هدر خبرنامه عضو شوید

گردهمایی «متمم» و داستان «مرغ دریایی و گیله‌مات»

اگر با «متمم» آشنا نیستید شاید بهتر باشد آن را در گوگل جست‌وجو کنید، در آن چرخی بزنید، هوایش را تنفس کنید، «درباره متمم»ش را بخوانید. بعد دوباره برگردید.

اگر با متمم آشنا هستید. شاید فکر کنید که نیازی به ادامه خواندن این مطلب ندارید. شاید هم حق با شما باشد. در هر صورت امیدوارم اگر آن را خواندید، تا آخر بخوانید و ارتباط آن را با عنوان مطلب در انتها بیابید.

***

شاید عبارت‌هایی مانند «مهندسی رفتار» را شنیده باشید و از مثال‌های ساده‌ترش که «اگر با قاشق کوچک‌تر غذا بخورید یا در هنگام غذا خوردن تلویزیونتان خاموش باشد لاغرتر می‌شوید» تا مثال‌های پیچیده‌ترش مثلاً در حوزه‌های تفکر سیستمی یا دینامیک سیستم‌ها، چیزهایی در خاطرتان باشد.

یکی از اثربخش‌ترین نوشته‌ها در همین باب (البته غیرمستقیم و البته در نظر من)، نوشته محمدرضا شعبانعلی با این مضمون است که «هیچ‌کس از متوسط اطرافیانش بالاتر نمی‌رود» و شرح این که چرا اهمیت دارد ما بکوشیم اطرافیانمان را بالا بکشیم یا حداقل از پیشرفتشان احساس حسادت نکنیم و بر مسیر پیشرفتشان دست‌انداز ایجاد نکنیم.

خواستم بگویم این نوشته هم تقریباً حول همان محور می‌گردد.

البته به قول حافظ: «یک قصه نیست غم عشق وین عجب، کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.» و به مدد این قیاس، احساس می‌کنم روایت این داستان «از زاویه دیگر» خالی از فایده نباشد.

***

دو نوع پرنده را تصور کنید که دو عادت متفاوت دارند.

پرنده اول که نماینده‌اش را در این جا «مرغان دریایی» می‌خوانیم آشیان بر روی درختان یا ارتفاعات می‌کند و پرنده دوم که نماینده آن را «گیله‌مات‌ها» می‌خوانیم (برای اطلاعات بیشتر درباره‌شان می‌توانید به اینجا مراجعه کنید) که عادت دارند بر روی زمین آشیان کنند و از تخم‌هایشان بر روی زمین حفاظت کنند.

در نظر اول این‌ها تفاوت‌ها و عادات کوچکیند. عاداتی مثل هزاران عادت دیگر ما. مثل عادت چک کردن گوشیمان بلافاصله بعد از بیدارشدن.

اما این عادت‌های به‌ظاهر معمولی و ساده منجر به پدیده‌ای شگفت‌انگیز شده‌اند.

آن هم میزان تفاوت تشخیص این پرنده‌ها در شناسایی تخم‌هایشان است.

یکی از این پرنده‌ها به طرز محسوسی قدرت تشخیص بالاتری دارد. به این صورت که از الگوی لکه‌های روی تخم می‌تواند تشخیص دهد که این تخم مال اوست و در آینده جوجه‌اش می‌شود یا نه. این قدرت تشخیص به او اجازه می‌دهد تا اجازه ندهد تخم همسایه یا تخم یک غریبه به آشیانه‌اش رخنه کند.

و البته دیگری درک و تشخیص بسیار ضعیف‌تری نسبت به تخم خود دارد به صورتی که اگر یک نمونه چوبی تقریباً با همان حجم آماده کنید و به جای تخم‌اش در آشیانه‌ش قرار دهید، می‌توان حدس زد که با آرامش همیشگی‌اش بر روی آن تخم می‌نشیند و در انتظار سر برآوردن جوجه عزیزتر از جانش به سر می‌برد. جوجه‌ای که هرگز سربر نخواهد آورد.

این همه تفاوت از کجا می‌آید؟

چرا یکی به آن میزان حساس است و دیگری چنین حساسیت پایینی به اصل بودن تخم جوجه‌ش (ادامه دهنده راهش) دارد؟

یعنی برایش مهم نیست جوجه‌ای که در روزهای آتی سر از تخم بر می‌آورد پاره تن خودش باشد؟

***

با کمی تعمَق می‌توان به نقش محیط در تربیت این دو پرنده پی برد.

پرنده‌ای که بر زمین تخم می‌گذارد، در معرض انواع خطراتی قرار دارد که ممکن است باعث شوند تخم‌ش با تخم‌های دیگر (مثل پرندگان همسایه) عوض شود یا با اجسامی شبیه به آن مثل قلوه‌سنگ‌های صیقل خورده جابه‌جا شود.

اتفاقاتی که دور از تصور نیستند.

بادی می‌آید و تخم همسایه قل می‌خورد و به آشیانه‌ی این پرنده می‌آید.

پرندگان و خزندگان دیگری پیدا می‌شوند که کلک می‌زنند و تخم خود را در این آشیانه‌ها قرار می‌دهند و تخم اصلی را به عنوان غذا نوش جان می‌کنند. (در طبیعت این گونه‌های انگلی یافت می‌شوند، نمونه معروفش که من در یاد دارم پرنده‌ای با نام فاخته یا Cuckoo است) این گونه هم به زنده ماندن خودشان یاری رسانده‌اند و هم مفت و مجانی مهدکودکی برای پرورش نوزاد خود یافته‌اند.

و البته هزاران اتفاق پیش‌بینی‌نشده‌ دیگری که این شانس را می‌دهد تا آن تخمی که پرنده داستان ما به گرمی ازش نگه‌داری می‌کند مال خودش نباشد و آب در هاون بکوبد.

این جاست که شرایطی که محیط به آن‌ها آموزش می‌دهد (یا دیکته می‌کند. تفسیر با شما.) سبب می‌شود تشخیص‌‌شان را قوی‌تر کنند که اگر نکنند از جوجه‌های دیگران یا از قلوه‌سنگ‌ها نگه‌داری کرده‌اند و شانس این که نسلشان ادامه یابد کم و کم‌تر می‌شود.

(حدسش سخت نیست که آن‌هایی که به آموزش‌ها و دلسوزی‌های محیط گوش نداده‌اند، احتمالاً دیگر در میان ما نیستند.)

***

در مقابل پرندگانی که در ارتفاعات یا بر روی درختان آشیانه می‌کنند، خطرات بسیار کم‌تری را متوجه تخم جوجه‌شان می‌بینند و ترجیح می‌دهند منابع ذهنی‌شان را جای دیگری (مثلا تشخیص تیزبینانه‌تر شکار از فاصله‌های دور) خرج کنند.

***

چقدر می‌توان این پرنده را بابت چشم تیزبین‌اش و پرنده دیگر را بابت تشخیص الگوهای پیچیده روی تخم‌هایش تقدیر کرد؟ به آن‌ها آفرین گفت؟ لذت برد از دقت‌شان؟

حتی اگر با من موافق باشید که (با توجه به نقش اساسی محیط) خیلی جای تقدیری برایشان نمی‌ماند اما نباید فراموش کنیم که آن‌ها به «تقدیر ما» نیاز ندارند آن‌ها می‌توانند ادامه دهند و ادامه دهند و نسل در پی نسل بیایند. حتی روزی که ما نباشیم (هیچ‌کداممان). حتی اگر یک انسان هم نمانده باشد. بدون نیاز به هورایی از طرف ما.

و البته می‌توان با خیال راحت از دقتشان شگفت‌زده شد و لذت برد.

تا یادم نرفته بگویم که اولین بار با این مثال شگفت‌انگیز یعنی مثال «مرغ دریایی و گیله‌مات» در کتاب ژن خودخواه برخورد کردم.

بگذریم.

***

اما این مثال چه کمکی به ما می‌کند؟

در نظر من این مثال طبیعت (این محیط شگفت‌انگیز) درس بزرگی برای ما دارد و آن هم در «اهمیت محیط در تغییر رفتار ما»ست.

به این معنا که در نظرم نقش محیط در تربیت ما را یادآور می‌شود.

و البته درکنارش اهمیت انتخاب‌های ما را.

انتخاب این که میزغذاخوری در چه فاصله‌ای و در چه زاویه‌ای از تلویزیون قرار دارد؟

انتخاب این که آیا بهتر نیست تلویزیونمان به آنتن وصل نباشد و فقط بماند برای تماشای فیلمی یا برنامه‌ای که با اراده قبلی به سراغش رفته‌ایم؟

انتخاب این که به این مهمانی، این کنفرانس، این گردهمایی، این جمع دوستانه ( و انتخاب مصادیق دیگرش با شما) بروم یا نه؟

مسئله انتخاب و همین تصمیم‌های «به‌ظاهر» کوچک.

***

دوست داشتم به نکته دیگری هم اشاره کنم.

یکی از روش‌هایی که در ریاضی به کار برده می‌شود و من سعی می‌کنم گاه و بی‌گاه در اتفاقات روزمره از آن استفاده کنم، بررسی یک مسئله در حالت‌های حدی است. مثلا رفتار یک تابع را می‌خواهند، متغیر مستقل‌ش را به بی‌نهایت میل می‌دهند تا ببینند این تابع در بی‌نهایت چه رفتاری دارد؟ یا به صفر میلش می‌دهند و رفتارش را در آن حد می‌سنجند.

(شاید فکر کردن بر روی این مسئله که رفتار ما با یک شخص که بی‌نهایت دوستش داریم چه تفاوتی با ما رفتار ما با کسی دارد که اصلاً دوستش نداریم، از همین دسته باشد و کمک کند تا بهتر حدود و ثغور رفتاری‌مان را بفهمیم.)

خیلی پیچیده‌ش نکنیم. چون اتفاقاً هدف از این میل‌دادن‌ها زدودن پیچیدگی‌های اضافی است تا کنه مطلب بهتر درک شود.

پس برگردیم به این که در زندگی چگونه می‌توان از این روش استفاده کرد؟

بیاییم فرض کنیم که ما (برحسب یک اتفاق بی‌نهایت نادر) در جنگل رها می‌شویم (حالت تارزان‌طور شاید). چون این یک مثال کاملاً فرضی است نگرانی از این که چطور زنده می‌مانیم را به کنار می‌گذاریم و فرض می‌کنیم حیوان مهربانی که هنوز از محیطش یاد نگرفته چطور در تشخیص فرزندش دقیق‌تر باشد ما را به فرزندی قبول می‌کند.

اما با این حال، چه سرنوشتی در انتظار ماست؟

آیا می‌توانیم با خود حرف بزنیم؟

با کدام «کلمه»؟

چطور خود را ابراز کنیم؟

چطور کلمه‌ها را پشت هم قرار دهیم و منظور برسانیم؟

یک بار دیگر به این فکر کنیم به این که ما چقدر همه چیز را بدیهی فرض می‌کنیم.

بدیهی فرض می‌کنیم که می‌توانیم قاشق در دست بگیریم و غذا بخوریم.

بدیهی فرض می‌کنیم شارش شیرین واژه‌ها را.

بدیهی فرض می‌کنیم خواندن و نوشتن را. فهمیدن را.

و یادمان می‌رود که این توانمندی‌ها را از کجا به عاریه گرفته‌ایم. در کجا پرورش یافته‌ایم که اکنون مجهز به این ابزارهاییم. ما دین به محیطی که پرورش‌مان داده را به فراموشی می‌سپاریم.

***

من بازهم دوست دارم تأکید کنم (مثل این مطلب) که ظرفیت ما در ترکیب با محیط است که شکوفا می‌شود.

از ما به خودی خود، بدون کتاب‌هایمان، بدون دوستانمان، بدون ابزارهای در دسترسمان، بدون کلمه‌هایمان، بدون بدن بی‌دردمان، بدون اطرافیانمان، بدون هوای اتاقمان، بدون آموزگارانمان، بدون الگوهایمان، بدون ابزارهای فکرکردنمان چه باقی می‌ماند؟

***

و این جاست که به نظر من، یکی از آن انتخاب‌های حساس ما این است که کدام جمع را برای شرکت انتخاب می‌کنیم؟ دوست داریم در میان چه کسانی باشیم؟ غرق در حال و هوا و آموخته‌های چه کسانی می‌‌شویم؟

و این‌جاست که انتخاب شرکت در گردهمایی‌ئی هم‌چون گردهمایی متمم‌ برای من معنای دیگری پیدا می‌کند.

گردهمایی‌ئی که در عین پیش‌بینی پذیری (پیش‌بینی این که چقدر همه چیز سرجایش است)، پیش‌بینی ناپذیر است.

که در عین نظم (که می‌دانی برای دقیقه به دقیقه‌ش برنامه‌ریزی کرده‌اند.)، پر از شگفتی است.

که در عین علمی‌بودن، هیجان‌انگیز است.

که در عین متمرکز بودن (سخنرانی‌های نغز سخنرانان)، پراکنده است (گعده‌های گاه و بی‌گاه با متممی‌ها در گوشه و کنار گردهمایی).

***

این‌جاست که من وظیفه‌ام انتخاب این است که باشم که حضور داشته باشم.

محاط در محیط متمم.

تا حد خوبی اطمینان دارم محیط گردهمایی، خود کار خود را خواهد کرد.

می‌دانم محیط آموزگار خوبی خواهد بود.

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *