تعریف این که بانکها چه هستند و چه کار میکنند از آن تعریفهای سهل و دشوار است. سهل به این خاطر که همه احساس میکنیم میدانیم بانک چیست و با آن خاطره داریم و آنقدر این طرف و آن طرف شهر بانک وجود دارد که شاید هیچ گاه دقیق به این فکر نکرده باشیم که بانکها چرا وجود دارند و نقششان در اقتصاد چیست.
از طرف دیگر دانستن تعریف و نقش بانکها در اقتصاد دشوار است. اگر به این گزاره شک دارید آزمون سادهای برگزار کنید. از اطرافیانتان بپرسید اگر بانکها نبودند چه اتفاقی میافتاد؟ و احتمالاً خیلیها در موافقت با شما در میآیند و در جوابتان خواهند گفت:
واقعاً اگر بانکها نبودند، بهتر نبود؟
این مطلب چهارمین نوشته از سری نوشتههای #آموختههایم از اقتصاد است و احساس میکنم در راستای فهمیدن اقتصاد، ناگزیریم که با پول و نهادهای مالی هم آشنا شویم، نزدیکترین نهاد مالی هم که در خاطره همهمان نقش بسته همین بانکها هستند.
***
برای آن که بتوانم مفهوم بانک را آن گونه که من فهمیدهام بهتر توضیح دهم اجازه بدهید کمی مقدمهچینی کنم.
تا حالا برایتان سوال شده که چه میشود که یک کشور ثروتمند میشود؟ یا به قول اقتصاددانها تولید ناخالص داخلیاش بالا میرود؟ به زبان ساده، چگونه در برخی از کشورها کالا و خدمات زیادی تولید میشود و یا به مصرف شهروندان خود آن کشور میرسد یا از طریق صادرات به مصرف مردم کشورهای دیگر؟
به نظرم داستان زیر میتواند کمی در فهمیدن پاسخ سوالات بالا به ما کمک کند.
داستان آقای ماهر
فرض کنید آقای ماهر، نجار خوبی است و میز و صندلیهای تر و تمیزی میسازد که اهالی محل برای داشتنشان سر و گردن میشکنند. آقای ماهر برای آن که میز و صندلی تولید کند به چه چیزهایی نیاز دارد؟ طبیعتاً اولین چیزی که به ذهنمان میرسد «چوب» است البته ابزار کار و اره و میز برش و چسب و پارچه و چیزهایی از این قبیل هم میخواهد. در کنار اینها، احتمالاً آقای ماهر برای آن که وقتش را به کارهای تخصصیتر بگذراند نیاز به وردست و شاگرد هم دارد که البته باید ماهیانه به آنها حقوق هم بدهد و یادمان نرود که همه اینها در گرو داشتن یک کارگاه است. کارگاهی که اوایل اجارهای بود اما هنگامی که کار و بار آقای ماهر سکه شد توانست این کارگاه را هم مال خود کند.
چیزی از قلم نیفتاد؟
چرا. اتفاقاً چیز مهمی هم از قلم افتاد و آن «دانش» آقای نجار قصه ماست که بخش زیادیاش را مدیون استادی است که پیشش شاگری کرده و قسمتیاش را هم مدیون تجربیات و آزمایش و خطاهای خودش است.
حالا با رفع این نیازمندیها، هر میز و صندلیئی که بسازد و بفروشد با آن هم استاندارد زندگی همسایهها را بالا برده و هم کمک میکند وضع اقتصادی کشور بهتر شود که معمولاً این وضع بهتر با شاخص تولید ناخالص داخلی سنجیده میشود.
پس بیاییم جمع بندی کنیم.
اگر به داستان آقای ماهر در سطح کلان بیندیشیم میتوانیم به سوال زیر پاسخ دهیم:
اقتصاددانان در بلندمدت چه عواملی را در رشد اقتصادی یک کشور موثر میدانند؟
سرمایه فیزیکی، سرمایه انسانی (دانش فردی)، منابع طبیعی و دانش جمعی که در یک کشور وجود دارد از عوامل رشد اقتصاد یا همان ثروتمند شدن یک کشور است.
سرمایه فیزیکی در داستان بالا میشود همان کارگاه و تمام ابزار و آلاتی که آقای ماهر نیاز داشت تا بتواند میز و صندلیاش را بسازد. دانش هم که همان فوتهای کوزهگری است که آقای ماهر میداند و مهارت نجاری است که آموخته و تجربه کرده و البته منابع طبیعی هم هر آن چیزی است که به لطف طبیعت در اختیار ماست مثل همین چوب که در مثال بالا ذکر خیرش بود. دانش جمعی هم تمام اندوخته یک کشور است که نسل به نسل یا از طریق استاد به شاگرد یا از طریق نهادهای دیگری مثل مدرسه و دانشگاه انتقال داده میشود.
خب بعد از این مقدمهچینی بالا، زمان خوبی است که برگردیم به تعریف بانک و این که بانک چه نقشی را در اقتصاد ایفا میکند؟
اگر به زمان جوانی آقای ماهر برگردیم، یعنی آن زمانی که آقای ماهر تازه جوان بود و اندکی مهارت نجاری آموخته بود و حالا میخواست کارگاه خودش را بنا کند نیاز داشت که چند کار پیش از شروع نجاری انجام دهد.
کارگاه اجاره کند، انواع ابزار و آلات را بخرد و تازه تا مشتری پیدا کند و محصولاتش را بفروشد خرج خود و خانواده با احتمالاً تک شاگرد جوان و بیتجربهاش را درآورد. در واقع اگر بخواهیم به زبان اقتصاد بگوییم او هم به سرمایه فیزیکی نیاز داشت و هم به منابع طبیعی و پیداست که باید بابت تامین اینها هم پول بپردازد. سوال اینجاست که این پول از کجا تأمین میشود؟
خب راهی که سریع به ذهن میآید در درجه اول قرض گرفتن از خانواده و در درجات بعدی از دوست و آشناست.
اما بیایید فرض کنیم که تأمین این مقدار پول به دلایلی از عهده خانواده و دوستان خارج است. مثلاً یا خودشان به آن نیاز دارند یا چون برادر آقای ماهر خیلی خوشحساب نبوده، حالا دیگر دوست و آشنا خیلی روی این خانواده حساب نمیکنند و آنها را «معتبر» نمیدانند که پول بهشان قرض دهند.
پس چه کار باید کرد؟
راستی یادم رفت که بگویم آقای ماهر در اصفهان زندگی میکند و از آن طرف خانمی به اسم خانم آیندهنگر هم هست که در تهران سکنی دارد. خانم آیندهنگر پزشک خوشنامی است که دخلش فزون بر خرجش است و نمیداند با باقی پولهایی که در میآورد چه کار کند و حیفش میآید (و از طرفی هم میترسد) که این حجم از پول را شبها در کمد بگذارد و بخوابد.
آیا خدا را خوش میآید که این همه پول در کمد خانم آیندهنگر بماند و از آن طرف آقای ماهر در به در دنبال پول باشد تا بتواند با آن کارگاه نجاریاش را افتتاح کند و سالها بعد شهری را از محصولات خود غرق نعمت کند؟ ( و البته باعث رشد تولید ناخالص داخلی گردد و اقتصاددانان را خوشحال کند.)
این جاست که پای بانک وسط کشیده میشود.
تعریف بانک
در واقع به زبان ساده بانک نهادی است که کسی را که میخواهد پسانداز کند به کسی را که میخواهد قرض کند وصل میکند یا به عبارت دیگری طرفی را که میخواهد سرمایهگذاری کند به طرفی که به آن سرمایه نیاز دارد وصل میکند.
بانک اساساً واسطه ارزشمندی است که اگر درست کار کند میتواند به رشد اقتصاد یک کشور کمک شایانی کند.
صدها سال هم اگر میگذشت خانم آیندهنگر متوجه نمیشد که آقای ماهری وجود دارد که پول در کمدش میتواند زندگی این آقا را از این رو به آن رو کند و تازه با رونق کسبوکارش باعث رشد سرمایه خانم آیندهنگر هم بشود. (و این خیلی بهتر از آن است که پول خانم آیندهنگر در کمد خاک بخورد.)
تازه اگر خانم آیندهنگر به اتفاقی میفهمید جوانی در اصفهان نیازمند سرمایه اوست باز بعید بود حاضر شود پول در کمد خود را در اختیار او قرار دهد، خب البته حق هم داشت چون این جوان را نمیشناخت و روی چه حساب باید به او پول میداد؟ اما او بانک سر کوچهشان را که در کل شهر شعبه دارد و تا حالا نشده بدقولی کند را خیلی بهتر میشناسد.
در واقع بانک، بسیاری از ریسکها را هم کاهش میدهد و میتواند اعتبارسنجی بهتری از مشتریانی که به آنها وام میدهد داشته باشد و تازه بهتر از مسائل حقوقی و کارهای قضایی هم سر در میآورد اگر خدای نکرده کار به شکایت شکایتکشی رسید. (یا کاری میکند کار اصلاً به این جاها نکشد.)
خب فکر میکنیم تا این جا تا حدودی با نقش بانک آشنا شده باشیم.
حالا دو تا سوال دیگر میماند که جواب آنها را هم اگر بدانیم خیلی خوب میشود.
سوال اول این است که آیا فقط بانکها در نقش وصل کردن و واسطهگری برای تأمین سرمایه میتوانند فعالیت کنند و هیچ نهاد دیگری این کار را نمیکند؟
البته که نه.
نهادهای زیادی وجود دارند که قرار است این کار را انجام دهند. مثلاً بازار سرمایه. که شما میتوانید مستقیماً سهام شرکتها را از آن بخرید و سرمایهتان را در اختیار یک شرکت قرار دهید که با آن کار کند و به رشد اقتصادی کمک کند.
یا صندوقهای بازنشتگی و کاری که تامین اجتماعی قرار است انجام دهد که البته جزئیاتش موضوع این نوشته نیست. اما جذاب خواهد بود که بدانیم هر کدام چه تفاوتی با دیگری دارد اما همه این نهادهای مالی در یک چیز مشترک هستند و آن این است که یک نهاد مالی قرار است یک طرف را که سرمایه در اختیار دارد به طرفی دیگری که به آن سرمایه نیاز دارد وصل کند.
و سوال دوم این است که آیا ریسکی متوجه بانکها نیست؟
چرا.
در همین مثالی که از آن باهم صحبت کردیم نکته ظریفی وجود دارد و آن این است که آقای ماهر تا به شهرت و اعتبار برسد و سرمایهای را که قرض گرفته برگرداند حداقل چند سالی وقت میخواهد و تازه بانک را هم باید در سود خودش شریک کند پس چیزی بیش از سرمایه اولیه که به او داده شده را باید برگرداند از آن طرف بانک به خانم آیندهنگر این قول را داده که هر وقت خواست میتواند بیاید پولش را بردارد. (برای سادگی فرض میکنیم خانم آیندهنگر حساب کوتاهمدت نزد بانک باز کرده.)
اما ناگهان خانم آیندهنگر بر اثر یک اتفاق ناخواسته به پولش نیاز پیدا میکند و از طرفی یک ماه بیشتر نیست که پول دست آقای ماهر است و اصلاً منصفانه نیست بخواهیم کارش را شروع نکرده پول را برگرداند. (تازه اگر پولی باقی مانده باشد چون احتمالاً با آن پول ابزار کار و کارگاهش را راه انداخته.)
این جا دو حالت به وجود میآید:
اگر تعداد خانمها و آقایان مشابه خانم آیندهنگر که در آن روز خاص پولشان را میخواهند نسبت به تعداد سپردهگذاران کم باشد (که معمولاً این گونه است) مشکلی پیش نخواهد آمد. اما اگر به دلیلی مثل شایعه ورشکستگی بانک یا هر دلیل دیگری که اعتبار بانک را پیش سپردهگذارانش کم کند، تعداد آنهایی که پولشان را میخواهند زیاد شود یک «بحران» داریم بحرانی با عنوان هجوم بانکی یا Bank run آن وقت است که به تعبیر زیبای آقای مروین کینگ -رئیس سابق بانک مرکزی انگلستان- این کیمیاگری (تبدیل سپرده کوتاهمدت به وام بلندمدت) با شکست رو به رو میشود و اگر این اتفاق در سطح بانکهای زیادی به وجود بیاید با خطر جدی در اقتصاد مواجهایم که خود نوشته دیگری برای شرح و بسط میخواهد.
***
این بود داستان نقش بانک و اهمیتش در اقتصاد.
البته همان طور که شما هم متوجه شدید تعریف بالا پایهای ترین کاری است که بانکها انجام میدهند و امروز سبد فعالیتهایشان پیچیدهتر شده اما اصل داستان یکی است و آن هم ارزشی است که در اثر اتصال بین کسی (یا بنگاهی) که سرمایه دارد با کسی (یا بنگاهی) که سرمایه میخواهد خلق میشود و بانک یکی از این واسطههای ارزشآفرین است. (البته اگر کارش را درست انجام دهد.)
***
پینوشت: بابک یزدی هستم و روی حوزههای استراتژی، اقتصاد و محتوا مطالعه میکنم. البته تمرکز اصلی من استفاده از حوزههای موردنظر در دنیای دیجیتال است اگر هم شما به تفکر و تعمق در این زمینهها علاقهمند باشید، احتمالاً نوشتههای این سایت برایتان دوستداشتنی باشد.
اگر نوشته بالا (بانک چیست؟) را هم دوست داشتید، پیشنهاد میکنم مطالب زیر را هم بخوانید:
مفهوم ارزش (قسمت اول آموختههایم از اقتصاد)
دانش
مهر ۲۳سلام واقعا عالیه من برای کنفرانس مدرسه میخواستم ممنون💛💛💛💛
Amir
شهریور ۱۰خیلی خوب توضیح دادین.
ممنون.
اقدس
بهمن ۱۳بسیار زیبا و روان. خداقوت
علیرضا
مهر ۲۴سلام واقعا عالی بود وتشکر میکنم ازتون که انقدر صریح ساده وروان وکامل بود.
بابک یزدی
مهر ۲۴خواهش میکنم علیرضاجان خوشحالم که مفید بوده
Kamali2317
مهر ۱۹بسیار بسیار عالی ممنون از متن پر مغزتون
خدا خیرتون بده
amir
خرداد ۲۲عالی بود ممنون از توضیحاتتون
مرجان
بهمن ۲۷فوق العاده روان و عالی بود.واقعا دستتون درد نکنه
از لرستان
اردیبهشت ۲۰بسیار عالی بود 👌
حمید
اردیبهشت ۱۹خیلی ممنونم از توضیحاتتون خیلی روان و قابل فهم بود.
بابک یزدی
اردیبهشت ۱۹خواهش میکنم. خوشحالم که این مطلب مفید بوده.