پیشنوشت: راستش را بخواهید این نوشته به طور قابلتوجهای به برداشتهای شخصی و تاملات من آغشته شده و امیدوارم بیشتر به عنوان یک خوراک فکری به آن نگاه کنید تا یک حکم قطعی. البته احساس میکنم مدل سیستمی/اکوسیستمی به ما کمک میکند تا بهتر بتوانیم کسبوکار خودمان را بشناسیم و دربارهش فکر کنیم و بهتر است آن را در جعبهی ابزارهای ذهن خود داشته باشیم.
***
متن:
احتمالاً گذر خیلی از ما به مجتمعهای تجاری چندمنظوره (مثل کوروش مال) افتاده است. جایی که بخشهای متنوعی دارد؛ انواع رستوران، کافیشاپ، سینما، بوتیکها، محل بازی کودکان، کتابفروشی، هایپرمارکت، فروشگاههای مخصوص برند، دسترسی اتوبانی، سرویسهای بهداشتی تمیز و البته پارکینگ فراوان.
در بسیاری از زمانها هنگامی که تصمیم میگیریم جایی را برای گذراندن زمان انتخاب کنیم بدون آن که سهم آگاهانه انتخابمان زیاد باشد جایی همانند این مجتمع انتخاب اولمان است.
اگر از ما بپرسند چرا این جا را انتخاب کردید بسته به حس و حالمان در آن لحظه یکی از ویژگیهای چنین مکانهایی را به عنوان دلیل اصلی خود بیان میکنیم اما به خوبی درونمان این احساس را داریم که دلیل انتخابمان پیچیدهتر از این ویژگی یا آن ویژگی است.
بودن این امکانات در کنار هم است که ارزش چندبرابری برایمان ایجاد کرده است. اما اگر شما جای هیئت مدیره این چنین مجتمعی بودید و قرار بود بالاجبار رای به حذف قسمتی از این مجتمع بدهید کدام قسمت را انتخاب میکردید؟ سینماها را؟ کافیشاپها را؟ فضای بازی کودکان را؟
این جاست که متوجه میشویم به درستی نمیتوانیم انتخاب کنیم که دقیقاً سهم هر کدام از این عوامل در جذب خیل مشتریان و بازدیدکنندگان کدام است و این جا یکی از هزاران مثالی است که میتوانیم برای فهمیدن مفهوم سینرژی یا همافزایی به آن فکر کنیم. جایی که مجموع پنج «یک»، «پنج» نمیشود بلکه خیلی خیلی بیشتر از «پنج» میشود.
***
احساس میکنم مثال بالا، ورودی خوبی باشد برای آن چه در ذهن دارم.
ابتدا بیاییم از اکوسیستم و سیستم حرف بزنیم و آنها را کمی برای خودمان شفافترکنیم.
البته این مدل سیستمی/اکوسیستمی برپایه معنایی از سیستم و اکوسیستم است که در این جا به عنوان «قرارداد» بر سر آن توافق میکنیم و این احتمال وجود دارد که شما در منبعی تعاریف یا مفاهیمی بیابید که با آنچه من در این جا از آن حرف میزنم تفاوت داشته باشد و طبیعتاً مقصود از سیستم و اکوسیستم در این جا آن چیزی نیست که در آن منبع با آن مواجه میشوید.
سیستم و اکوسیستم هر دو از تعدادی از اجزا تشکیل شدهاند که در ارتباط و با تعامل با یکدیگریند (که البته برای آن که به طور کامل با آنها آشنا شوید میتوانید به این منابع (اینجا و اینجا) از سایت متمم مراجعه کنید.)
مثلاً خودرو مثالی از یک سیستم است که از موتور، دینام، باتری و مانند اینها تشکیل شده و در عین حال معروفترین اکوسیستم هم همان اکوسیستم طبیعی است که حیوانات، گیاهان و اجزای غیرزنده آن را شکل میدهند.
بزرگترین تفاوت اکوسیستم با سیستم (و آن چه دانستنش برای این پست بسیار اهمیت دارد.) این است که با حذف یک جز از یک سیستم، سیستمبه شدت آسیب میبیند و نمیتواند به هدف خود برسد یا به زبانی دیگر حذف یک جز منجر به نابودی سیستم میشود اما در اکوسیستم حذف یکی از اعضا احتمالاً به آن آسیب وارد میکند اما منجر به از کارافتادن کامل آن نمیشود.
با این تعریف، احتمالاً قابل درک باشد که چرا مجتمع تجاری چندمنظوره میتواند مثالی از یک اکوسیستم باشد زیرا با حذف یکی از اجزای آن، اکوسیستم حذف نمیشود اما آسیب میبیند. اگر هایپرمارکت را از کوروش حذف کنیم، احتمالاً مقداری از مجموع رضایت مراجعهکنندگان به مجتمع کوروش کاهش مییابد اما نمیدانیم دقیقاً چقدر؟
اما اگر از خودرو دینامش را حذف کنیم یا حتی تسمه موتورش را، کل ارزشی که از آن داشتیم (که ما را به مقصد رساندن بود) تماماً نابود میشود.
***
طبیعتاً با این تعریفی که من داشتم دو نقطه انتهایی از یک طیف را مشخص کردهام.
به عنوان مثال بدن انسان میتواند با این تعریف قراردادی که من از سیستم و اکوسیستم در بالا داشتم چیزی میانهی این بازی باشد. با حذف یکی از انگشتان یا یکی از دستها کارایی بدن کاهش مییابد اما بدن نابود نمیشود اما با حذف قلب کل بدن از کار میافتد.
حال به نظرم میتوانیم به سوالی برسیم که تیتر این پست شده است؛ این که کسبوکار ما کدام است: سیستم یا اکوسیستم؟
اگر کسبوکار ما یا کاری که میکنیم از جنس تیک زدن یک فهرست باشد یا به عبارت دیگر بتوان آن را به صورت الگوریتمهای کامپیوتری درآورد، احتمالاً کسبوکاری سیستمی داریم.
بگذارید یک مثال بزنم.
مثلاً من به عنوان یک گرافیست معمولی یا یک طراح واسطه کاربری با تجربه بسیار کم، به استخدام یک شرکت در میآیم. چیزی که مدیرم از من انتظار دارد چیز پیچیدهای نیست. یک فهرست تیک زدنی است که اگر هر کدام از قدمهایش انجام نشود به این معنی است که کارم ارزش آن چنانی ندارد.
به عنوان مثال قرار است من یک صفحه فرود (Landing page) بسیار ساده برای یکی از محصولات شرکت طراحی کنم. مدیرم به من یک سایت را معرفی میکند که نمونههای زیادی برای کپیبرداری روی آن وجود دارد و از من میخواهد سه نمونه از اینها را انتخاب کنم و با ترکیب آنها یک صفحه فرود ساده طراحی کنم.
اگر من قدم به قدم این کارها را انجام دهم احتمالاً در نهایت او ایراد جدی در کار من نمیبیند البته که اگر تنها به تیک زدن مشغول باشم تشویقم هم نمیکند.
اما ممکن است شاخکهای من به این حساس شوند که ویژگیهای یک صفحه فرود خوب چیست و در یک فرآیند تدریجی، پای من به مطالعه رفتار کاربر، شناخت مخاطب و پرسونا، آشنایی دقیقتر با رنگها، سایتهای نمونهای که مدیرم هم با آنها آشنا نیست و حتی خواندن کتابهای روانشناسی باز شود. آن وقت جنس کاری که من انجام میدهم یک کار اکوسیستمی است که دقیقاً مدیرم نمیفهمد من چرا خوبم و او به سادگی نمیتواند مرا جایگزین کند اما یک چیز را به خوبی احساس میکند؛ این که حالا میتواند پروژههایی بسیار بزرگتر و حساستر از طراحی یک صفحه فرود به من بدهد.
***
هنگامی که کار ما سیستمی است لازم نیست کارفرما خودمان را هم ببیند. کافی است رزومهمان را ارسال کنیم و میفهمند که آیا مناسب آن کار هستیم یا نه. انتظارات یک کار سیستمی، انتظارات صفر و یکی است. باید مدرک مرتبط از یک دانشگاه داشته باشیم، باید مدرکی داشته باشیم که مثلاً سطح زبان انگلیسی ما را نشان دهد و البته کاری هم که باید انجام دهیم لیست مشخصی از قدمهای پیدرپی و الف تا ی است که هر کسی که رزومه مشابه ما را داشته باشد میتواند در آن جای بگیرد. در واقع من اسم این جنس انتظارات صفر و یکی را از جنس انتظارات «سخت» در مقابل انتظارات «نرم» میدانم.
اگر بپذیریم که مفهوم اصلی که با استراتژی در هم میآمیزد «تمایز» است، به نظرم میرسد که تمایز ما از زمانی شروع میشود که سعی کنیم کسبوکارمان را از «سیستمی» بودن به سمت «اکوسیستمی» بودن سوق دهیم.
یادمان هم باشد که نکتهای همراه با اکوسیستمی بودن است که نباید از آن غافل شویم.
نکته این است:
لازم نیست تنها ما یا ظرفیت ما یا توانمندیهای ما، اکوسیستم را بسازد، اکوسیستم در بیشتر مواقع از ترکیب ما با محیط ساخته میشود و این گونه است که اگر من سینمادار هستم، میتوانم به همکاریهای استراتژیکی فکر کنم که از دوستی من با رستوراندار یا کتابفروشی که در همان خیابان به کسبوکار خود مشغول است ایجاد میشود چون در نهایت حضور همه ما با هم است که میتواند به «رونق» کسبوکارمان منجر شود.
در انتهای این پست میخواهم یک نکته را برجستهتر کنم احساس میکنم توجهمان به سیستمی و اکوسیستمی بودن کارمان از آن جا شروع میشود که سهم کارهای روزمره در سبد فکریمان کم و کمتر و سهم آینده بیشتر شود. یعنی در سبد فکریمان، هر روز افکاری باشند که «فوری» نیستند اما مطمئناً برای رشدمان در آینده «ضروری» هستند.
امیدوارم این نوع دید سیستمی/اکوسیستمی برای شما هم مثل من مفید باشد و گاهگاهی از خود بپرسیم که کجای این بازی ایستادهایم؟
***
پینوشت: احساس میکنم نوشتههای قبلیم درباره «استراتژی مکمل»، تکمیلکننده این پست باشند، اگر دوست داشته باشید به آنها هم سر بزنید. (این جا را کلیک کنید)
علی
اردیبهشت ۵سلام ممنون از مطلب خوب شما
خواستم عرض کنم بین فرآیند کسب و کار که مبتنی بر سیستم هست با شلغل در کسب و کار فرق داره کسب و کارسیستم هست ولی شاغل در کسب و کار اکوسیستم هست