این نوشته حول اتفاقاتی میگردد که به نظرم محور مشترکی دارند. هدف از طرحشان این نیست که بگویم جوابی حاضر و آماده و «قابلمصرف توسط همه» برایشان وجود دارد (که احتمالاً وجود ندارد) اما احساس میکنم به این کمک میکنند که دربارهشان فکر کنیم و البته شاید هر کداممان به الگوی مناسبی برای پاسخ دادن به آنها برسیم.
***
برای برخی از ما وقت گذراندن با دوستان قدیمی سخت شده است.
همه تغییر کردهایم. دغدغههایمان و نوع نگاهمان به زندگی هم تغییر کرده. با همه این صحبتها، گاهگاهی پیش میآید که صحبت با این دوستان به قدیم میکشد، طعم نوستالژی به خود میگیرد و مثلاً از خاطرات مدرسه صحبت به میان میآید.
خاطراتی که انگار به قرنها پیش تعلق دارند.
خب. این خاطرات که به ذهنمان هجوم میآورند احساس میکنیم که جرقهای از گذشته، خرمنی در حال را به آتش کشیده. انگار میکنیم با این فرد هنوز حرف برای گفتن داریم. احساس میکنیم این فرد هنوز «دوست» ماست. دوست به معنای کسی که میتوانی با او غرق در یک مکالمه عمیق شوی.
اما آیا واقعاً دوستی ما حفظ شده است؟ آیا به زمانی که به پای این صحبتها میپاشیم میارزد؟
احتمالاً از افراد بسیار میشنویم که دوستیهای قدیمی همچون گنج هستند. تو دیگر نمیتوانی در سالهای بزرگسالی جنسی از دوستیئی را بسازی که به اندازه دوستیهایی که ریشه در دوران نوجوانی دارند «ریشه»دار باشند.
صرفِ این که این چند سال اخیر را تو کتاب بیشتر خواندهای و او نخوانده یا بالعکس، دلیل خوبی بر کمرنگ کردن یا «حذف» این دوستیها نیست. بهتر است این دوستیها را حفظ کرد. زمان که بگذرد میفهمی که چقدر عجول بودهای که میخواستی دوستیهای گذشته را پاک کنی.
***
احتمالاً برایشان از قبایل نو بگویی.
بگویی که میخواهم به قبایلی تعلق داشته باشم که در آنها احساس رشد میکنم. میخواهم با کسانی دوست باشم که حرفهای مشترک بسیاری باهم داریم حتی اگر بیشتر از چندماه هم نباشد که با آنها آشنا شدهام. عمدهشان را به چهره ندیدهام و تنها حرفهایشان را در سایتها و وبلاگهایشان خواندهام و شنیدهام. بگویی که در نظرت با این که این نوع ارتباط در نظر بسیاری دوستی به نظر نمیرسد اما تو آنها را دوست میدانی.
آن بسیاری از افراد دوباره بر عامل «زمان» تاکید دارند. عمق دوستی را به عمق زمانی که به پایش گذشته مرتبط و این جدا شدن مسیرها در حال حاضر را مقطعی میدانند.
آنها احساس میکنند هر چه بگذرد، هر چه بیشتر پیر شویم، دوباره مسیرها به هم نزدیک خواهند شد و در نهایت در آن سالهای آخر، دوباره همه آن «قدیمی»ها بر نیمکتهای پارکها جمع میشوند و آن چه زندگی را بر آنان سهل میکند، خاطرات «مشترک»ی است که باهم داشتهاند. همین و بس.
به تو میگویند اصلاً کدام یک از این دوستانت وقتی لنگ بمانی حاضرند به تو کمک کنند؟ آیا حاضرند حتی هزار تومان به تو قرض بدهند؟
آنها این حرف تو را به مسخره میگیرند که میتوان با نویسندگان کتابها هم دوست بود. «هر چیز به جای خود»ی میگویند و اعتقاد دارند تو با کلمات بازی میکنی. یا از آن بدتر، تو متوجه نیستی چه میگویی.
آنها معتقدند که تو پلها را پشت سر خود خراب میکنی.
چه کار باید کرد؟
زمان محدود است. آن را به پاس ریشههای زمانی خرج کنیم یا به پاس حرفهای مشترکِ الانی؟
دوستها را از «نو» انتخاب کنیم یا به پای دوستان «قدیم» بمانیم و آنها به پای ما بمانند؟
رابطههای «کهنه» را «حفظ» کنیم یا «حذف»؟
***
حذف کردن «درد» دارد.
حذف کردن «نکند» دارد.
«نکند» پشیمان شویم؟
نکند همینطور که این برخیها و خیلیها میگویند پشیمان شویم از این که رابطههای قدیمیتر را حذف کردیم.
گاهی هم در اعماق وجودمان به این فکر میکنیم که نکند تنها داریم ژست «متفاوت»بودن در میآوریم.
تنها ادا در میآوریم.
شاید آنقدرها هم که فکر میکنیم «متفاوت» نیستیم.
اگر متفاوتیم چرا باید هنوز در ته قلبمان یادآوری خاطرات گذشته –گذشتهای که رفته و نابود شده- نوستالژیک باشد؟ چرا باید با آنها همدل باشیم و «یادش بهخیر» بگوییم؟ چرا به جای آن که برنامههای آیندهمان سر ذوقمان بیاورد به گذشته رجوع کردهایم؟
«نکند» بیشتر از آن چه فکر میکنیم با هم ریشه مشترک داریم و درگیر یک تبِ آنی شدهایم که نشان دهیم «متفاوت»یم؟
«نکند» حتی به خودمان دروغ بگوییم؟
«نکند» این برخیها راست بگویند که دوستیهای ریشهدار، ریشهشان به سالها دور بر میگردد. نه به عمق تعداد کتابهایی که خواندهایم؟ «نکند» این برخیها راست بگویند که دوستی تنها به دیدار «رو در رو» معنی میشود؟ حالا تو هر چه دلت میخواهد مطالب وبلاگ کسی را بخوان یا برایش کامنت بگذار، اینها از او برای تو «دوست» نمیسازد.
راست میگویند؟
***
ما بارها در زندگی با سوالی از جنس «حذف» یا «حفظ» رو به رو میشویم.
هنگامی که تلاش میکنیم مهمانیهای دوست و آشنا و فامیل را نرویم. از دورهمیها فرار کنیم. به این علت ساده که احساس میکنیم زمانمان به هدر میرود.
اما در همین میان و یکبار که با اجبار به یکی از این مجالس میرویم. پرت میشویم به خاطرات گذشته.
پرت میشویم به روزهای خوشی که در خانه مادربزرگ داشتیم.
به دور هم جمع شدنهایمان و تا پاسی از شب بیدار ماندن و بازی کردن و گل گفتن و شنفتن.
نکند با این نرفتنها چیزی را از دست میدهیم؟
چه کار باید کنیم: حذف یا حفظ؟
چون این راه تقریباً برایمان بیبازگشت میشود. از ما دلخور میشوند و کم کم ما را به جمع خود راه نمیدهند.
«نکند» اشتباه کنیم؟
***
یا جایی که مدیر یک شرکت هستیم و باید تصمیم بگیریم که میخواهیم کارمند سربهراه و کارایمان را که دیگر پوزیشن فعالی برایش نداریم حذف کنیم یا حفظ؟
در ابتدا تلاش میکنیم برایش پوزیشن دیگری بیابیم.
خوب یا بد او تنها در همان کار قبلی متخصص است و دلش نیست که کار جدیدی یاد بگیرد.
تلاشهای بسیاری برایمان کرده. قسمتی از خودش را برای این شرکت گذاشته. اما خوب که نگاه میکنیم دیگر جایی که بتواند «مفید» باشد برایش نداریم. خودش هم معذب است اما توان دل کندن و جدا شدن از شرکتی که قسمتی از وجودش را برای آن گذاشته ندارد.
چه کار کنیم؟ حذفش کنیم یا حفظ؟
یا به دنبال راه سومی بگردیم؟
راه سومی وجود دارد؟
اگر در آینده دوباره به او نیاز پیدا کردیم چه؟
«نکند» در آینده دوباره به او نیاز پیدا کنیم؟
***
اصلاً بگذار از مسئله روزمرهتری مثال بزنم.
اسنپ یا تپسی گرفتهایم. راننده خوشبرخورد است. محیط ماشین هم مطلوب و خوشبو است. خوشحالید که سفر خوبی خواهید داشت. تنها موردی که شما را کم کم نگران میکند استفاده نکردن او از مسیریاب است .
با حدود یک ربع تاخیر به جلسه مهمی میرسید و از نگاه حاضران جلسه و تصویر ذهنیئی که برای خود ساختید احساس بدی دارید. بعد از جلسه هم از یکی از همکاران که تقریباً با شما حرکت کرده بود، میشنوید که ده دقیقه هم زودتر از شروع جلسه رسیده است.
میگوید به علت استفاده راننده از مسیریاب بوده که به موقع به جلسه رسیده است. البته ماشین و اخلاق راننده هم تعریفی نداشته ولی همین که او را زود رسانده باعث شده که او به چنین رانندهای نمره کامل دهد.
شما خشمگینید اگر روز عادی بود شاید اصلاً به این اختلاف زمانی توجه نمیکردید و بیشترین نمره را به رانندهتان میدادید ولی الان حتی قسمتی از وجودتان میخواهد کمترین نمره را بدهید. چه کار میکنید؟ میدانید که (احتمالاً) در نهایت این نمرههاست که آنان را حفظ یا حذف میکند.
در این شرایط چه میکنیم؟
***
احتمالاً با مرور کوتاهی بر خاطراتمان سوالهای بسیاری از جنس «حذف» و «حفظ» پدیدار میشوند که هر بار در مواجههشان از نو به این فکر میکنیم که چه جوابی برایشان دهیم و خب شاید بد نباشد زودتر و بیشتر دربارهشان و نحوه مواجههمان فکر کرد.
اتفاقاتی برایمان روی میدهد که سوال مشترکی پیش رویمان میگذارد، سوالی که تیتر همین نوشته میشود که:
کدام را انتخاب میکنید: حذف یا حفظ؟
***
کدام؟
همین.
سعید رمضانی
بهمن ۲۹این بخشی که نوشتی «نکند»، منو یاد یه مطلب خودم انداخت:
http://vrgl.ir/ZMY2n
ایدهام این بود که ما هر کاری در هر وضعیتی بکنیم میزانی از اشتباه بودن رو داره. در نتیجه نباید نگران «نکند» باشیم. چون اتفاقا در تعدادی از سناریوهای ممکن آینده اتفاقای خواهد افتاد که اگه اون کارو نکرده بودیم بهتر بود.
همیشه این هست.
مهم اینه که با اطلاعات در لحظهمون اگه به میزان زیادی احتمال میدادیم که رفتارمون درسته، انجامش بدیم.
بابک یزدی
بهمن ۲۹سلام سعید. امیدوارم خوب و خوش باشی. ممنون مطلبت رو معرفی کردی. به نظرم از دید منطقی نکتهت درسته.
در راستای صحبتت، احتمالاً یکی از دلایل پشیمونی توی آینده از فراموشی شرایط و سطح اطلاعاتمون توی لحظه تصمیمگیری میاد. یعنی فراموش میکنیم که با اطلاعات جدیده که میفهمیم اون تصمیممون اشتباه بوده ولی در هر حال از درون ناراحتیم که کاش اون تصمیم رو نگرفته بودیم یا تصمیم دیگهای به جاش گرفته بودیم.
حامد دلیجه
بهمن ۱۲محمدرضا شعبانعلی یک جمله ای دارد که جواب سوال شما را می دهد:
مهم نیست که شهر است یا شغل است یا دوست،
اگر در ترک آن تردید داری،
هرگز آن را ترک نکن؛
اما اگر یقین کردی که میخواهی ترکش کنی،
این کار را هرگز آرام انجام نده.
تار و پود محکم ترین طناب هم، با یک ضربه محکم از هم گسسته میشود؛
اما با هزار ضربه ی آرام،
طناب می ماند و آنچه فرسوده میشود، روح و جان توست.
مراقب خاطراتت باش.
به همان اندازه که هنگام ماندن، خاطرات شیرین در غبار تلخی ها گم میشوند؛
پس از رفتن، غبار تلخی فرو مینشیند و خاطرات شیرین،
تو را به پشیمانی وسوسه میکنند.
پشیمانی و بازگشت به سوی چیزی که برای همیشه ترکش کرد های،
چیزی جز نفرین و شومی نیست،
اما بگذار باز هم بگویم: اگر در ترک آن تردید داری، هرگز آن را ترک نکن.
بابک یزدی
بهمن ۱۲ممنون. فقط چون صحبت از محمدرضای عزیز شد کاش منبع این صحبت را پای کامنتتون میگذاشتید:
منبع