تقریباً از همان روزهای ابتدایی کار یا شاید نه، خیلی پیش از آن، مثلاً آن وقت که تازه پایت را در دانشگاه گذاشتهای، کلمه «نتورک» به گوشت میخورد. واژهای که انتظار میرود آویزه گوش کنی. زیاد این طرف و آن طرف میشنوی که:
ببین از همون اول به فکر ایجاد نتورک باش.
حالا هم که تشت رسوایی خیلی از مجامع و مجالس و دانشگاهها و بیهوده بودن وجودشان حداقل از منظر «یادگیری» از بام افتاده، هنوز که هنوز است این واژه درخشندگیاش را حفظ کرده است. به عنوان مثال، شاید این خطابه را هم زیاد شنیده باشید:
حواست باشه! بازی رو اشتباه فهمیدی اگه فکر کردی دانشگاه میری که چیزی یاد بگیری، میری دانشگاه که نتورک جمعکنی. میفهمی؟
حالا شما میتوانید به جای دانشگاه در عبارت بالا بسیاری از واژههای همترازش را بگذارید.
ایونت میری که …
کنفرانس میری که …
امبیای میخونی که…
الکامپ میری که…
آدمهای اسم و رسمدار رو دعوت میکنی که…
بله درست است: برای آن که «نتورک» جمع کنی. برای آن که بشناسندت. برای آن که سری میان سرها درآوری.
***
تمام ابنا بشر حق زندگی دارند. این بدیهی است. اما آیا آیه نازل شده است که تمام ابنا بشر باید با حضور به همرساندن، همدیگر را تحمل کنند؟ زورکی لبخند بزنند؟ از دانش نداشته طرفشان غش و ضعف کنند و دانش نداشته خودشان را به منصه ظهور بگذارند؟
آیا آیه آمده در پایان مکالمه نامطبوعشان (در حاشیه یکی از غرفههای نمایشگاههای پرطمطراقی که به لطف الهی هر روز و هر ساعت در حال برگزاری است و دیالوگی که با وجود لطایفالحیلی که به کار رفته و با تمام انرژی که گذاشته شده، از چند دقیقه نمیتواند طولانیتر شود و در حالی که به طور مشهودی طرفین حرفی برای گفتن ندارند) کارت ویزیت یکدیگر را به زور در دست هم بفشرند؟
«ما زندگی میکنیم که نتورک جمع کنیم»
به نظر میرسد هدف غایی برخی از افراد، نه پیشرفت شغلی، نه موفقیت، نه رضایت از زندگی که «نتورک برای نتورک» است. و البته بهروزترهایشان به واژه نتورک اکتفا نمیکنند، از نتورک ایفکتز شنیدهاند و اینجا هم به کار میگیرند. کافی است این واژه جادویی (نتورک) در عبارتی به کار رفته باشد، آن عبارت هم جادویی میشود. شنیدهاند فیسبوک قدرتش را از Network effects میگیرد و بدون آن که معنای همچین عبارتی را بدانند با ترجمه تحتالفظی، اینها هم میخواهند قدرتشان را از اثر نتورکشان بگیرند.
***
یا گروه دیگری از افراد را میبینی که در جمعهای متضاد حضور دارند. به هیچ دستهای نه نمیگویند.
با دستهای که عاشق مدیرعامل شرکتند مینشینند و از کرامات مدیرشان میگویند و با دستهای دیگر مدیر را از عرش به فرش میآورند. با تو هستند، با دشمن تو هم هستند. شریک دزدند و رفیق قافله. اگر کسی جرئت کند و از این دوگانگی رفتاری از ایشان بپرسد به «انعطافپذیری» خود ربطش میدهند. اما در دلشان به ریش پرسشکننده میخندند که در واقع در حال «در آب نمک خواباندن» دوستان هستند، که وقتش که رسید از این سرمایه انسانی که به گرد خود جمع کردهاند، استفاده کنند.
***
گاهی این حجم تلاش برای شناساندن و شناخته شدن میترساندت.
یعنی تویی را که در نقد این همه رفتار اغراقشده مینویسی.
میترسی جا به مانی. از خود میپرسی نکند راه زنده ماندن در این دنیای لگدمال لایک و شوآف این است؟ نکند منم که بازی را اشتباه فهمیدهام؟ ( و در کابوسهای شبانهت چهره دوستان «انعطافپذیر» و خندههای شیطانیشان پدیدار میشوند که در ضمن قهقهه مستانهشان به تو یادآوری میکنند: من که گفته بودم… من که گفته بودم…، و تو را با عرق سردی از خواب میپرانند)
***
از همان دوران دبیرستان هم میفهمیدم که یک جای کار میلنگد.
به وضوح دیده بودم که وقتی با دوستان برای گردش و تفریح بیرون میرویم هر چه تعداد افراد شرکتکننده بیشتر میشود صحبتها بیشتر میل میکند به لودهبازی، به مسخره کردن معلمها و چیزهایی از این دست. الان که به آن زمان فکر میکنم بدیهی به نظرم میرسد که در جمعهای انبوه صحبتها باید مخرج مشترکی باشد از آن چه همه مخاطبان میفهمند و احتمالاً دوست دارند (حتی عصا قورت دادهترین این مخاطبان هم گاه گاهی لبخندی بر لبش مینشیند از بلایی که بر سر فلان معلم سختگیر آمده)
ایرادی دارد؟
نمیدانم.
حتی میگویند غیبت و صفحه گذاشتن و الکی خندیدن عمر را زیاد میکند. مگر غیر از این است؟
شاید.
این تجربه شخصی خودم است که روایت میکنم: این که عمیقترین مکالماتم در زمانهایی اتفاق افتاده که مخاطبم یک نفر بوده.
گفتگوی دو نفره، زمینی فراخ است. طی آن به عمیقترین گوشههای ذهنت سرک میکشی. از ایدههایت میگویی. از افکارت میگویی. از نگرانیها. صحبتها عریانتر از همیشه است.
این بوده که عمیقترین و لذتبخشترین گفتگوهایم از پسِ چنین جمعهای خلوتی آمده که نهایتاً در آنها دو یا سه نفر هستیم.
من دنیای Pull را بسیار بیشتر از دنیای Push میپسندم.
ترجیح میدهم به وبلاگم سر بزنند تا من خودم را به استریم شبکههای اجتماعیشان تحمیل (Push) کنم (اگر چه میدانم احتمال دارد بازی را اشتباه فهمیده باشم)
راستش مدیوم وبلاگ را شبیهتر به گفتوگوهای دونفره میبینم.
این که فردی به خواست خودش و در وقت دلخواهش به وبلاگ میتواند سر بزند و البته اگر او هم چیزی مینویسد من میتوانم به خواست خودم و در وقت دلخواهم به پای صحبتهایش بنشینم و گمان برم که چشم در چشم با من سخن میگوید. اما مدیوم شبکههای اجتماعی را بیشتر شبیه بیرون رفتنهای چند نفره و بعضاً انبوه میبینم که هر کسی منتظر است صحبت آن دیگری تمام شود تا بتواند ثانیههایی از وقت جمع را بگیرد و تند تند صحبتی کند.
میگویند در زمان واحدی، تعداد بیشتری (شاید خیلی بیشتری) در شبکههای اجتماعی میبینندت، آیا ارزشش را دارد؟
نمیدانم. شاید داشته باشد.
اما احساس میکنم که آن سرگیجه و سرسام و شلوغیِ دیدارهای انبوه (میزهای بیست تا سینفره) در شبکههای اجتماعی هم هست. سرگیجهای که تا محبور نباشم از آن فراریم. اگر چه میگویند که بهترین جا برای جمع کردن آن «نتورک» طلایی است.
تو کافی است عادت کنی به آن توئیتهای طلایی برای جمع کردن «نتورک» طلایی.
تو کافی است باشی و هر روز به مدد این دویست و خردهای کاراکتر در ذهن مخاطبان ماندگار شوی.
حرفی نداری؟ ریتوئیت کن. خودی نشان بده. (تازه خود این ریتوئیت کردن کلی نتورک برایت جمع میکند، همه آنهایی که ریتوئیتشان میکنی)
میدانید. مخالفتی با نشان دادن این که چیزی میدانند ندارم (حتی آن را لازم میبینم) اما ندانستههای فریادشده است که آزارم میدهد. (آن هم به بهانهی پنهان نتورک جمع کردن و خودی نشان دادن)
میدانم. به نظر میرسد همه ما تشنه دیده شدن هستیم، این صراطمان است که فرق میکند. جنگی است بین تعداد و کیفیت نگاهها. حتی آن که به کیفیت نگاه «یک» محبوبش زیر زخم شمشیرهای آخته میرود، تشنه دیده شدن است (البته توسط همان «یک» نفر که دنیایش است)
***
نکته آخری هم که در این پراکندهگوییها به ذهنم میرسد و البته شاید مهمترینشان هم در نظر من باشد تفاوت تصویری است که دیگران از ما دارند. یعنی پاسخ به این سوال که افراد نتورکی که در تلاش برای جمع کردنش هستیم چه زمانی به یاد ما میافتند؟
وقتی میخواهند برای دورهمی کوچکی جمع شوند؟
به خاطر شوخطبعی و لحظات خوشی که با ما میگذرانند؟
یا به دلیل تخصصمان است که به خاطرمان میآورند؟
به نظر میرسد که رستوران رفتنها، کارت ویزیت دادنها یا لایکهای شبکههای اجتماعی، هر کدام تصویر جداگانهای از ما در ذهن دیگران میسازند. حدیترین مثالش آن جاست که وقتی بیماری ما را نیازمند پزشک میکند، این پزشک متخصصتر است که به ذهنمان تداعی میشود، نه پزشک شوخطبع. (البته پزشک متخصصِ شوخطبع هم که نور علی نور است، اما این جا بحث، بحث اولویتهاست)
این گونه است که باید به تصویرمان در ذهن نتورکمان هم بیندیشیم و بپرسیم که در چه زمانی به یاد ما میافتند؟ اصلاً به یاد ما میافتند؟
***
میدانید برای پایان این مطلب به ذهنم رسید که شاید نیازمند بازتعریف برخی از پرسشهای مرتبط با بحث «نتورک» و تلاش برای پاسخ دادنشان از نو باشیم. این که:
اصلاً نتورک چیست؟
چرا باید نتورک داشت؟ (یا نداشت)
آیا تعریفی که به صورت رایج از نتورک میشود، همان تعریفی است که مد نظر ما هم باید باشد؟
چند نوع نتورک داریم؟
به فرض آن که بپذیریم بدهبستانها و Trade off هایی وجود دارد، چقدر باید از حد و مرزهای خودمان کوتاه بیاییم تا این نتورک ساخته شود؟
آیا اگر به دنبال ساختن نتورک حرفهای هستیم، همین ابزارهایی که به صورت متداول تبلیغ میشوند (از جمله حضور فعال در شبکههای اجتماعی)، نیاز ما را برطرف میکنند؟
شاید هم از همه مهمتر این سوال: رابطه بین تعداد ارتباطهایمان و کیفیت آنها چیست؟ آیا بدهبستانی در این میان وجود دارد؟
و خلاصه سوالهایی از این دست.
حسین وجدانی
مرداد ۲۲خوب شد دردم دوا شد، خوب شد…
مطلب به جایی بود با قلمی روان. ممنون
سمیرا کرمی
مرداد ۲۱موضوعی که ازش صحبت کردید دغدغه این روزهای منم هست.
فکر می کنم توقعی که از زمان و عمق روابط داریم خیلی وقتا روی شیوه شبکه سازی ما تاثیر می گذاره، بعضی از ما رو به تولید محتوای شلیک وار توی شبکه های اجتماعی کشونده و بعضی های دیگه رو به نوشتن پست های وبلاگی دیر به دیر.
تک تک پاراگراف هایی که نوشته بودید برام مصداق عینی داشت. به نظرم نتورکینگ هم یکی از همون چالش های زندگیه که بهتره با مدل ذهنی کشاورز به دنبالش باشیم، نه مدل ذهنی شکارچی.
بابک یزدی
مرداد ۲۱ممنون بابت نکتههایی که گفتید. تعبیر مدل ذهنی کشاورز و شکارچی برای من جالب بود و این تداعی رو داشت که شبکهسازی به معنای واقعی کلمه از جنس «ساختن» و «پروراندن» است. نکته دیگر هم درباره انتشار محتوا در بسترهای مختلف است که خیلی از ما به فراخور حرفی که برای زدن داریم و میزان اثرگذاری به سمتشون میریم اما به نظر میرسه بخشی از اون هدفی که ما رو به سمت این بسترها میکشونه ساختن یه شبکه باشه. شبکهای از آدمها که به واسطه محتوای تولیدیمون ما رو شناختهاند.
علی کریمی
مرداد ۲۰بابک جان
من نظرم در مورد نتورک اینه که باید از لایه دوم دوستانمان استفاده کنیم نه از غریبهها
الان چیزی که آدم میبینه اینه که افراد از دوستانشان خسته میشن و به همین خاطر دنبال دوست شدن با غریبهها میافتن ولی ماها از دوستانِ دوستانمان غافل هستیم. دوستِ دوست من خیلی امکانش بیشتر که ما من دوست بشه و به درد من میخوره
به همین خاطر میگم به جای اینکه به جاهایی مثل ایوندها و شبکههای اجتماعی بریم و با غریبهها دوست بشیم. از همین دوستان فعلیمون بیشتر پرس و جو کنیم و با دوستان و آشنایان دوستانمان رابطه برقرار کنیم.
البته من نظر بیشتر روی جنبه کسب و کاری بود
بابک یزدی
مرداد ۲۰مرسی علیجان بابت نکته خوبی که گفتی. راستش من هم بعضی وقتا فکر میکنم این که یه جمع هر چند محدود از تواناییهات خبر داشته باشن و همین که اونها به شبکه ارتباطی خودشون تو رو معرفی کنند (البته با جون و دل معرفی کنند) احتمالا از نیاز به ارتباطهای کوتاهمدت و کممایه با تعداد زیادی از افراد توی جمعهای غریبه و ایونتها بهتر باشه. الان که عنوان دوستِ دوست رو بردی احساس میکنم میشه از چنین نگاهی توی جنبههای دیگه هم استفاده کرد مثلا این که دوستانت از تو در جمعهای دیگه نام میبرن یا مطالب تو رو توی وبلاگها یا صفحاتشون به اشتراک میذارن میتونه شامل این گستردهکردن نتورک از طریق دوستِ دوست باشه و احتمالا با تاثیر بیشتری از شوآف و ارتباطهای ایونتی و نمایشگاهی.
معصومه شیخ مرادی
مرداد ۲۰سلام بابک جان ممنون از مطلب خوبت.
راستش این مطلب گزاره های زیادی رو در ذهنم ایجاد کرد و سعی می کنم بخشی از اونها رو بنویسم چون این مساله دغدغه خودم هم هست و به شکلهای مختلف بهش نگاه کردم.
بسیاری از چیزها خوب هستند اما وقتی دیگر شورش درمی آید دل آدم را می زنند یکی شان همین نتورک است و بودن در این فضا برایت کمی رنج آور می شود.
من فکر میکنم آدم در خصوص یک سری چیزها باید به نتیجه برسد یکیش همین بحث نتورک.
همانطور که خودت هم میدونی خیلی ها از طریق همین نتورک هایی که می گویی و شوآف به موفقیت هایی هم دست می یابند موفقیت هایی که چندان لیاقتش را هم ندارند، البته شاید بتوان گفت شوآف هم نوعی تلاش است و آنها دارند تلاش می کنند. بعضی هایشان هم آنقدر طبیعی این کار را می کنند که خیلی از ماها در دام شان می افتیم و اهداف شان را پیش می بریم.
با دوستی در این خصوص صحبت می کردم نتیجه آن شد که تو خودت چه فکر میکنی درونت چه می گوید خودت را که بعید می دانم گول بزنی( البته شاید بعضی ها بتوانند بزنند یعنی میزان توهم شان بسیار بالا باشد.)
درون تو می داند چگونه رشد کرده ای و چند چندی و جایگاهت کجاست؟
اما با همه اینها من فکر می کنم نتورک داشتن ما را تا سطحی از موفقیت بالا می برد و اگر خودمان داشته ای برای ارائه نداشته باشیم در همانجا متوقف میشویم و ادامه کار یک دست و پا زدن حقیرانه خواهد بود من همیشه با خودم فکر می کنم از یک مرحله ای به بعد این شخصیت و قدرت درونی آدم هست که او را به قله ها می برد مهم است چقدر به آن قدرت درونی پرداخته باشی.
من همیشه از نتورکی لذت برده ام که در آن فرآیند انتقال دانش وجود دارد و حمایت از یکدیگر و کمک کردن یک جریان یک طرفه نیست در واقع این روزها برای من رابطه محل خوبی برای یادگیری شده است افراد، زندگی شان، دیدگاهایشان سبک زندگی شان برایم جالب است و پر از یادگیری، دلیل آن هم این است که درون خودم برایم باارزش شده و در نتیجه درون افراد دیگر هم برایم باارزش است و میدانم با دیگران بودن می تواند جواب بسیاری از سوالها را برایم قابل فهم تر کند.
و البته به قول تو همان دیدارهای دو نفره که می توانند بهترین جا برای رشد تو باشند.
شاید باید خیلی بچرخیم و بگردیم تا بفهمیم نتورک چیست و نتورک مان را چگونه بسازیم که همه اینها بستگی به پیشینه آدم و شخصیت و مدل ذهنی اش دارد.
هر چه باشد ما آدم هایی شبیه به خودمان دور خود جمع می کنیم شاید بتوانیم یک سال با آدمهای بسیار متفاوت از خودمان که قبولشان هم نداریم فقط به خاطر منافع مانباشیم اما سال دوم دیگر نمی توانیم ادامه دهیم و نقاب و اینها هم کارساز نیست.
برای ساختن نتورک هم ابزارهای زیادی داریم بخصوص در اوضاع کنونی که واقعا کار را برای ما راحت تر کرده و شبکه های اجتماعی هم یکی از آنهاست.
من فکر می کنم ما به تنهایی رشد می کنیم اما رشدمان ناقص صورت می گیرد. یک نتورک مفید و حرفه ای می تواند شکل کامل تری از ما را در جهان به منصه ظهور برساند.
بابک یزدی
مرداد ۲۰ممنون معصومهجان بابت کامنت پربارت.
اینهایی که مینویسم تداعیهایی است که با خوندن این کامنت توی ذهنم ایجاد شد، بیشتر از جنس بلند بلند فکر کردن است تا یه مطلب چارچوبدارِ متقن:
من احساس میکنم این جا از دو نوع نتورک صحبت میکنیم، یه نتورک حرفهای که مشخصاً از طریقش به دنبال ایجاد درآمد و گذران زندگی هستیم و فواید مختلفی هم میتونه داشته باشه، از انتقال دانش تخصصی گرفته تا شناخته شدن به افرادی که متقاضی مهارت ما هستند و یکی هم نتورکی که در طی سفر زندگی همراهمون هستند.
اگر برگردیم به نتورک حرفهای، یکی از اهداف مهمی هم که احتمالاً خیلیهامون داریم (حالا یا به زبون میاریم یا نه) درآمدزایی قابلتوجهه. شاید یکی از فرضیات ذهنی خیلیهامون هم اینه که نشانه مشخص موفقیت و تصمیمهای درست من، باید خودش رو توی این فاکتور یعنی درآمدزایی نشون بده:
من با مهارتم؟ جامعه به من نیاز زیادی داره؟ این باید خودش رو توی ماشین و خونه و حساب بانکیام نشون بده. اگر نمیده زبون ارتباطیمون با طیف بزرگی از بیرون قطع میشه. مثلا یه فامیل دور که سال به سال میبینمش و نه زبون مشترکی داریم نه فهم آن چنان مشترکی، جز پول. پوله که به اون نشون میده من موفقم.
غیر از پول توی این نتورک حرفهای یه چیز دیگه هم معمولاً برای طیف زیادیمون مهم میشه: شهرت.
مثلا به نظر من موتور محرک بسیاری از استادهای دانشگاه، همین شناخته شدن توسط شبکه حرفهای استادا و محققای دیگهست. میدونند که درآمدزایی (که زبان مشترکی با طیف بزرگی از آدما چه عوام چه خواص) یه سقف مشخصی داره، با این حساب حالا اون زمین بازی که براشون مهمتره یا مهمتر میشه، شهرت بین شبکه محدودتر حرفهای خودشونه. به نظرم یکی از آزارهایی که مشخصا ایجاد میشه اینه که احساس میکنیم میانبرهای سریعی وجود داره که خیلیها با عبور از اونها به این دو فاکتور یعنی پول و شهرت میرسند. حالا یا ما نمیتونیم (مثل گربهای که دستش به گوشت نمیرسه، مثلا به خاطر ذات درونگرامون) یا واقعا نمیخوایم، اما بالاخره چیزی از جنس این که «این عدالت نیست» توی ما فوران میکنه و از این موفقیتهایِ در نظر ما بیمایه ناراحت میشیم.
این جا من فکر میکنم یه مرزی وجود داره که افراد بسیار کمی میتونند ازش عبور کنند اونهایی که مشخصاً هدفشون درآمد و شهرت نیست (شاید اثر جانبی حرکاتشون باشه) این جور آدمها اگه هم پولدار بشند واقعا نمیدونند با پول چه کار کنند، تفریحشون این نیست که به بهترین جزایر و مناطق دیدنی برند، قسمت بزرگی از تفریحشون باز مشغول شدن به همون کاریه که ازش پول در آوردند. اگر هم پول درنیارند یا مشهور نشند احتمالاً بازهم اگه به دنیا بیان ترجیح میدن همین مسیر فعلیشون رو شروع کنند و ادامه بدن.
از نتورک حرفهای که بگذریم، به نظرم میرسیم به یه طی مسیر یا سفر زندگی که توش به دنبال معنا دادن به زندگی خودمونیم (که البته قسمتی از این معنا هم از مشغولیت حرفهایمون میاد) این جا و توی منزلگاههای مختلف هم بینیاز از همسفر نیستیم. حالا ممکنه به دنبال فتح یه قله باشیم. من احساس میکنم این جا هم احتمالا به حضور آدمهای زیادی نیاز هست چه از اونها که تدارکات تو میشن چه اونهایی که راهها رو نشونت میدن و احتمالا چندتا همسفر که بخش بزرگی از مسیر رو با اونها قدم میزنی. نمیدونم اینها مجموعا چند تا نتورک میشن یا یه نتورک اما نکتهای که میبینم اینه که احتمالا افراد بسیار کمی ثابت بمونن توی این مسیر برامون (شاید هم هیچ کی) و در منزلگاههای متفاوت با آدمهای متفاوتی هممسیر بشیم یا ازشون کمک بگیریم. من باز جنس یه جور «تنهایی» و درنوردیدن قلههای «فردی» و مخصوص به هر «فرد» رو توی طی این سفر پررنگ میبینم.
البته میگم بیشتر از جنس تداعیهاییه که الان به ذهنم رسید.
معصومه شیخ مرادی
مرداد ۲۷قبلا پاسخت رو خونده بودم اما دوست داشتم دوباره بخونم که ارتباط بهتری شکل بگیره فکر می کنم در این زمینه حرف برای زدن زیاد هست.
بابت توضیحاتی که دادی واقعا ممنونم خیلی از مفاهیم تو ذهنم شفاف تر شد اینکه به نظرم باید به شکل حرفه ای به ساخت نتورک های زندگی مون بپردازیم نه حتما به خاطر خودمون که این نیاز دو طرفه اس.
حمیدرضا
مرداد ۱۹چقدر این مطلب خوب بود.
یه رویدادی شرکت کرده بودم چند هفته پیش، موقع پذیرایی مسوول رویداد گفت برین پذیرایی و حواستون به نتورکینگ باشه! همونجا با خودم گفتم ایجاد شبکه از همکار، دوست و … باید به صورت طبیعی اتفاق بیافته و نه اینطور مصنوعی… این فکر رو همونجا فراموش کردم تا اینکه الان مطلب شما تمام و کمال موضوع رو شرح داد!
پی نوشت: همه اون کسانی که در رویداد جزو نتورک ما شدن، الان دیگه هیچ ارتباطی نداریم و نخواهیم داشت. (:
بابک یزدی
مرداد ۱۹مرسی حمیدرضا که از تجربهت گفتی. من هم تا حد زیادی مثل تو فکر میکنم. کلا حضور تو چنین رویدادهایی از من انرژی زیادی میگیره و تا اون جایی که بتونم ازشون دوری میکنم. قصدم این نیست که به صورت کلی نفیشون کنم ولی به نظرم درباره فوایدشون مبالغه زیادی صورت گرفته.
حمیدرضا
مرداد ۱۹آره، منم به خودم قول دادم در هر نتورکی حضور پیدا نکنم! 🙂