هدر خبرنامه عضو شوید

از تفکر احتمالاتی تا نیاز جامعه به زوائد

از تفکر احتمالاتی تا نیاز جامعه به زوائد

منبع عکس

مطابق سنت چند نوشته اخیر، محتوای این نوشته نیز تا حد بسیار زیادی به تفکرات هایک وامدار است، امیدوارم از خواندنش لذت ببرید.

***

به نظر می‌رسد رابطه ما انسان‌ها با «احتمال» و «شایدها» رابطه خوب و سرراستی نیست. احتمالاً از همین روست که جاانداختن مفهوم «احتمال» در ریاضی برای کودکان کاری دشوارتر از آموزاندن مفهوم جمع جبری است.

می‌پرسند این که سی درصد احتمال بارش وجود دارد یعنی چی؟

فردا که شود یا آسمان در حال باریدن است یا نباریدن. مگر می‌شود آسمان هم در حال باریدن باشد و هم نباریدن؟

***

از این مقدمه کوتاه می‌خواهم وارد بحثی شوم که خود آن مقدمه این نوشته است. این که در زندگی فردیِ امروز به نظر می‌رسد «تفکر احتمالاتی» داشتن یکی از پیش‌شرط‌های موفقیت پایدار است. البته این عنوان تنها لباسی است که من به مفهومی پوشانده‌ام که در کلام بسیاری از بزرگان آمده است.

من نمی‌توانم مطمئن باشم که رفتن به دانشگاه تضمینی برای درآمد مستمر من در آینده است، اما به دانشگاه می‌روم چون «احتمال» می‌دهم به تحقق این درآمد.

فردی کتاب‌های زیادی می‌خواند تا شانس برخوردش با ایده‌های ناب بالاتر رود.

شاید بسیاری از صفحاتی از کتاب‌ها که می‌خوانیم تکراری باشند، شاید خسته‌کننده. اما در این میان به کتاب یا نویسنده‌ای برمی‌خوریم که حکم برکه آب در برهوت کویر را دارد. روحمان را تازه می‌کند و به ظرفیت ذهنمان می‌افزاید.

به سفرهای زیادی می‌روم اما گوشه‌ای از معدود سفرهاست که لوح وجودم را مالامال شگفتی می‌کند.

و مثال‌هایی از این دست.

***

کتاب‌ها را که تمام می‌کنیم، از سفرها که باز می‌گردیم می‌بینیم که صفحات زیادی کتاب خوانده‌ایم که بیهوده به نظرمان می‌رسند یا مبالغ زیادی را بابت سفرهای به ظاهر تکراری خرج کرده‌ایم. این جور وقت‌ها چیزی از جنس افسوس در وجودمان رخنه می‌کند که کاش جلوی این حجم از «زوائد» را می‌گرفتیم.

آیا در ابتدایِ خواندن کتاب یا رفتنِ به سفر هم همین‌طور فکر می‌کردم؟ یعنی می‌اندیشیدم به «زوائد»؟ به تلف شدن‌ها و تلف کردن‌ها؟

بعید است. یعنی بعید است که به شروع خواندن کتاب که بر می‌گردم یا به ابتدای پروسه تصمیم‌گیری برای سفر که باز می‌گردم (مطابق با قواعدِ تا-آن-جایِ زندگیم) تصمیمی ناسنجیده گرفته باشم. بالاخره از خواندن آن کتاب یا رفتن به آن سفر هدفی را در سر داشته‌ام و سبک و سنگینی کرده‌ بودم. این‌ها به کنار، پیش‌شرط موفقیت پایدار هم از یادم نرفته بوده و از تفکر احتمالاتی هم بهره برده‌ام.

منظورم از تفکر احتمالاتی داشتن در این جا یعنی نوعی خود را در معرض قرار دادن است (به امید آن که اتفاق خوبی بیفتد). شاید ملموس‌ترین مثالش مفهوم «قوی سیاه» مثبت در نوشته‌های نسیم طالب باشد (و به موازات آن پرهیز از «قوی سیاه» منفی). استعاره از اتفاقات بسیار نادری که پیش از رخداد آن‌ها کمتر کسی قادر به پیش‌بینی وقوع آن‌هاست. خودمان را در معرض قرار می‌دهیم تا «شاید» اتفاق بیفتند.

یعنی در عین این که در امتداد سفر زندگی و با نوعی از پیش‎نگری برخی تصمیم‌ها را می‌گیریم (مثلاً قواعدی برای فیلتر کردن خواندنی‌ها، دیدنی‌ها و تجربه‌کردنی‌ها داریم) اما به در معرض قرار گرفتن هم باور داریم. خودمان را در معرض قرار می‌دهیم تا ناگهان در جایی و در لحظه‌ای که فکرش را هم نمی‌کنیم با فکری بزرگ یا موقعیتی بکر و دست‌نایافتنی رو به رو شویم.

اما این‌ها را گفتم تا تاکید کنم که به نظرم «زوائد» و تلف کردن‌ها جزئی از این سفر شخصی و مجهز بودن به تفکر احتمالاتی‌ اند. نمی‌توان به امید تجربه لحظات نادر یا کشف لحظه‌های بزرگ بود و در عین حال از زوائد دوری کرد. البته خب طبیعی است که با پیشرفت ذائقه و شهودمان در آینده از حجم زوائد فعلی‌مان کاسته یا مفهوم «زائد» در ادبیاتمان سخت‌گیرانه‌تر می‌شود، اما هر چه هست، زوائد با ما می‌مانند.

بگذریم.

این‌ها در زندگی فردی بود.

اما آیا این نوع تفکر احتمالاتی در سطح جمعی نیز وجود دارد؟

یعنی آیا در سطح جوامع انسانی نیز برای آن که شاهد رخدادهای شگفت‌انگیز باشیم نیاز به تحمل زوائد داریم؟

پاسخ این سوال به نظرم در ادامه مطلب قبلی است که به بررسی نظر هایک در باب چرایی ضرورت آزادی پرداختم (که اگر آن را نخوانده‌اید، به نظرم مفید است به مطالعه آن بپردازید). این‌هایی که می‌نویسم برداشت‌های من از خواندن نوشته‌های هایک تا اینجایی است که خوانده‌ام. آن گونه که من می‌فهمم رد پای این نوع تفکر احتمالاتی در هایک بسیار پررنگ است.

همان گونه که در مطلب پیش با هم خواندیم هایک باور دارد که به علت پخش بودن دانش (و حجم ندانسته‌های ما) نمی‌توانیم با قاطعیت بدانیم که پیشرفت از کدام سمت و سو اتفاق می‌افتد. در عین حال او بدبینی مشهودی هم به نظر فعلی اکثریت دارد. (مثالی که در ادامه آمده، مثال‌ من است) به عنوان مثال بهترین رشته‌ای که ده سال آینده فارغ‌التحصیلانش را خوشحال و خندان می‌یابیم رشته‌ای نیست که اکثریت در حال حاضر به آن اعتقاد دارند. از این رو بزرگ‌ترین کمکی که ما انسان‌هایِ اکثریت می‌توانیم انجام دهیم این است که راه تنفس نوادری که (نمی‌دانیم کجایند و اکثر حدس‌هایمان درباره ویژگی‌هایشان اشتباه است) را نبندیم و اجازه دهیم آن‌ها ظهور کنند.

از ظهور آن نوادر است که چرخ پیشرفت جامعه سریع‌تر می‌چرخد و تمدن (با تعریفی که در مطلب قبل آمد) پربارتر می‌گردد.

در واقع آن تفکر احتمالاتی، آن در معرض قرار دادن هم در این جا وجود دارد (البته در مقیاس جمعی)

خب تا اینجا شاید از جان‌مایه پست قبلی آن چنان فراتر نرفته باشیم. و راستش را بخواهید پذیرفتن این حرف‌ها روی کاغذ و در حالت انتزاعی کاری چندان پیچیده به نظر نمی‌رسد اما اگر دقیق‌تر شویم می‌بینیم که قبول گزاره‌های بالا نتایجی را به دنبال خواهد داشت که شاید با احساسات ما جور نباشد و این جاست که کار سخت می‌شود.

***

هایک در فصل هشتم از کتاب بنیان آزادی به نکته جالبی اشاره می‌کند، او می‌نویسد:

There is something seriously lacking in a society in which all the intellectual, moral and artistic leaders belong to the employed class, especially if most of them are in the employment of the government.

او بر این باور است که جامعه به دسته‌ای از رهبران فکری در زمینه‌های مختلف نیاز دارد که استخدام جایی نیستند و در هیچ سلسله‌مراتبی قرار نمی‌گیرند (به خصوص استخدام دولت) و از این روست که در ادامه می‌نویسد که اگرچه هنوز هنرمندان و نویسندگان فریلسنر یا آزادکار وجود دارند یا هنوز برخی در رشته‌هایی مانند پزشکی و حقوق مستقل کار می‌کنند و قسمتی از رهبران فکری(Leaders of opinion) را تشکیل می‌دهند اما بیشتر آن‌هایی که باید چنین رهبری‌ئی را ایجاد کنند (آن‌هایی که به علوم دقیقه و علوم انسانی اشتغال دارند) امروز استخدام هستند و به خصوص در استخدام دولت (State) قرار دارند.

او از دسته‌ای از فرهیختگان از جمله داروین، توکویل (Tocquville)، هنری آدامز و اسامی دیگری در قرن نوزدهم نام می‌برد که به علت جایگاه اجتماعی یا خانوادگی‌شان نیاز مالی نداشته‌اند. و به این نکته اشاره می‌کند که جامعه نیاز به انسان‌هایی دارد که بتوانند بدون داشتن دغدغه نان خود را وقف هدفی کنند (هدفی خودخواسته) و هم‌چنین در بند هیچ سلسله‌مراتبی نباشند.

او که خود استاد استخدامی دانشگاه بوده در پاورقی به این نکته اشاره می‌کند که مطمئناً مخالفتی با تاثیری که طبقه‌ای از افرادی مثل او یعنی استادان دانشگاه، روزنامه‌نگاران یا کسانی که در بخش عمومی کار می‌کنند ندارد اما به عنوان دسته‌ای که استخدام شده‌اند چنین افرادی سوگیری‌های حرفه‌ای خود را دارند که در بسیاری از بخش‌ها با نیازمندی‌های یک جامعه آزاد در تضاد است و نیاز دارد تا از جانب انسان‌هایی که در سلسه‌مراتب سازمان‌یافته قرار ندارند با چنین سوگیری‌هایی به مقابله پرداخته شود یا حداقل از اثرشان کاسته شود.

خب در چنین شرایطی یکی از راه‌هایی که به ظهور چنین افرادی منجر می‌شود، نداشتن دغدغه نان است. و داشتن زمینه خانوادگی ثروتمند یکی از معمول‌ترین (و احتمالاً از بی‌خطرترین) راه‌ها برای نداشتن چنین دغدغه‌ای است. چون در غیر این صورت و در صورت تامین نیازشان از راه‌های دیگر احتمالاً این افراد مستقل مدیون دسته دیگری از افراد و سازمان‌ها می‌‌شوند.

اما دیدن فرزندانِ ثروتمندان برای یک شخص عادی احتمالاً تجربه خوشایندی نیست. چون هر چه هم که به اهمیت ثروت در جامعه پی برده باشد نمی‌تواند بفهمد که چرا باید انسان به صرف تولدش از بسیاری از نیازها رسته باشد. و تازه اگر قرار باشد انسان‌های برجسته‌ای هم در این میان به وجود آیند، به ازای هر یک نفرشان، تعداد بسیار بیشتری از چنین فرزندانی وجود دارند که به اصطلاح عامیانه هیچ چیزی در زندگی نخواهند شد و فقط خوش‌گذرانی‌های افراطی می‌کنند.

شاید این نوع «زوائد»انگاری مشابهت زیادی با قسمت‌‌های ابتدایی این نوشته داشته باشد. به نظر می‌رسد چنین اسراف و تلف‌کردن منابعی ناگزیر است همان گونه که در جست‌وجوی زندگی فردی دیدیم. اما هایک در ادامه نکته بسیار هوشمندانه‌ای را هم مطرح می‌کند، او به حجم مصرف افراد به طور مثال در زمینه توتون و تنباکو و نوشیدنی‌های الکلی در آمریکا اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که اتفاقاً میزان اسراف در افراد عادی هم بسیار بالاست اما به صورتی که توسط ثروتمندان دیده می‌شود در چشم نیست.

بگذریم که او از این نیز پا را فراتر می‌گذارد و نشان می‌دهد بسیاری از سرگرمی‌ها، هنرها و ورزش‌هایی که امروز آن‌ها را رایج و حتی ضروری برای رشد یک جامعه می‌پنداریم، روزی از همین خوش‌گذرانی‌ها و سبک زندگی‌های متفاوت عده‌ای (معمولاً ثروتمند) ایجاد شده است. حتی این را از یاد نبریم که بسیاری از آن افراد برجسته فکری در مقطع زمانی خودشان و هنگامی که در حال درخشیدن هستند توسط اکثریت یا دیده نمی‌شوند یا گمراه تلقی می‌گردند، از این رو نمی‌توان امید داشت که در همان مقطع زمانی، اکثریت به آورده آنان برای خودشان دلگرم باشند. (یعنی فقط بحث خوشگذرانی نیست)

اما نکته اینجاست که جامعه برای رشد بالنده خود به حضور چنین افرادی نیاز دارد و همان‌گونه که ما امروز از میراث فکری چنین افرادی بهره می‌بریم نیاز داریم شرایطی را فراهم آوریم که آیندگان نیز از میراث نوادری که در زمان ما زندگی می‌کنند، بهره ببرند.

همین.

***

اگر دوست داشتید مطالب بیشتری مرتبط با تفکرات هایک بخوانید، روی لینک زیر کلیک کنید:

# فردریش فون هایک

5 Responses
  • سعید بیگی
    تیر ۳۰

    سلام آقای یزدی عزیز
    این دومین مطلب از سایت شماست که می بینم. به موضوع جالبی اشاره کردید و نظرات هایک رو مطرح کردید که کنجکاو شدم بیشتر در باره اش بدونم. اما من فکر می کنم بعضی از نوابغ جامعه از طبقات پایین هستند که خودشون رو به استقلال مالی می رسونند و بعد اون کاری رو که باید انجام می دهند بدون وابستگی به دیگرانی که شما ذکر کردید.
    یعنی فقط نباید پدر پولدار داشته باشند، بلکه می تونند خودشون رو از پایین به اوج برسونند. ممنونم از این که دانسته های حاصل از مطالعات خودتون رو به اشتراک می گذارید. موفق باشید.

  • شهرام
    فروردین ۲۰

    چون ما عادت کرده ایم خوب یا بد ببینیم قطعا تفکر احتمالاتی که خوب و بد میبیند و به برایند کار اعتقاد دارد در ذهنیت ما نمی گنجد ضمن اینکه بسیار پیش‌زمینه و اگاهی زیادی برای هرگونه تفکر غیر خطی لازم است که شما در نوشته های زیادی در نقد تفکر در جامعه ما به ان اشاره کردهاید

    • بابک یزدی
      فروردین ۲۰

      ‌ممنون از شما. من هم امیدوارم به تعبیر شما «تفکر غیرخطی» و فاصله‌ گرفتن ما از خوب و بدانگاریِ قطعی هر چه بیشتر شود.

  • مرتضی
    فروردین ۱۶

    سلام
    نکته‌ای در مورد «خود را در معرض قرار دادن» یا «زوائد» گفتید را من نیز به نوبه‌ی خود تجربه کرده‌ام؛ در شش ماه گذشته تقریبا ۱۰۰ فیلم از ۲۵۰ فیلم برتر imdb دیده‌ام که در نگاه اول به نظرم اتلاف وقت بوده است (هرچند در وقت‌های مرده سعی کرده‌ام آنها را ببینم) اما این «در معرض قرار دادن»باعث شد که در لابه‌لای این فیلم‌ها (همه‌شان از نظر من خوب نبوده‌اند و شاید برخی ارزش دیدن نداشته‌اند) برخی فیلم‌ها، داستان/کارگردانی بسیار زیبایی از نظر من داشته‌اند که باعث شده است لحظه/لحظه‌هایی بسیار زیبا برای من ساخته شود. این مورد را در مطالعه‌ی رمان‌های کلاسیک هم می‌خواستم تجربه کنم که تا الان (شاید به دلیل تنبلی/مشغله) موفق نشده‌ام.

    • بابک یزدی
      فروردین ۱۶

      ممنون مرتضی که تجربه‌ت رو به اشتراک گذاشتی.
      مشابه تجربه‌ای که بیان کردی رو به نظرم خیلی از افرادی که پا توی سرزمین‌های ناشناخته می‌ذارن داشتن.
      یکی از بهترین مطالبی که درون‌مایه مشابه‌ای داره با این صحبت‌ها مطلب محمدرضا شعبانعلی عزیز توی قسمت چهارم قوانین یادگیریه که توی وبلاگش نوشته (اینجا)اگه .نخوندی پیشنهاد می‌کنم حتما بخونش. موفق باشی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *