جنس مقاومت است و نه از جنس تسلیم.
اما فهمیدنش و به کار گرفتنش داستانی است که به نظرم ساعتها میتوان از آن گفت و البته به یک نتیجه قطعی و فکتی دمدستی و یک خطی از آن نرسید. اما در هر حال میرزد که از آن گفت و به آن اندیشید. و امیدوارم در آینده بتوانم از آن بگویم و بنویسم.
***
پس اگر در این نوشته از پذیرفتن میکرو صحبت نمیکنم، چه چیزی مدنظرم است؟
شاید حدس زده باشید:
پذیرفتن ماکرو.
برای آن که منظورم از پذیرفتن ماکرو را برسانم چند مثال میزنم:
شاید صحبتهای سیاستمداران را شنیده باشید و باورتان نشود چگونه چنین چیزهایی میگویند (چیزهایی خلاف عقل سلیم شما).
آن چنان هم فرقی نمیکند پای صحبتهای سیاستمداران چه کشوری نشسته باشید. مثلا میشنوید که میگویند علم نشان داده که آب خوردن برای بدن ضرر دارد، پس چه خوب میشود که اصلاً آب نخوریم و شما را توصیه به نخوردن آب میکنند.
مشابه همین اتفاق درباره مجریان برنامههای مشهور تلویزیونی میافتد و رفتاری که به نظر میرسد چقدر شباهت دارند به هم. چقدر قابلپیشبینی و در مواردی مشمئزکننده.
همین را بگیرید درباره سلبریتیهای شبکههای اجتماعی.
یا دودوتا چهارتاهایی پیش خود میکنید و تعجب میکنید چرا بعضی از اتفاقات مفید در سطح کلان نمیافتد؟
مثلا اگر توریسم باعث رونق میشود چرا چهارتا بخشنامه صادر نمیشود تا این بخش اقتصاد فعال شود؟
یا چرا افراد کثیری که دائما از وضع خود مینالند ساعتی را بهر یادگیری چیز جدیدی نمیگذرانند؟ چرا انقدر استدلالهایشان پرش دارد؟ چرا از مفهومی میگویند و پنج دقیقه دیگر آن را نقض میکنند؟
برخلاف موقعیتهای میکرو، که شما در برابر اتفاقی« پیشبینینشده» قرار میگیرید و در پی «پذیرفتن»ید در موقعیتهای ماکرو، یک الگوی تکراری (و به زعم شما اشتباه) از جانب جمع یا نماینده جمع (مثل همان سیاستمدار یا مجری مشهور) تکرار میشود.
برخلاف پذیرفتنهای میکرو، اینجا بحث غافلگیری نیست اتفاقا از این که غافلگیر نمیشوید تعجب میکنید.
از این که نمیبینید مجری مشهور یا سیاستمدار معروف از قالب استخوانی خود بیرون بیایند.
تعجب میکنید چرا باید یک حرف اشتباه به انواع و اقسام مختلف از زبان افراد مختلفی در جامعه شنیده شود؟
تعجب میکنید چرا یک سیاستمدار آن کاری که به نظر درست است را انجام نمیدهد؟ با خود میگویید «خیلی واضح است که باید این کار را انجام دهد!» و سیاستمدار نه یکبار که تقریبا در تمام طول کاریاش آن اشتباه را تکرار میکند.
تعجب میکنید که چرا افراد یک کشور، ملیت خود را مسخره میکنند و اگر موردی هم خلاف باورشان پیش بیاید به نحو دیگر توجیه میکنند تا باز بتوانند ملیتشان را مسخره کنند.
یا شاید شما باور داشته باشید که تمام اهالی این کره خاکی یک شان و منزلت دارند حال با دیدن این که هموطنهایتان دستهای از نژاد یا قومیت یا ملیت را بالاتر از دستهای دیگر بدانند برایتان آزاردهنده میشود. این که میبینید این افراد در برابر بعضی از افراد خارجی دست و پا گم میکنند و به صورت افراطی به مهماننوازی میپردازند، برایتان چنین رفتاری خارج از حد تحمل میشود.
چون هر چه فکر میکنید میبینید از دو دو تا چهارتا هم سادهتر است که شان و منزلت انسانی یکی است، پس چرا اینها اینگونهاند؟
اینجاست که همچون پذیرفتنهای در سطح فردی، واکنشها میتواند در سه دسته جای بگیرد:
این که با تک تک افراد بحث میکنید، رگ غیرتی میشوید و سعی میکنید تک تک آن افراد را به راه راست (به زعم خودتان) هدایت کنید. این چیزی از جنس مقاومت است.
پرخاش میکنید، ناسزا میگویید و آن افراد را تحقیر میکنید، همه اینها چیزی از جنس مقاومت اند.
این که در چشمشان نگاه کنید آنها را در بهترین حالت احمق و در حالتهای بدتر خائن خطاب کنید از جنس مقاومت است.
به خودی و غیرخودی تقسیم کردنهای افراطی و دمدستی، مقاومت به نظر میرسد.
این هم که به یکی مثل آنها تبدیل شوید، چیزی از جنس تسلیم است.
این که راحتی را در همرنگ جماعت شدن ببینیم چیزی از جنس تسلیم است.
اما اگر به «پذیرفتن» دست بزنیم، به پذیرفتنی دست زدهایم که اینجا برای آن که ارجاع به آن سادهتر باشد، اسمش را پذیرفتن ماکرو میگذاریم.
پذیرفتنی که در برابر امور جمعی رخ میدهد.
این چنین پذیرفتنی در برابر امورِ ناگهانی نیست (برخلاف پذیرفتن میکرو).
اتفاقا شبیه به عنوان کتاب دن اریلی یعنی «نابخردیهای پیشبینیپذیر» اینها هم بسیار پیشبینیپذیرند.
اگر جایی هم غافلگیر میشویم آن جاست که تم اخباری میگیریم و از ریشهها دست شستهایم و درگیر سطح ماجراها هستیم.
میشویم یکی از همانهایی که دائما اخبار را پیگیری میکنند و از بالا و پایینشدنهای روزانه تعجب میکنند و آن را با هیجان برای هم تعریف میکنند:
شنیدی فلان دیدار صورت گرفته؟
شنیدی فلان بازیگر از فلان بازیگر جدا شده؟
از پشتپرده فلان چیز خبر داری؟
این طور نقل خبر کردنها از جنس همان تماشاچی صحنه نمایشهای بزرگ شدن است که در مطلب «زندگی در دنیای ماکرو» به آن اشاره داشتم.
***
برای آن که بهتر بتوانم منظورم را از پذیرفتن در برابر موقعیتهای کلان و جمعی یا پذیرفتن ماکرو برسانم، از قانون اعداد بزرگ کمک میگیرم.
اگر یک سکه را پرتاب کنیم، چه نتیجهای در بر دارد؟
اگر سکهمان سکه سالمی باشد، به طور مساوی احتمال میدهیم که سکه یا رو بیاید ( فرض کنیم رو آمدن را معادل یک بگیریم) یا پشت (معادل با صفر). اما با قاطعیت نمیتوانیم بگوییم کدام.
اگر دو بار سکه را پرتاب کنیم احتمال این که یک بار ببینیم سکه رو آمده و بار دیگر پشت پنجاه درصد است اما باز هم قطعیتی وجود ندارد. ۵۰ درصد احتمال دارد نیمی از پرتابها به رو و نیم دیگری از پرتابها به پشت باشد. ۲۵ درصد احتمال دارد هر دو بار سکه به پشت افتد و ۲۵ درصد هم احتمال دارد هر دو بار به رو افتد. ولی با قطعیت نمیتوانیم بگوییم کدام یک از این حالات اتفاق میافتد.
حال بیایید تعداد پرتابها را زیاد کنیم:
درباره پنجاه بار پرتاب چه نظری میتوان داشت؟
چقدر میتوانیم مطمئن باشیم که نیمی از پرتابها به رو و نیم دیگر به پشت میافتد؟
درباره پانصد پرتاب؟ درباره پنجهزار پرتاب؟ یا درباره پنجاه میلیون پرتاب چطور؟
میدانید. هر چه تعداد تکرار این آزمایش بالا رود با اطمینان بالاتری میتوان گفت که نزدیک به نیمی از پرتابها به رو و نزدیک به نیمی از پرتابها به پشت خواهند افتاد. اگر چه در تعداد کم چنین اطمینانی وجود ندارد اما در تکرارهای بسیار بزرگ، خیلی مطمئنتر هستیم که نزدیک به نیمی از پرتابها به رو و نزدیک به نیمی از پرتابها به پشت میافتد و میانگین عددی این پرتابها بسیار نزدیک به یکدوم است (و در بینهایت تکرار، خود یک دوم است)
در تعداد بسیار زیاد، قطعیتی داریم که نمیتوانیم در تعداد کم شاهدش باشیم.
پدیدههای زیر هم مشابه پدیده بالا هستند:
یک مولکول خاص در یک ظرف بزرگ هر سرعتی میتواند داشته باشد اما در تمام آن ظرف که از میلیونها مولکول تشکیل شده است میانگین سرعت مولکولها به یک عدد خاص میل میکند که رابطه مستقیمی با دمای آن ظرف دارد.
در دنیای انسانی نیز، اگر به صورت رندم و تصادفی دست روی یک فرد خاص در یک کشور چند ده میلیونی بگذاریم به سختی میتوانیم نظرش را در برابر یک پیشنهاد بدانیم یا پاسخش را در برابر یک سوال حدس بزنیم اما افزایش تعداد افراد نوعی «استخوانی شدن» به همراه دارد؛ نوعی پیشبینیپذیری.
اگر یک فرد را بخواهیم ثروتمند کنیم به هزاران راه مختلف امکانپذیر است؛ حتی اگر قوانین اقتصادی را زیر سوال ببریم. اما رشد اقتصادی یا بهبود وضعیت همگانی دیگر به دلخواه این و آن نیست و راهش از قوانین ثابتی میگذرد (مثلا رعایت اقتصاد بازار و فاصله گرفتن از اقتصاد دستوری)
اگر بخواهیم در یک محصول خاص سرآمد باشیم احتمالاً بتوانیم با تمرکز منابع و نوعی هدررفت و اسراف در داشتهها در آن یک محصول خاص سرآمد شویم یا خودکفا (حتی با پشت کردن به برخی بدیهیات) اما بدیهیات اقتصادی در سطح ماکرو و در سطح کلان جمعی گلوی ما را خواهد گرفت و دیگر نمیتوانیم با دستور و تمرکز در هر طیفی از محصولات متنوع سرآمد باشیم.
میتوانیم تیم المپیادی داشته باشیم که در جهان اول شود اما نمیتوانیم به سادگی میانگین سواد جمعی دانشآموزان یک کشور را بالا ببریم.
پرورش گلخانهای با پشت کردن به قوانین کلان امکان دارد، اما پرورش غیرگلخانهای خیر.
عقیده یک فرد در لشگر دشمن ممکن است با بیان روشن ما تغییر کند، اما عقیده اکثریت نه.
دنیای ماکرو، دنیای ایستایی است.
حداقل در مقام مقایسه با دنیای میکرو.
حاصل برآیند و کنش و برهمکنش هزاران المان است که دنیای ماکرو را میسازد و ما معمولاً میوههایش را میبینیم.
غرولندهای درون تاکسی، میوه سمی هزاران کنش و برکنش است و تا ریشهها باقیند ما نمیتوانیم درگیر نابود کردن این میوههای سمی شویم و امید داشته باشیم که مسأله را حل کردهایم.
البته این قانون اعداد بزرگ و این ایستایی الزاماً چیز بدی نیست؛ همین است که صنعتی مثل صنعت بیمهداری را ممکن میکند.
و پیام این نوشته هم این است:
همان گونه که ما نیاز به پذیرفتن در سطح فردی داریم، باید به نوعی از پذیرفتن برسیم که در سطح جمعی و ماکرو معنی پیدا میکند.
***
به نظرم چنین پذیرفتنی کم کم ما را از یک کنشگر کور به یک مشاهدهگر فعال تبدیل میکند.
مشاهدهگر مشاهده میکند بدون آن که تحت تاثیر قرار بگیرد.
درست همانند مشاهدهگری که میداند در زمستانها برف میآید و در تابستانها هوا گرم میشود و برای نباریدن برف در زمستان تلاش نمیکند.
هنگامی که میفهمد در زمستانها برف میبارد، تصمیماتی متناسب با مقتضیات چنین هوایی میگیرد:
خانهای میسازد که در زمستان دوام آورد.
عاشق کتاب خواندن جلوی شومینه در شب برفی میشود، همان هنگامی که باد سر پنجههایش را بر روی شیشه میکوبد.
با درختان عریان از برگها، فلسفهبافی میکند.
لاستیکهایی میسازد که بر جادههای لغزان چنین فصلی بدون هیچ نگرانی به چرخش درمیآیند.
اگر هم که هیچ کدام یک از اینها هم راضیاش نکرد بار و بنهاش را جمع میکند و به دیاری میکوچد که همیشه تابستان باشد.
و احتمالاً از آن دیار هم عدهای ناراضی از گرما باروبنهشان را جمع میکنند و به سرزمین او میآیند.
مشاهدهگر حتی اگر در شب مطلق شمعی روشن میکند، میداند که روشن کردن شمع او قرار نیست ظلمت شب را بشکند، اما آگاهانه و از سر تصمیم خودش شمع بر میآورد. نه آن که خواسته باشد به شب دهنکجی کند یا از سر حرص و آز.
بلکه تنها از سر احساس یک مسئولیت فردی.
خلاصه که مشاهدهگر فعل «پذیرفتن» را به خوبی صرف میکند بدون آن که تسلیم شود یا کورکورانه واکنش نشان دهد.
***
به نظرم یکی از اصلیترین راههای آرامش یافتن، «پذیرفتن» ایستایی و کندی و ثابت بودن صحنه نمایشهای بزرگ است. اما پس از آن و با قبول این حقیقت، تا دلمان بخواهد راه است که زندگی فردیمان را بسازیم و از آن لذت ببریم. همین.
اگر نوشته بالا را دوست داشتید، احتمالا مطلب زیر را هم دوست داشته باشید بخوانید:
مهدی
آذر ۸با تشکر از نوشته خوب شما با این حال به نظر می رسه این نگاه به مباحث کلان جامعه، افراد را به شدت فردگرا و آپورچونیست می کنه و مفاهیم ارزشی از قبیل تلاش برای تغییر جامعه، عدالت در جامعه و .. رو از بین می بره و صرفا نگاهی اومانیستی صرف به جهان است.
بابک یزدی
آذر ۸ممنون مهدیجان. البته نگاه من این نبوده. من تلاش رو ارزشمند میدونم. تنها صحبتم اینه که تغییر روندهای کلان تقریبا از تلاش یک فرد مستقله اما به تلاش جمع وابسته است. و البته این که تلاش جمع تنها با خواست یک نفر به وجود نمیاد اگر هم همزمانی این اتفاق رو میبینیم یعنی وقتش بوده که این تلاش جمعی به وجود بیاد.
معصومه شیخ مرادی
آبان ۶این نوشته من رو یاد اختیار حداقلی که محمدرضا از اون حرف میزنه انداخت چیزی که بعد از پذیرفتن ماکرو میتونه اتفاق بیفته و شناختن ظرفیت ها و اینکه کجا رو نمیتونیم و کجا رو می تونیم تغییر بدیم.
به نظرم برای پذیرفتن ماکرو به پیش نیازهای زیادی نیاز داریم مثلا اینکه قرار نیست در جهان عدالتی وجود داشته باشه و اگر شما کار درستی انجام بدی با هر تعریفی، نتیجه مثبت ببینی، اینکه میزان توقعت رو از وقایع بیرونی به مرز صفر برسونی و میزان انتظارت از خودت رو به بالاترین حد ممکن، حدی که البته در توان هست، اینکه مجموعه عمل ها و عکس العمل هات کم کم از قدرت درونی ات سرچشمه بگیره و مرکز کنترلت هم درونی بشه، اینکه میزان خوشحالی و خوشبختی ات به بودن ربط داشته باشه و نه داشتن و یا اینکه خوشحالی و خوشبختی ات رو فدای نداشته هات و کم کاری های خودت و دیگران نکنی و چیزهای دیگر…
بابک یزدی
آبان ۷با خوندن این کامنت، به نظرم رسید که یکی از واژههای مهم دیگه که همراه با این پذیرفتن ماکرو میتونه توی ذهن تداعی شه، «توقع» هست. انگار توقع وزنه سنگینیه که به پامون بستند و باعث میشه خیلی از کارهامون رو نتونیم انجام بدیم. همین که توقع نداشته باشیم انگار راحتتر میتونیم یه کاری رو انجام بدیم. چون توقع نداریم و وقتی تغییری در سطح ماکرو انجام نمیشه لازم نیست غصه بخوریم. اما ته وجودمون میدونیم اگه روزی هم روند ماکرو بخواد عوض شه از توقعنداشتن تک تک آدمهاییه که یه خرده بیچشمداشت کاری رو انجام دادن.
وبلاگ مومن در
آبان ۲به نظرم هدف رسیدن به پذیرش در عین داشتن تلاش و متوقف نشدن هست
درسته؟
البته یکم سخته تعادل برقرار کردنش و نیاز به تلاش داره و اگاهی برای شناخت تعادل بین پذیرش و تلاش
چطور میشه واقعا؟
گاهی مرزش خیلی باریکه
بابک یزدی
آبان ۳راستش حالت حدی صحبتهایی که توی این نوشته داشتم احتمالا به یه جور اختیار فردی و جبر جمعی منتهی میشه. البته من از کلمه «جبر» خوشم نمیاد، یه جور سایه منفی توش احساس میشه. شاید «نتیجه» و «میوه» تعبیرهای بهتری باشند. خلاصه صحبتم اینه که خیلی رویدادهایی که در سطح ماکرو اتفاق میافته، کار یه نفر نیست، کار چند نفر نیست، حتی ممکنه کار یه نسل از آدمها هم نباشه، خیلی از آجرها روی هم قرار گرفته از پیش، تا اون رویداد رو توی سطح ماکرو میبینیم. حالا میخواد یک اکتشاف بزرگ علمی باشه یا رویداد تلخی مثل جنگ.
اما مثل نگاه قهرمانپرور یا مقصریاب ما که به نظرم خیلی وقتها دو روی یک سکهاند ما به دنبال قهرمان و مقصر این رویدادها هستیم. محمدرضا شعبانعلی توی یکی از نوشتههاش از نیوتون نقلقول آورده بود که از نیوتون پرسیدند که مهمترین دستاوردش چی بوده؟ نیوتون گفته بود که شهرت خوبی دارم. ازش پرسیده بودند یعنی قانون گرانش دستاورد مهمی نبوده؟ که گفته بوده اگه من نبودم کس دیگهای اون رو کشف میکرد (توی اینجا میتونید اصل مطلب رو ببینید، که البته من نقل به مضمون کردم از اون محتوا)
این نگاه ممکنه به نظر تلخ بیاد. این که نمیشد دو قرن زودتر یا دو قرن دیرتر این قانون کشف شه (البته تاخیر چند ساله ممکنه) چون مثل نوزادی که نه ماه باید توی شکم مادرش باشه تا به دنیا بیاد، برای اکتشافهایی چنین بزرگ نیز دنیای علم باید آبستن باشه و حالا باید نیوتونی پیدا بشه که عمل به دنیا آوردن رو انجام بده. اما این چیزی از بزرگی نیوتون کم نمیکنه، در سطح فردی نیوتون میتونست عمرش رو مثل این همه انسان بگذرونه و به هیچ دستاوردی نرسه و اتفاقا کسی هم بازپرسیش نکنه. واسه همینه که این چیز دیگهایه که از نیوتونها تقدیر کنیم یا اونها رو بزرگ بدونیم. اونها در حالی که «مختار» بودند در سطح فردی زندگیشون رو به کارهای دیگهای بیارن این دستاوردهای ارزشمند رو برای بشر به دست آوردند.
شاید قسمت بزرگی از اینهایی که نوشتم ربطی به کامنت شما نداشته باشه، بیشتر میخواستم به این اشاره کنم که بحث این نوشته، بحث میان «تعادل» بین پذیرش و تلاش نیست. اگر معادلی بخوام برای پذیرش توی این نوشته بیارم «آگاهی» هست. واسه همین اگر بین تلاش و آگاهی نیاز به تعادل باشه، این جا هم نیاز هست. تلاش آگاهانه به نظرم خروجی اون چیزهایی هست که توی بالا ازشون نوشتم. امیدوارم اینهایی که نوشتم تا حدی منظورم رو روشن کرده باشه.
سجاد
مرداد ۱۷بابک جان خواستم برایت بنویسم پس آدم هایی که به عنوان “استثنا” میشناسیم چه میشوند؟ ( بیشتر رهبرانی مثل گاندی به ذهنم آمد که توانسته اند به نحوی برای جمعی تاثیر گذار باشند)
اما حالا که این جوابت را خواندم متوجه شدم که اگر گاندی نبود مردم هند پتانسیل این را داشته اند که سرنوشت خودشان را عوض کنند و گاندی وسیله ایی بوده.
مریم
مهر ۲۷آقای یزدی به نظرتون این نوع پذیرش در سطح ماکرو، نوعی انفعال به حساب نمیاد؟
بابک یزدی
مهر ۲۸راستش من برای این که مطلب بیش از اندازه طولانی نشه، به نکات زیادی نپرداختم و اتفاقا یکی از نگرانیهام همین بود که نکنه نوعی انفعال از این نوشته برداشت شه واسه همین روی صفت فعال برای مشاهدهگر تاکید کردم. اساساً صحبت من یه جور آگاه شدنه و اتفاقا به نظرم نتیجه مستقیمش وارد کارهای پایهایتر شدنه.
مثلا موردی مثل کنکور سراسری رو در نظر بگیریم. وقتی میفهمیم بحث پایهایتره و اساسا نظر میلیونها نفر رو نمیشه یک شبه تغییر داد از طرحهایی که یه شبه میخواد ما رو شبیه به جایی مثل فنلاند کنه دست میکشیم (و اساسا از کارهای کوتاهمدت و کلان و امید به چنین تصمیمگیریهایی دست میشوییم) اما به جای اون در سطح فردی با نحوه زندگیمون و اثرگذاری روی کامیونیتی که برامون مهمهن دائما بهشون یادآوری میکنیم راههای جایگزین بسیاری وجود داره و اساسا معتقدم وقتی نحوه رفتارها از پایه شروع به تغییر کنه کلا مسئله کنکور اهمیتش رو از دست میده و دیگه نیاز نیست به زور چیزی رو تصویب کنیم ( البته بحث خیلی بیشتر از اینها جا داره و امیدوارم توی مطالب دیگهای بهشون بپردازم که اساساً تاثیرگذاریهای ماکرو در کوتاهمدت خیلی واقعیت نداره و بیشتر به درد گعدههای شبانه و بحثهای توی تاکسی میخورن)
مریم
مهر ۲۸دقیقا اینکه ریشه مسئله حل بشه قطعا در سطح کلان تر هم تاثیر گذاره، منتظر نوشته های بعدیتون هستم
جواد
مهر ۲۶البته این قانون اعداد بزرگ و این ایستایی الزاماً چیز بدی نیست؛ همین است که صنعتی مثل صنعت بیمهداری را ممکن میکند
منظورتون از مثال صنعت بیمه رو متوجه نشدم. میشه توضیح بدید
بابک یزدی
مهر ۲۷جوادجان، اگر خیلی خلاصه بخوام بگم این طوری میشه:
فرض کن قرار باشه من به ماشین رو به تنهایی بیمه کنم، از کجا معلوم یه ساعت بعد یا یه روز بعد یا شش ماه بعد تصادف نکنه؟ و حدود اون تصادف چطور باشه؟ شدید یا سطحی؟
اما اگر تعداد ماشینهایی که بیمه میکنم توی رنج چند میلیون به بالا باشه خیلی چیزها مشخصتره مثلا این که معمولا ایکس درصد ماشینها توی یکسال تصادف میکنند و آسیبدیدگیشون هم یه توزیع داره مثلا یک سوم شدیده و دو سوم سطحی و این کمک میکنه توی این که قیمت بیمه چقدر باشه تا خود شرکت بیمه هم ضرر نکنه. یعنی یه جورایی ایستا بودن و ثابت بودن روند دنیای ماکرو (حداقل در بازههای کوتاهی مثل یکسال) کمک میکنه صنعت بیمه بتونه سودآور باشه و بتونه هزینههاش رو پیشبینی کنه.