هدر خبرنامه عضو شوید

روایت زندگی هر فرد متفاوت است

روایت هر فرد متفاوت است

ما با «روایت»‌هایمان زندگی می‌کنیم. روایت‌هایی که نمودار مدل‌هایی است که ذهن‌مان برای تفسیر دنیای پیرامونش ساخته است.

روایتی که در این جا منظور من است می‌تواند حتی یک گزاره باشد لازم نیست داستانی بس بالا و بلند ساخته باشم تا بتوانم اسم «روایت» بر آن بگذارم. مثلاً همین که می‌گویم «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود.» -و البته برحسب موقعیت‌هایی که این جمله را روایت می‌کنم- می‌تواند آینه تمام‌نمای نگاه من به «توارث» و میزان اثربخشی محیط در بروز رفتار یک فرد باشد.

جان‌مایه صحبتم این است که ما از این عینک‌ها خیلی زیاد داریم و البته خیلی وقت‌ها متوجه نیستیم که عینک بر چشممان زده‌ایم. فکر می‌کنیم صاف و بی‌پرده به محیط پیرامونی‌مان می‌نگریم و درک درست و شفافی از آن چه در بیرون «رخ» می‌دهد داریم.

البته که مشکل، «عینک»‌ها نیستند.

راستش را بخواهید ته دلم من فکر نمی‌کنم لحظه‌ای باشد که بگذرد و ما در آن لحظه «عینک»ی به چشم نداشته باشیم. ما در هر لحظه و هر جایی که هستیم عینک‌های متنوع به چشم می‌زنیم و با آن‌ها به دنیا نگاه می‌کنیم.

شاید مشکل آن جا باشد که نمی‌دانیم یا فراموش می‌کنیم اثرگذارترین عینک‌ها، عینک‌هایی هستند که اصلاً از وجودشان پاک بی‌خبریم. آنقدر آرام بر چشممان نشسته‌اند و آنقدر تصاویرشان در زندگی‌مان جاری بوده که فراموش کرده‌ایم این طرز نگاه تنها می‌تواند «نوع»ی از نگاه به زندگی باشد.

این که می‌گوییم:

اگه درس خوندی که خوندی وگرنه هیچ چی نمی‌شی

تا اون بالایی‌ها نخوان درست نمیشه

همه مدیرا همینند، مگه میشه انتظار دیگه‌ای هم داشت

از دانشگاه هیچ چی در نمی‌آد

تا خودت تجربه نکنی، نمی‌فهمی 

ریشه مشکلات ما، اقتصاد نفتیه

این‌ها و مثال‌های بسیار دیگر، همه و همه حاکی طرز نگاه ما به زندگی و عینک‌هایی هستند که به چشم‌مان زده‌ایم. تازه بعضی‌هایشان آنقدر در وجودمان ریشه دارند که حتی بر زبانمان هم نمی‌آیند و فقط در عمل‌مان ساری و جاری اند.

در جایی از کتاب فلسفه‌ای برای زندگی (رواقی زیستن در دنیای امروز) نوشته ویلیام اروین آمده که فیلسوفان رواقی به اتفاقاتی که در گذشته می‌افتاده با نگاه جبری می‌نگریستند و رویدادهای حال و آینده را به اختیار می‌دیده‌اند.

در واقع با این طرز نگاه، غصه آن چه در گذشته رخ داده بوده را نمی‌خورده‌اند و البته که از دستاوردهایش هم مغرور نبوده‌اند، آن چه می‌مانده اختیاری بوده برای رقم زدن رویدادهای آینده.

این «جبری دیدن گذشته و اختیاری دیدن آینده» یک مدل است.

یک عینک که به چشم‌مان می‌زنیم و البته این نکته را هم فراموش نمی‌کنیم که مدل خوب و بد ندارد. مدل مفید و غیرمفید دارد. من باید ببینم به چه چیزی می‌خواهم برسم و آیا یک طرز نگاه خاص برایم می‌تواند مفید باشد یا خیر.

اگر این طرز نگاه مرا در زندگی «باری به هر جهت» می‌کند در قاموس من، مدل نامفیدی است و اگر کمکم می‌کند از بار فشار گذشته خارج شوم و دستاوردهای بزرگ‌تری در آینده داشته باشم، مدلی مفید.

هیچ کس نمی‌تواند خارج از بستری(Context) که من در آن زندگی می‌کنم، حکم دهد که این مدل برای من خوب است یا بد. مقتضیات زندگی من و اهدافم و «واقعیت»ی که در آن زندگی می‌کنم مشخص می‌کند که کدام مدل «برایم» فایده دارد و کدام نه.

***

دقت دارید که تمام آن چه در بالا گفتم خود یک «روایت» بود.

روایت من از طرز نگاه و مدل‌هایی که از واقعیت در ذهن ساخته‌ایم.

نکته‌ای بر این روایتم اضافه کنم و داستان این پست را تمام کنم:

یک قاضی باید که با نگاه «عادلانه» حکم دهد. عینک قضاوت دیگر به این کاری ندارد که مسیری که انسان‌ها طی می‌کنند با هم متفاوت است. حتی به تعبیری که در یکی از نوشته‌های قبلی داشتم ما با نوشیدن یک چای یا استراحتی نیم‌ساعته با خود قبلی‌مان فرق می‌کنیم. همین می‌شود که بعضی دوقلوهای همسان هم انگار در دنیاهای کاملاً متفاوتی زیست کرده‌اند. اما قاضی نمی‌تواند و نباید در هنگام قضاوت آن مسیر را در نظر بگیرد، در روایت قاضی «تمام انسان‌ها برابرند» و این به نظر مدل مفیدی برای چنین دستگاهی است.

اما هنگامی که من از دریچه نگاه خودم به زندگی نگاه می‌کنم شاید این نوع نگاه مرا «متوقع» کند.

به عنوان مثال اگر من هم دوست دارم مدال طلای المپیک در رشته شنا را بدست بیاورم و این نوع نگاه را داشته باشم متوقع می‌شوم که باید ژنتیک مناسب، تغذیه مناسب، آکادمی‌های پیشرفته و البته زمانبندی درست که مرا از سنین خردسالی به چنین آکادمی‌هایی فرستاده باشند، وجود داشته باشد. و مگر جز این است که در روایت من این تبعیض است که من این‌ها را ندارم و کسی در گوشه‌ی دیگر دنیا به همه آن‌ها دسترسی دارد، چون بالاخره در نوع نگاه من فرقی میان من و او نیست.

اما شاید روایت بهتر آن باشد که بدانم مسیر زندگی افراد حتی به اندازه یک چای خوردن باهم تفاوت دارد و مدلی که بر غصه‌ام می‌افزاید و مرا از حرکت باز می‌دارد، مدل مفیدی نیست. بهتر است عینکی را که به چشم می‌زنم عوض کنم.

همین.

2 Responses
  • چه روایت جالبی بود بابک.
    روایت من هم این است که انسان‌ها و دوستان اطرافمان را می‌توانیم از طریق همین عینک‌ها و روایت‌ها انتخاب کنیم. چون به نظرم عینک‌ها سخت تغییر می‌کنند یا شاید هم دیر، و آنقدر با ما عجین شده‌اند که نمی‌توان آن را مخفی کرد. به همین دلیل می‌شود کسانی که فکر می‌کنیم روایتشان برایمان مفید است را در حلقه‌ی دوستان قرار دهیم و بقیه را نه ( البته باز هم به نظرم ما معمولا آنهایی را انتخاب می‌کنیم که عینکی مانند ما دارند(عینک من😉))

    • بابک یزدی
      تیر ۸

      محمدصادق داشتم به این فکر می‌کردم که اگه انتخاب این خیلی از این عینک‌ها آگاهانه باشه به این معنی که من بدونم عینک‌هایی به چشمم هست و چرا اون عینک‌ها رو انتخاب کردم. بعد این روایت تو می‌تونه یه مکمل عالی باشه. یعنی سعی‌کنیم افراد «هم‌عینکی» رو توی دایره دوستانمون قرار بدیم این جوری فکر کنم دیگه بحث بایاس تایید خود و مانند این‌ها رو هم درگیرش نشیم.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *