هدر خبرنامه عضو شوید

زندگی در دنیایِ ماکرو یا ما تماشاچیانِ نمایش‌هایِ بزرگ

زندگی در دنیای ماکرو

منبع عکس

برای آن که مفهوم پنهان در تیتر بالا شفاف شود، نیاز به زمان و روایت‌های منسجم‌تری است اما احساس می‌کنم باید از جایی شروع کرد تا بتوان در نوشته‌های دیگر نظم‌یافته‌تر نوشت.

***

اگر فردی در شصت سالگی برایش سوال شود که چرا اجسام روی زمین می‌افتند و به دنبال پاسخ سوالش برود عجیب است. اگر تصمیم بگیرد برای دل خودش فیزیک بخواند و پاسخ سوالاتش را بیابد برایمان جای سوال دارد. این که به جای آن که جدول کلمات متقاطع حل کند، شروع به حل مسائل ساده فیزیک کند، در ذهن‌مان نمی‌گنجد.

چرا چنین روایتی در ذهن‌مان این چنین عجیب می‌نماید؟

شاید به نظرمان بیهوده می‌آید. شاید می‌گوییم این کارها را می‌کند که چه بشود؟ در این سن و سال چرا باید فیزیک یاد بگیرد؟ به کجا می‌خواهد برسد؟ (نقشه سفری دور و دراز در ذهن‌مان نقش می‌بندد که تنها اگر تو به آن انتهای جاده برسی است که کارت ارزش دارد)

حال همین مایی که این همه برایمان شوق‌وشور (به ظاهر بیهوده) برای حل مسائل فیزیک عجیب به نظر می‌رسد، کاملاً می‌پذیریم که یک پدربزرگ دست نوه خود را بگیرد و به پارک ببرد و در آن جا با هم‌سن‌وسال‌هایش به تعریف مشغول شود و بازی نوه خود را زیر نظر بگیرد. این کار وقت تلف کردن نیست؟ اگر همین پدربزرگ شروع به یادگیری گیتار کند و قسمت قابل‌توجهی از روزش به آن بگذرد، این می‌شود وقت تلف کردن؟

وقت تلف کردن چون نمی‌تواند و نمی‌خواهد کنسرت برگزار کند؟

وقت تلف کردن چون دیگر از زمان فخرفروشی در بزم‌های خانوادگی گذشته؟

وقت تلف کردن چون کمتر کسی او را می‌فهمد؟

***

مدتی است از عبارتی در ذهنم استفاده می‌کنم که نیاز به مفهوم‌پردازی دارد و البته شاید معادل‌های بهتری هم برای آن بتوان یافت. احساس می‌کنم ما انتخاب کرده‌ایم در «دنیای ماکرو» زندگی کنیم.

 دنیای ماکرو قسمتی از یک فضای بزرگ است که سالن‌های متعدد نمایش در آن وجود دارد. (البته تنها قسمتی از این فضاست)  ظرفیت‌های هر کدام از این سالن‌ها متفاوت است. بعضی‌هایشان میلیونی و بعضی در حد چند صد نفر. آرزویمان بازیگر شدن در صحنه نمایش‌های بزرگ‌تر است، خب این آرزو برای عده خیلی کمی برآورده می‌شود.

اما نکته اینجاست که بیشترمان به جای آن که بازیگر شدن در صحنه نمایش‌های کوچک‌تر را ترجیح دهیم. (حتی صحنه نمایش‌هایی که بازیگر و تماشاچی آن یکی می‌شود) انتخاب می‌کنیم تماشاچی صحنه نمایش‌های بزرگ باشیم و دائماً با تماشاچی‌های دور و برمان، از اتفاقاتی که روی صحنه نمایش بزرگ می‌افتد صحبت کنیم.

البته این گونه به نظر منطقی‌تر می‌رسد یا حداقل این گونه توجیه می‌کنیم: ما در صحنه‌های میلیونی یا چندصدهزار نفره با هزاران نفر حرف مشترک داریم. اگر به بیرون می‌رویم تا آبی بنوشیم دست روی هر کدام از تماشاچی‌ها که بگذاریم می‌توانیم با او حرف بزنیم. از بازی خوب بازیگران تعریف کنیم و نسبت به چینش بد صحنه نمایش اعتراض کنیم. این بهتر است یا حضور در فضایی که تعداد آدم‌هایی که می‌توانی با آن‌ها حرف بزنی به انگشتان یک دست هم نمی‌رسند؟

گه‌گاهی هم که دلمان برای بازیگر شدن تنگ می‌شود به سالن‌های نمایش متوسط یا تئاترهای خیابانی اطراف سالن نمایش‌های میلیونی رضایت می‌دهیم جایی که در کوتاه‌ترین عبارات معرفی‌مان می‌کنند.

این کوتاه‌ترین عبارات شرط مهمی است.

تماشاچی‌ها آن قدر وقت ندارند. بازیگران چه آن‌هایی که در صحنه نمایش‌های میلیونی بازی می‌کنند چه آن‌هایی که در سالن‌های با جمعیت کمتر، با عبارت‌های کوتاه معرفی خواهند شد.

اهمیت این عبارات را دو ویژگی مشخص می‌کند: این که چه تعداد از افراد با شنیدن آن در ذهن‌شان داستان می‌سازند و تحت تاثیر قرار می‌گیرند و این که عبارات چقدر عینی است (این که من رئیس جمهور یک کشور باشم دارای ویژگی عینی است، این که من از زندگی فوق‌العاده لذت می‌برم دارای ویژگی ذهنی است)

بازیگرانی که در صحنه نمایش‌های بزرگ‌تر زندگی می‌کنند معمولاً ویژگی‌های همه‌فهم‌تری دارند.

عبارت‌هایی از این دست:

عادل فردوسی‌پوره! (میلیون‌ها نفر تحت تاثیر قرار می‌گیرند/ ویژگی عینی است موضوع صحبت کاملاً مشخص است)

رئیس‌جمهور فرانسه است (تعداد زیادی دوست دارند در این جایگاه باشند/ویژگی عینی)

ایشون وزیر نیرو هستند (تعداد زیاد/ ویژگی عینی)

مشاور رئیس جمهور شده (تعداد زیاد/ ویژگی عینی)

آمریکا زندگی می‌کنه/ اروپا زندگی می‌کنه (تعداد زیاد/ عینی است، عبارت کوتاه است اما معمولاً مجموعه تصاویر بلندی در ذهن آرزومندانش ایجاد می‌کند)

هزار متر زمین تو نیاوران داره (عدد جادو می‌کند/ عده زیادی می‌دانند و تحت تاثیر قرار می‌گیرند از شنیدن نام محل)

دانشگاه تهران درس خونده (تحت تاثیر قرار می‌گیرند از نام محل)

توی حسابش ده میلیارد پول داره

سیمرغ جشنواره فجر رو برده

۲۰۰K فالوئر داره (ذکر تعداد تماشاچی‌ها)

بی‌ام‌و سوار (ترجیحاً با ذکر مدل) میشه

اسکار برده

قراردادهای میلیون‌دلاری می‌بنده: عدد و پول مدهوش می‌کنند

توی قصر زندگی می‌کنه (کمی به سمت ذهنی‌شدن پیش می‎رود میزان تحت تاثیر قرار گرفتن به تماشاچی‌ئی که این عبارت را از او می‌شنویم نیز بستگی دارد)

پولش با پارو بالا می‌ره (همه می‌فهمند، اما عبارت ذهنی است: چقدر پول؟ احتمالاً زیاد)

استاد دانشگاهه (عده‌ای دوست دارند/ عینی است)

خیلی کتاب می‌خونه

هزار نفر رو حقوق می‌ده

***

زندگی در دنیای ماکرو و تماشاچی صحنه‌های بزرگ بودن نه این که همیشه بد باشد اما احساسم این است که آنقدر دلبسته آن‌هاییم که از دنیاهای کوچک لذت‌بخش خودمان غافل می‌شویم.

با زندگی در دنیای ماکرو:

اخبار را پیگیری می‌کنیم و به موجب آن با این و آن حرف‌های ناامیدکننده داریم. (بازیگران خبرسازند، ما تماشاچیان با هم درباره بازیگران خبرساز حرف می‌زنیم)

فیلم‌ها و سریال‌هایی می‌بینیم که به خاطرشان با خیلی‌ها حرف داشته باشیم (نه با تعدادی، با خیلی‌ها)

کتاب‌هایی می‌خوانیم که خیلی‌ها می‌خوانند (البته همین که کتاب می‌خوانیم معلوم است رضایت داده‌ایم به سالن‌های نمایش کوچک‌تر)

و کارهایی تا حد امکان تماشاچی‌پسند که بشود با تماشاچی‌های دیگر حرف داشته باشیم (در تعداد انبوه)

***

می‌دانید این که این همه از فضای ذهن‌مان به دنیای ماکرو می‌گذرد است که به نظرم نگران‌کننده است.

همین.

می‌توانید در ادامه این نوشته، نوشته زیر را بخوانید:

گذر زمان و روند استخوانی‌ شدن

10 Responses
  • احسان
    اردیبهشت ۱۵

    سلام بابک عزیز؛
    از خوندن نوشته‌ت خیلی لذت بردم.
    بابک، اتفاقا من هم سوالی نسبتا مربوط تو سرمه،البته من دنبال چرایی این داستانم.
    چرا آدمها دوست دارند که در صحنه بزرگ باشند و نمیتونند/نمیخواند که در گوشه‌ای تنها لذت ببرند؟
    میدونم مطالعه خاصی در این زمینه نداشتم و عجیب نیست که جواب موقتیم که پیدا کردم خیلی مرتبط با مطالعه‌های مشخصی نباشه.
    من فکر میکنم که این گرایش، از پس عددی کردن مفاهیم درامده.
    یعنی تلاش برای عینی کردن هر چیز ذهنی.
    اینکه اینجا مینویسم این نظر رو، بیشتر بخاطر اینه که بگم، با علاقه ادامه این سلسله مطالب رو پیگیری خواهم کرد و لذت خواهم برد.
    وقتت بخیر.

    • احسان
      اردیبهشت ۱۵

      و یک سوال نامربوط:
      من اطلاعات فنی زیادی مرتبط با امنیت سایت و اینجور مسائل ندارم، فقط اینکه میخواستم بپرسم که چرا مرورگر کروم، هربار پس از ورود به سایت شما، آن را “Not Secure” معرفی میکنه و Eset اینترنت سکوریتی هم اخطار میده؟

      • بابک یزدی
        اردیبهشت ۱۵

        احسان تا اون‌جایی که من می‌دونم به پروتکلی به اسم SSL برمی‌گرده که باعث ارتباط امن سرور و یوزرهایی میشه که اطلاعات وارد می‌کنند. تا وقتی که دیتای حساس (مثل رمز کارت بانکی) وارد نشه مشکلی نیست اما سایت‌هایی که SSL ندارند از لحاظ امنیت ضعیف‌ترند و هکرها اگه بخوان می‌تونند اطلاعاتی که برای سرورهاشون فرستاده می‌شه رو دسترسی پیدا کنند. واسه همین اگه قرار بود خریدی اینجا انجام شه یا پسوردی وارد شه SSL واجب می‌شد ولی طبیعتاً چون اینجا اطلاعات از جنس نوشته و کامنت هست جذابیتی برای اون‌ها نداره. این‌ها اطلاعاتیه که من دارم و البته خیلی کامل نیست. امیدوارم کمک‌کننده باشه.

        • احسان بیرانوند
          اردیبهشت ۱۶

          خیلی ممنون که وقت گذاشتی و توضیح دادی.
          اره کنجکاوی منو که برطرف کرد و کلیدواژه‌های بهتری برای جستجو بیشتر بهم داد.
          سپاسگزارم.

    • بابک یزدی
      اردیبهشت ۱۵

      سلام احسان‌جان. ممنونم بابت نظرت.
      راستش سوالی که توی ذهنت هست یکی از اساسی‌ترین سوالاتیه که توی ذهن منه و اتفاقا الان که کامنتت رو خوندم به نظرم رسید که میشه نوشته‌ای بابت این موضوع داشت که بابی بشه برای این که هر کدوممون که چنین دغدغه‌ای داریم نظراتمون رو اونجا بنویسیم. خیلی از بحث‌هایی که با عنوان‌های «میان‌مایگی» و «زامبی درون» و مثل این‌ها رو هم می‌نویسم دارم به این به همین فکر می‌کنم که چرا انقدر تابع دیگرانیم.
      مثلا یکی از نکته‌هایی که توی ذهنم میاد اینه که با تبعیت از دیگران لازم نیست خیلی به درستی و غلط بودن کارهامون فکر کنیم و می‌گیم که خب چون همه این کار رو می‌کنند ما هم می‌کنیم. بعد یه دینامیک مثل نتورک ایفکتز هم اینجا اتفاق میفته اون کتابی که تعداد بیشتری خوندن ارزشش بیشتر میشه برام و این باعث میشه همون نمودارهای معروف «کرانستان» یا Extremistan ایجاد بشه ۹۹٫۹ درصد آدما ۰٫۱ درصد کتابا رو می‌خونند.
      خیلی بحث دوست‌داشتنی هست و امیدوارم ادامه پیدا کنه

      • احسان بیرانوند
        اردیبهشت ۱۶

        هووم.
        خب خیلی خوشحالم که سوال ذهنیمون خیلی زیاد شبیهه و اینطوری من میتونم از نوشته‌هات برای دنبال کردن مسئله‌م استفاده کنم و سپاسگزارم.

        یه جور تمایل ذاتی به گریز از انتخاب؟
        (و به صورت عام‌تر آزادی)
        درست میفهمم؟ به این نکته اشاره کردی؟
        یا چون توی ذهن منه کلماتتو اینطور تعبیر کردم؟

        آره، دقیقا؛ کتاب مثال خوبیه چون مثلا همین داستان در مورد موزیک و فیلم هم تقریبا قابل ارائه‌ست ولی خب از اونجایی که پیشفرض ذهنی من (که فکر میکردم چندان هم غلط نباشه باشه) و شاید بقیه، اینه که مطالعه کتاب از این بابت که سهم لذت آنی درش کمتره نوعی اراده و تصمیم میخواد یعنی اینکه علی القاعده فرد تصمیم میگیره که کتابی مثلا ۵۰۰ صفحه‌ای رو بخونه و اینکه این تصمیم رو بر اساس چارتها و ترین‌ها میگیریم یه جورایی جالبتره.
        منظورم اینه، انگار نقش این “تصمیم‌گیری در انتخابگر نبودن” بنظرم پررنگه.

        یه چیز جالبی هم که هست و من در نوشته‌هات دوست دارم و میبینم اینکه تو خیلی شفاف مینویسی که خواستم بابتش تبریک بگم.

        در نهایت، من علاقمند که در این زمینه از نگاهت بخونم و منم فکر میکنم که بحث و موضوع جالبی بشه. 🙂

        • بابک یزدی
          اردیبهشت ۱۶

          احسان ببخشید این کامنتت رو یه کم دیرتر تایید کردم تا بتونم روش پاسخ بدم.
          به نظرم گریز از انتخاب و عام‌تر گریز از آزادی تعبیر دقیقی باشه. آزادی برخلاف برداشت خیلی‌ها همراه با مسئولیت معنی پیدا می‌کنه. انتخاب اشتباه بار سنگینی روی ذهن ما داره. همین میشه که اعتماد می‌کنیم به بقیه. البته یه تفاوتی که من توی دنیای ماکرو و میکرو می‌بینم اینه که توی دنیای میکرو هم ما از نظرات دیگران استفاده می‌کنیم ولی این دیگران دستچین‌شده هستند و امکان داره توی طول عمرمون هم تغییرشون بدیم ولی توی دنیای ماکرو ما از «انبوه» پیروی می‌کنیم. اینجوری هم با «انبوه» حرف مشترک پیدا می‌کنیم هم خودمون رو سرزنش نمی‌کنیم با همون جمله معروف: همه خوندند پس من هم خوندم.
          در واقع مخالف انتخابگر نبودن ما میشه پذیرشگر بودن ما. به سادگی «پذیرنده»ایم و این به نظرم جفای بزرگیه به مهلتی که برای زندگی روی زندگی داریم.
          البته از موضوعاتیه که احتمالاً همه‌مون تازه‌کار باشیم توی بحث کردنشون ولی به نظرم فکر و مطالعه روشون کمک بزرگی به جهت‌گیری‌های آتی‌مون توی زندگی می‌کنه.
          واقعا ممنونم بابت نظراتت.

  • پوریا صفرپور
    اردیبهشت ۶

    بابک خیلی لذت بردم از خط به خط نوشته ت
    علاوه بر اون از انتخاب مثالی که برای درک موضوع داشتی.

    این جمله از یونگ رو یکی دوبار نوشتم تو وبلاگ بچه ها ولی باز نمیدونم چرا پستت رو که خوندم یادش افتادم:

    “همه آثاری که نوشته ام چیزی نیستند جز محصولات فرعی یک جریان خصوصی کسب فردیت. گاهی از موفقیت هایی که در اینجا و آنجا داشته ام نگران میشوم. میترسم که این اتفاق خوبی نباشد. زیرا کار واقعی در سکوت کمال میپذیرد و تنها در اذهان عده ی قلیلی زخمه میزند.”

    میخوام بگم به نظرم “انسان بزرگ” کسی هست که نه تنها رویاش روی صحنه های میلیونی رفتن نیست (شاید رویایی که داره به اینجا برسوندش ولی صرفا این رویاش نیست) که حتی وقتی چشم بازمیکنه و خودش رو در چنین صحنه ای میبینه، احساس خوبی پیدا نمیکنه.

    • بابک یزدی
      اردیبهشت ۷

      پوریا نقل‌قولی که از یونگ داشتی دلنشین بود و نظری که بعدش از مفهوم «انسان بزرگ» داشتی. راستش من هم مشابه فکر می‌کنم و فکر نمی‌کنم کارهای بزرگ (به خصوص فکری) از توی هیاهو بیرون بیاد. درباره دنیاهای ماکرو و میکرو هم چیزهایی توی ذهنم هست که دونستن نظرات افرادی مثل تو هم خیلی به قوام‌بخشی و فرم دادن بهشون کمک‌کننده است. راستی دورادور جویای احوالت هم هستم، امیدوارم توی کارات همیشه موفق باشی.

  • مرتضی
    اردیبهشت ۶

    سلام جناب یزدی
    فکر می‌کنم تماشاچی صحنه‌های نمایش بزرگ بودن فقط مختص مردم ما نیست و عامه‌ی مردم در تقریبا همه‌ی کشورها همین‌طور هستند؛ چیزی که به یک طرح حساب شده شبیه است که به شکل فرهنگ درآمده است (البته شاید اینطور باشد و من مطمئن نیستم).
    لازمه‌ی فهمیدن اینکه خیلی از ما تماشاچی هستیم، به نظرم به میزان «عمیق فکر کردن» ما بر خواهد گشت و صد البته اگر ما مردم می‌توانستیم عمیق فکر کنیم، به احتمال خیلی زیاد، دنیا جای بسیار بهتری برای همه ما بود.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *