در این نوشته به این میپردازم که چرا گاهی باید هیچ کاری نکرد و فقط صبر کرد. نوعی سوگیری در ما وجود دارد که همیشه باید کاری کرد و دست روی دست گذاشتن کاری خطاست. اما آیا به واقع همین طور است؟
***
لیوان به ناگهان از دستتان در میرود و بر زمین میافتد.
میشکند و خردههای آن کف آشپزخانه پخش میشوند. احتمالاً به ثانیه هم نمیرسد که علیرغم سختی اولیه، دست به کار میشوید تا خردهشیشهها را جمعآوری کنید. اگر کسی در این هنگام به شما بگوید لازم نیست کاری انجام دهید و خردهشیشهها «خود به خود» جمع میشوند، نگاهی عاقل اندر سفیه به او میاندازید و میگویید:
مطمئنی حالت خوبه؟
***
ما انسانها در هنگام بروز مشکل احساس میکنیم که باید «کاری» کرد. آخر نمیشود که دست روی دست گذاشت و کاری نکرد. این رفتار شهودی در بسیاری از مواقع به کمکمان میآید.
اگر لیوان بشکند، سریعاً شروع به جمعآوری آن میکنیم.
اگر یکی از عزیزانمان بیمار شود، او را به نزد دکتر میبریم.
اگر مایحتاج خانه تمام شده باشد، شال و کلاه میکنیم و به سوپرمارکت میرویم برای خرید.
حال تصور کنید که سرما خوردهاید، بدنتان کوفته است، و دائم در حال عطسه کردن هستید. خب پیش خودتان میگویید باید کاری کنم. به پیش دکتر میروید و دکتر پس از معاینهای ساده میگوید که جای هیچ نگرانی نیست سرما خوردهاید (در دلتان میگویید این را که خودم هم میدانستم!) منتظرید که دکتر قلم جادوییش را دربیاورد و چند ورق قرص و شربت برایتان بنویسد تا زود زود خوب شوید. اما در کمال تعجب میشنوید:
دورهش سه روزه است. بگذرد خوب میشوید.
خب؟
استراحت کنید و مایعات زیاد بنوشید.
همین؟
بله همین.
درونتان آشوبی برپاست: «همین» یعنی چه؟ این همه وقت گذاشتهام تا این جا آمدهام. هزینه کردهام. «همین»؟ دکتر باید «کاری» کند که هر چه زودتر خوب شوم. همین دیگر چه صیغهای است؟
***
در بازارهای مالی نگاه بسیاری از افراد «کوتاه مدت» است. نگاهشان در تمام لحظات به این است که آیا سهام من بالا رفت پایین آمد چه شد؟ اگر شاخصهای بازار بالا رود به سرعت به دنبال خرید سهام جدیدند. اگر پایین بیاید با حالی نزار و استرسی تمام به دنبال رهایی از سبد سهامشان هستند و هر طور شده میخواهند بفروشند.
البته Short termism یا «کوتاهمدتگرایی» فقط مختص صاحبان سهام نیست. شخصی که با شنیدن هر شایعهای به دنبال خرید و فروش دلار و سکه خود است هم از این دسته است. تمام این افراد فکر میکنند که با شنیدن اخبار بازار باید «کاری» کرد. این که دست روی دست بگذاری و ببینی قیمت سهام یا دلار یا سکهت پایین میآید، حماقت محض است.
باید کاری کرد.
باید کاری کرد.
این شعارشان در طول روز است. و همین است که نمیتوانند لحظهای از تغییرات بازار غفلت کنند.
اما آیا همیشه باید کاری کرد؟
***
در مطلب پیش (دو دنیای متفاوت) از فردریش فونهایک نام بردم و از تفکر عمیق و نیرومندش گفتم.
پیش از آن که از تفکرات هایک برای پیشبرد مطلبی که میخوانید استفاده کنم، مناسب دیدم از مقدمهی کتاب «در سنگر آزادی» کمک بگیرم. (این را هم در پرانتز بگویم که کتاب «در سنگر آزادی» گزیدهای از مقالات هایک است که به انتخاب مترجم ارجمند عزتالله فولادوند انتخاب شده و مقدمهای پرمغز به قلم ایشان در وصف زندگی و افکار هایک در ابتدای کتاب آمده است و ناشر این کتاب هم، نشر ماهی است)
در قسمتی از این مقدمه میخوانیم:
«مشکل اساسی به نظر هایک این بود که روشنفکران میپنداشتند جامعه و نهادهای عمدهی آن را آدمی به نیروی عقل و با قصد و نیت قبلی عیناً طراحی کرده است و، بنابراین، به یاری عقل میتوان در هر زمان آنها را دگرگون کرد یا به زبالهدان معروف تاریخ افکند و عالم و آدمی از نو ساخت. یونانیان باستان کل عالمی را که میشناختند به دو دنیای طبیعت و صناعت، یا جهان طبیعی و جهان مصنوع، تقسیم میکردند که دومی، برخلاف اولی، ساخته یا برساختهی انسان بود. اما لیبرالهای کلاسیک –از جمله آدام اسمیت و دیوید هیوم و ادموند برک و توکویل و سپس اقتصاددانان اتریش- میگفتند گروه سومی از نهادها وجود دارد که به گفته آدام فرگوسن، فیلسوف اسکاتلندی و همروزگار آدام اسمیت، «محصول کنش انسان است نه قصد یا نقشهی او.»
اینگونه نهادهای انسانی در طول هزاران سال در نتیجهی آزمون و خطا و در شرایطی عمدتاً نامعلوم و بیرون از حافظه تاریخی بشر به وجود آمدهاند. زبان، همسرگزینی، خانواده، برخی عادات و رسوم، قواعد عرفی نانوشته، سنتهای دیرین، پول و دادوستد، همه زاییدهی تجارب نسلای بیشمار در مقابله با طبیعت و سازگاری با زندگی اجتماعی است. خاستگاه اینها همه، حکمت قرون و عقل جمعی آدمیان است و، بنابراین، هر فرد یا گروهی که بخواهد با تکیه بر نظریههای عقلیِ محصول تجربهی محدود خود یکباره بر آنها خط بطلان بکشد و از بیخ و بن نهادهای جدید ایجاد کند، جامعه را با خطرهای بزرگ روبرو خواهد کرد.»
در ادامه این مقدمه عزتالله فولادوند از این مینویسد که هایک به دو گونه نظم معتقد بود. نظمی از بالا به پایین و براساس دستور و فرمانبرداری مثل نظمی که در سازمانهای تجاری وجود دارد که آن راTaxis یا «تاکسیس» میخواند. –نظمی که طراح مشخصی دارد- در مقابل نظمی خودانگیخته و از پایین به بالا که هیچکس را مشخصاً نمیتوان پدیدآورنده آن دانست که آن راCosmos یا «کوسموس» میخواند. او بسیاری از پدیدهها مانند زبان را حاصل چنین نظمی میدانست.
***
بار دیگر به جملههای بالا توجه کنیم.
به عبارتی هیچکسی نیست که زبان اختراع او باشد.
زبان از کنش و واکنش هزاران هزار انسان در طول زمانی طولانی به وجود آمده است اما در عین حال همچون یک طراحی درخشان و مبهوتکننده است که باعث ارتباط هر روزه ما انسانها با یکدیگر شده است.
هایک اعتقاد داشت که نظم بیهمتای یک نظام اقتصادی هم در پرتو مبادلات تعداد بسیار زیادی از فعلان اقتصادی شکل میگیرد که در پی منافع خویشاند و البته در چارچوب قوانین عادلانه دست به فعالیت اقتصادی میزنند. که تعبیر معروف «دست نامرئی» آدام اسمیت را به خاطر میآورد.
در چارچوب این نوشته نمیگنجد اما چنین دیدگاهی که صاحب آن به موازات خود به پخش بودن دانش (و متمرکز نبودن آن در یک نهاد یا کمیته خاص) نیز باور داشت منجر به این میشد که هایک سرسختانه با دخالت هویتی مانند دولت در اقتصاد مخالف باشد. و فراموش نکنیم او زمانی این باورها را ابراز میداشت که سوسیالیسم و کمونیسم در حال ربودن دلهای روشنفکران بودند و شوروی قدرتمندانه در عرصه جهانی حضور داشت.
***
طبیعتاً قصد این نوشته این نیست که یکی از قدیمیترین بحثهای اقتصاددانان که به «دخالت دولت» در اقتصاد باز میگردد را در چارچوب کوتاه این نوشته طرح کند. فارغ از جزئیات چنین بحثی و صحت و سقم نظرات طرفهای مباحثه، احتمالاً یکی از اصلیترین دلایلی که باعث میشود دیدگاه هایک با مخالفتهای بسیاری روبهرو شود همین سوگیری ما به «کاری کردن» است.
بیایید به موفعیت زیر بیاندیشیم:
هنگامی که وضعیت اقتصادی دچار تلاطم است، بیکاری افزایش مییابد و مثلاً قیمتها ثبات ندارند چه انتظاری از یک سیاستمدار میرود؟
این که «کاری» کند.
اگر این سیاستمدار به علم و دانش معتقد باشد احتمالاً برای این «کاری» کردن به مشورت اقتصاددانان خواهد رفت: که ای علمای جمع چه «کاری» باید انجام داد؟
و اینجاست که گفتن این که «کاری نکردن خود بهترین کار است» شاید بدترین جواب موردانتظارش باشد.
او باید کاری کند و احتمالاً اقتصاددانی در نظرش عزیز جلوه خواهد کرد که توصیه به «کاری» میکند. کاری که در «کوتاهمدت» هم جواب میدهد. و این جاست که هر چند استدلال اقتصاددانانی چون هایک دلربا مینماید، اما نتیجه چنین استدلالی که «کاری نکردن و صلاح کار به دست «دست نامرئی» دادن است» اصلاً دلربا نیست و با شهود انسانهایی که مشکلات اقتصادی کمرشان را خم کرده نمیخواند.
یعنی آن Short-termism و کوتاهمدتگرایی که در تکانههای رفتاری افراد در بازارهای مالی دیده شد، اینجا هم در رفتار سیاستمدار و اقتصاددان و مردم دیده میشود که خلاصه آن این است که :«آقا باید کاری کرد».
***
نسیم نیکولاس طالب این سوگیری به دخالت و کاری کردن را با عبارت دیگری به ما یادآوری میکند.
Iatrogenic issues یا مشکلات درمانزاد.
این مشکلات از دخالت طبیب است که بروز میکنند. مشکلاتی مانند عوارض حاصل از درمان که باعث میشوند که دخالت طبیب نه تنها حال بیمار را بهتر نکند که با بروز مشکلات جدید وضعیت را بدتر هم کند.
دلیل آن که آقای طالب یکی از مخالفان سرسخت راهحلهای تخصصی تنگنظرانه است همین است که بسیاری از افراد «به ظاهر» متخصص از دریچه تنگ تخصص خود به یک مشکل مینگرند و راهحلی –به ظاهر پیچیده و تخصصی- پیشنهاد میدهند که شاید درمانی از دید آن تخصص باشد اما دیر یا زود به بروز مشکلاتی دیگر میانجامد.
این جاست که تلنگری دوباره به ذهن ما میخورد که در مواجهه با موضوعات پیچیده باید با احتیاط بسیار بیشتری روبرو شد.
***
اما چرا این سوگیری وجود دارد؟
طبیعتاً پاسخ به این سوال، ساده نیست.
آن طور که من فهمیدهام یکی از دلایل تاثیرگذار در چنین سوگیریئی مرز سفت و سختی است که ما میان پدیدههای طبیعی و غیرطبیعی میکشیم. همان گونه که چند خط بالاتر هم خواندیم این نوع تقسیمبندی از دیرباز با ما انسانها بوده است و یونانیان باستان کل عالمی را که میشناختند به دو دنیای طبیعت و صناعت، یا جهان طبیعی و جهان مصنوع، تقسیم میکردند.
همه ما پذیرفتهایم که دوران بارداری یک مادر نه ماه به طول خواهد کشید.
کسی را دور و بر خود نمییابیم که بگوید کاش پزشکان «کاری» کنند که این دوران بارداری به سه ماه کاهش یابد.
چرا چنین کسی را نمییابیم؟ چون بر این باوریم که بارداری پدیدهای طبیعی است کسی نباید (و نمیتواند) در روند آن دخالت کند. (انگار پیچیده بودن ماجرا را پذیرفتهایم)
همین را در پدیدههای دیگر هم داریم کسی نمیگوید کاش بعد از پاییز، بهار باشد. همه میدانند که روند «طبیعی» آن است که بعد از پاییز نوبت زمستان باشد. و این به خوشآیند و بدآیند ما ارتباطی پیدا نمیکند.
اما از طرف دیگر معتقدیم که جایی که عملکرد یک انسان در میان باشد با یک پدیده مصنوعی طرفیم و دیگر لازم نیست صبر و پذیرشی را که در مقابل پدیدههای طبیعی نشان میدهیم اینجا هم از خود نشان دهیم.
چرا دکتر «کاری» نمیکند زود خوب شوم؟
چرا دولت «کاری» نمیکند از این وضعیت رها شویم؟
چرا برای من اشتغالزایی نمیکنند؟
چرا اعتیاد را از میان نمیبرند؟
چرا کودکان کار را از سر چهارراهها جمع نمیکنند؟
بحث من در این جا این نیست که در برابر سوالات بالا کاری میتوان کرد یا نه. بحث من این است که ما اساساً فکر میکنیم که در قبال موضوعاتی مانند موضوعات بالا باید به سرعت «کاری» کرد و معمولاً هم انتظار داریم که به سرعت حاصل آن دیده شود.
ما شاید بفهمیم که بارداری یک مادر موضوعی پیچیده است و بهتر است در آن دخالت نکنیم (یا نهایت دخالتمان، برخی از نهی کردنها باشد نه امر کردنها) اما حضور کودکان کار را یک موضوع پیچیده اجتماعی نمیدانیم و طبیعتاً در سادهانگارترین راهحل موجود انتظار داریم با برخورد قهری نیروهایی مثل پلیس مشکل حل شود.
همانگونه هم که پیش از این خواندیم سخت است پذیرفتن این که اگر چه این ما انسانها هستیم و نحوه زندگیمان در طول قرون که پول و زبان و خانواده و عرف را به وجود آورده اما این که مشخصاً انتظار داشته باشیم تا «ادیسون»ی پیدا شود و به وجود آوردن هر کدام از این نهادها و پدیدهها را به او نسبت دهیم، کاری به غایت خطاست.
یعنی باید بپذیریم قِسم سومی وجود دارد میان پدیدههای مصنوعی و طبیعی.
و پدیدههایی وجود دارند که به سادگی نمیتوانیم با تعاریف سنتی خود آنها را مصنوعی یا طبیعی بدانیم و پذیرش این موضوع (و دعوت به کاری نکردن در قبال بسیاری از این پدیدهها) برایمان سخت جلوه میکند.
بگذریم.
به نظرم میرسد خود این موضوع که حالا در برابر این قِسم سوم چه تدابیری میتوان اندیشید، موضوع جالبی است که جای بحث و بررسی و بسط دارد.
اما پیش از آن به نظرم «کار» مهمی وجود دارد که نباید انجامش دهیم و آن هم این است که در قبال چنین پدیدههای پیچیدهای دنبال انجام «کاری» که به سرعت و در کوتاهمدت جواب میدهد نرویم و البته کمی فروتنی داشته باشیم در مورد این که وسع دانش ما و توانایی ما برای حل موضوعات چقدر است.
امری که به نظر میرسد متاسفانه در میان افراد علمزده و متخصصان بسیار کمتر وجود دارد.
همین.
***
به نظرم اگر دوست دارید بیشتر درباره پیچیدگی بدانید(که مطلب بالا به آن مرتبط است)، خواندن کتاب محمدرضا شعبانعلی را از دست ندهید (اینجا را کلیک کنید)
در ضمن اگر مطلب بالا را دوست داشتید احتمالاً دوست داشته باشید مطلب زیر را هم بخوانید:
پاسخ دهید