جناب چارلز پانزی، که حقه پانزی از نام او گرفته شده است
اگر اهل خواندن نوشتههای اقتصادی باشید احتمالاً با اصطلاح بازی، ترفند یا حقه پانزی برخورد داشتهاید. در این پست میخواهم کمی از این بازی بگویم و البته مثل خیلی از نوشتهها و درددلهایی که دارم به تعریف آن محدود نخواهم ماند و دوست دارم تداعیها و تاملاتم را هم با شما به اشتراک بگذارم. این نوشته، ششمین نوشته از سری «آموختههایم از اقتصاد» است که میتوانید تمام آنها را در این لینک بیابید.
***
بیایید با یک مثال ساده شروع کنیم.
فرض کنید مثل هر روز دیگری، مشغول کارهای معمول خودتان هستید و البته تازگیها و بسته به شرایط اقتصادی جدید، دغدغه این را هم پیدا کردهاید که اندکپساندازتان را کجا سرمایهگذاری کنید که بتواند ارزش پولتان را حفظ کند. این دغدغه را با دوستان و فامیل نزدیک هم در میان گذاشتهاید و طبق معمول هر کسی چیزی گفته و شما هنوز نتوانستهاید به نتیجه قطعی برسید.
گوشیتان زنگ میخورد. مسعود، پسرخالهتان است و البته در فامیل معروف است که بچه «زرنگی» است. شنیده که شما چنین دغدغهای دارید و البته گلهمند است چرا مستقیم این دغدغهتان را با او در میان نگذاشتهاید. البته دلیل واقعی نگفتنتان این است که شما احساس میکنید مبلغ پسانداز شما، مبلغ کمی است و خجالتآور است درباره چنین مبالغی، با مسعود -پسر زرنگ فامیل- مشورت کرد.
اما شما این را به او نمیگویید.
بعد از تعارفهای معمول، مسعود میگوید همکاری را میشناسد که سرمایههای خرد اطرافیانش را جمع کرده و بیزینس خوبی راه انداخته و کسبوکارش سکه است. و آنقدر این کسبوکارش درآمد دارد که سود بسیار بالاتری در مقایسه با بانکها میدهد. او تاکید میکند که این همکار سابق مدت طولانی است که این سود را دارد به همه میدهد و همه راضیاند و به دوستان و فامیلهایشان گفتهاند. و البته با این که این همکار گفته به سرمایه اضافی نیاز ندارد با اصرار مسعود حاضر خواهد بود مبلغ پسانداز شما را هم قبول کند.
به شوخی میپرسید: نکنه توی کار خلافه؟
مسعود از پشت گوشی تلفن قهقههای میزند و میگوید کار خلاف؟ داشتیم؟
شما کنجکاوید که دقیقاً این همکار به چه کاری مشغول است که میتواند چنین درآمدی داشته باشد و متعاقب آن به شما چنین سودی بدهد؟ و مسعود میگوید خودش هم خیلی نمیداند و فقط میداند که پرتفولیویی از کارهای صادرات و واردات را در دست گرفته و خلاصه که لازم نیست شما به این قسمتش کار داشته باشید. مهم این است که سر هر ماه، بدون حتی یک روز تاخیر پول خوبی به حسابتان واریز خواهد شد که اگر تمایل داشته باشید همان را هم میتوانید به عنوان سرمایه مجدد وارد کار کنید.
بعد از مدتها آرامش خاطر پیدا میکنید و به جان مسعود دعا میکنید. خوشحالید که پسرخالهای دارید که چنین آشنایی دارد. وگرنه که در دوستان خود شما، کسی چنین لینکهایی ندارد و چنین موقعیتیهایی نصیب نمیشود.
***
چند ماهی و مطابق وعده پول خوبی به حسابتان میآید. و البته درست مطابق فیلمها، زمانی میرسد که خبری از پول نیست. اولش اصلاً نگران نیستید و یکی دو روزی را صبر میکنید. بعد از دو روز که دیگر نگرانیتان جدی شده به مسعود زنگ میزنید. میبینید حال مسعود از شما هم خرابتر است و تازه میفهمید که او هم چندین برابر شما دست این همکار پول دارد و البته چند روزی میشود به تماسهای او پاسخی نمیدهد. انتظار دارید که مسعود از او آدرسی داشته باشد ولی در کمال تعجب میفهمید که فقط چندباری او را در کافیشاپ ملاقات کرده و در واقع آن قدرها هم او را نمیشناخته، یک همکار بسیار قدیمی که دو سال پیش بعد از مدتها پیدایش شده بوده و حالا نزدیک به دو سال است که مسعود به او سرمایه داده.
البته اوایل مسعود اعتماد کامل نداشته اما هر چه گذشته این اعتماد بیشتر شده و نه تنها تقریباً مقدار قابلتوجهای از پولش را در اختیارش گذاشته که بسیاری از دوستان و آشنایان را هم ترغیب میکرده که پولشان را در اختیار این فرد بگذارند.
ادامه داستان و تمام پلیسبازیها هم دیگر فایدهای ندارد.
مجموع پولی که این سه، چهار ماه به عنوان سود ماهانه به حساب شما واریز میشد به کسری از پول شما هم نمیرسد. تازه شما جز خوششانسهایی هستید که پولی به شما بازگشته. خیلیها مثل مسعود بودهاند که دوباره همان سود را هم نمیگرفتهاند و اصرار میکردند به عنوان سرمایهگذاری جدید در این کسبوکار سودآور استفاده شود تا به قولی «سود مرکب» نصیبشان گردد.
علاوه بر این کاشف به عمل میآید بر اساس توصیه خیلی از آدمهای قدیمی، این یکی دو ماه تعداد بسیاری از افراد جدید پولهای کلانی را در اختیار این فرد قرار داده بودهاند و دیگر موقعیت خوبی برای فرار با مجموع این سرمایه برای او به وجود آمده بوده و حالا این شمایید و پسانداز از دسترفتهتان (و البته همراه با شماتت دیگران).
***
آن چه خواندید نمونه یک بازی یا ترفند پانزی است (Ponzi Scheme).
بازی پانزی زمانی به وجود میآید که هیچ سودی از کسب و کاری حقیقی به وجود نمیآید. بلکه روش معمول این است که بهره قول داده شده به سرمایهگذاران قبلی – یا سودهای شناخته شده کسبوکار- از پول سرمایهگذاران جدید تامین میشود. درست مشابه زمانی که فردی از شما پولی قرض میگیرد و برای بازپرداخت به شما میرود از فرد دیگری پول قرض میگیرد و با آن قرض شما را میدهد و در واقع خودش هیچ درآمدی ایجاد نکرده است.
بازی پانزی از جهاتی شبیه به شبکههای هرمی است با این تفاوت که به جای ساختار شبکهای، ساختار مرکزی دارد و همگان به یک مرکز مشخص متصل هستند. و به همین دلیل و چون مانند شبکه هرمی نرخ نمایی رشد ندارد معمولاً میتواند مدت طولانیتری پابرجا بماند و البته مشابه به هر ترفند ناپایدار دیگری، بالاخره در جایی میشکند که در داستان بالا زمانی این اتفاق افتاد که همکار شیاد با پولهایی که جمع کرده بود دست به فرار میزند.
***
بازی که تنها به اشخاص محدود نمیشود
با خواندن داستان بالا، شاید این نکته به ذهن متبادر شود که معمولاً افراد سادهلوح یا ناآشنا درگیر بازی پانزی میشوند و مسئله معمولاً در حد رفتار اشخاص باقی میماند. اما عجیب آن جاست که چنین پدیدهای در شکل مخرب خود اتفاقا در سطح نهادها و به خصوص نهادهای مالی میافتد.
من در نوشتهای که درباره سودهای بانکی سمی نوشته بودم به این نکته اشاره کردم که خیلی عجیب است که وقتی قسمت واقعی اقتصاد رشد بالایی ندارد تمام موسسات مالی یا بانکها بتوانند سودهای بسیار بالاتر از تورم و رشد اقتصادی بدهند. یکی از اصلیترین دلایل این داستان آن است که این نهادها دچار همین بازی پانزی میگردند. یعنی برای آن که بتوانند از پس سودهای اعلامیشان برآیند که مشخصاً از درآمدهایشان نمیتواند حاصل شود مجبورند که سپردههای جدید بگیرند و به این ترتیب از این منابع بتوانند از عهده تعهداتشان برآیند.
و ماجرا آن جایی پیچیده میشود که چون این نهادها هر کدام به دنبال دریافت این سپردههای بیشتر هستند مجبورند دائما فیتیله سودشان را بالاتر بکشند و نرخهای بالاتری اعلام کنند تا نه تنها جلوی از دست رفتن سپردههایشان را بگیرند، بلکه بتوانند سپردههای جدیدی جذب کنند و این آتش فاجعه را بیشتر شعلهور میکند.
اما نکته قابلتوجه دیگری نیز در این بازی پانزی وجود دارد که این نهادها احتمالاً از آن به خوبی آگاهند. هنگامی که سهم یک موسسه مالی از سپردههای مردم درصد قابلتوجهای شود به اصطلاح آنقدر بزرگ میشود که نمیتواند (و نباید) ورشکسته شود و یا به اصطلاح متداول انگلیسی آن: Too big to fail. این به خاطر آن است که از یک حدی بیشتر مسئله آنها به مسئلهای ملی تبدیل میشود و ابعاد سیاسی اجتماعی پیدا میکند. و این نهادها میدانند در صورتی که کار از حد بگذرد این نهادی مثل بانک مرکزی است که به ماجرا ورود پیدا میکند و با پرداخت از محل منابع خود (یا همان چاپ پول) بدهی این موسسات را پرداخت میکند. این کار چیزی جز افزایش پایه پولی کشور و در نهایت بروز تورم نیست. سادهاش مثل این میشود که انگار تک تک افراد جامعه مالیاتی پرداخت کردهاند که آن سودهای موهوم به دارندگان سپردهها پرداخته شود. این همان مسئله گیر نبودن پای افراد و نهادها در اثرات تصمیمگیریهایشان است که نسیم طالب در نوشتههایش به خوبی آن را توضیح میدهد.
از جدیترین مشکلاتی که قبلاً هم به آن اشاره کردهام در این حوزه وجود دارد این است که پایهایترین قانونهای سرمایهگذاری که رابطه بین بازگشت سرمایه (سود) و ریسک سرمایهگذاری است در این جا وجود ندارد. این قاعده بدیهی است که اگر قرار باشد شما سود بیشتری را دریافت کنید باید ریسک سرمایهگذاریتان و خطر پرداخت نشدن سود و اصل سرمایه شما به همین نسبت بالاتر رود اما متاسفانه در چنین سیستم مالی چنین قانون پایهای وجود ندارد و البته در نهایت همه هزینه نبود آن را باهم پرداخت میکنند.
اتفاقا یکی از نکاتی که میتواند کمک کند که ما متوجه بشویم در جایی بازی یا ترفند پانزی در جریان است این است که بازگشت سرمایه به طرز عجیبی خیلی خوب باشد، آنقدر خوب که باید به چیزی شک کرد.
***
حبابها و شباهت و تفاوتشان با بازی پانزی
حالا که بحث بازی پانزی شد، دوست دارم درباره پدیده مشابه دیگری که البته در یک وجه به صورت بنیادی با بازی پانزی متفاوت است صحبت کنم و احساس میکنم حسن ختام خوبی برای این نوشته باشد و آن بحث«حباب» اقتصادی است.
شاید خیلی وقتها شنیدهاید که میگویند قیمت چیزی حباب دارد و دیر یا زود حباب میشکند و به قیمت «واقعی»اش باز میگردد. مسکن، خودرو، طلا و ارز جز رایجترین داراییهایی هستند که ممکن است از لفظ حباب برایشان استفاده کنیم و البته «سهام».
مثلاً هنگامی که سهام شرکتی داغ میشود و به صورت محسوس و به سرعت بالا میرود خیلیها بر اساس صورتحسابهای شرکتها و دیگر محاسباتشان اعلام میکنند که این سهام حباب دارد و ارزش «بنیادی» این سهام آنقدر نیست. اما در خیلی از زمانها برخلاف این صحبتها سهام بدون توقف به رشدش ادامه میدهد.
اما چرا این گونه است؟
نمونه مشابهاش در روزهای اخیر بحث دلار است. صحبتها و تحلیلهای بسیاری از اقتصاددانان به این دلالت دارد که قیمت واقعی دلار نباید این قدر بالا باشد و معمولاً بسته به نوع محاسبهشان چیزی بین ۷ تا ۹ هزار تومان را قیمتی میدانند که واقعیتهای اقتصادی از آن حمایت میکند. مثلاً برای واردکنندهای که قرار است نوشابه انرژیزایی همچون ردبول را وارد کند شاید بیرزد با این محدوده قیمت محصول خود را وارد کند اما با بالا رفتن بیرویه این قیمت به خوبی میداند که بازار مصرف این نوشابه آنقدر کشش نخواهد داشت و طبیعتاً از واردات آن میکاهد و این خود به معنای کاهش تقاضای ارز خواهد بود. اما اتفاقی که در این جا میافتد آن است که نوعی از تقاضای «بیمه»ای به بازار ارز اضافه شده که برخلاف تقاضای واردکننده «ردبول» به قیمت دلار حساسیت بالایی ندارد و از طرفی دچار بازیئی شبیه به بازی پانزی و فرض خودانجام میشود.
چگونه؟ منِ نوعی، قیمتهای عجیب و غریبی را میشنوم که قرار است دلار در ماههای آینده به آن برسد، از ترس و البته در راستای حفظ سرمایه هر طور شده قسمتی از سرمایهام را (که در شرایط معمول اصلاً قرار نیست به عنوان تقاضایی برای دلار محسوب شود) به دلار تبدیل میکنم و چون این تنها من نیستم که دچار این ترس شدهام افراد زیاد دیگری نیز مشابه من اقدام میکنند و طبیعتا قیمت بالاتر میرود. با این بالاتر رفتن عدهی بیشتری حاضر میشوند وارد بازی شوند و قسمتی از سرمایهشان را به دلار تبدیل کنند و این فرآیند چرخه خودتقویتکنندهای را میسازد که دائما قیمت بالاتر و بالاتر برود در حالی که از آن طرف واقعیتها و شاخصهای اقتصادی چیز دیگری میگویند. این ایجاد حباب شباهت زیادی به بازی پانزی دارد چون ترغیب میکند که هر چه زودتر وارد بازی شوید چون هر چه زودتر وارد شده باشید این سرمایهگذاران جدید هستند که از جیب خود، سود زودتر وارد شدن شما را میدهند. درست مانند کسی که در قیمتی مانند ۹۵۰۰ تومان به این حرفها که قیمت حباب دارد گوش نداده و مقدار زیادی ارز خریده و حالا با بالا رفتن قابلتوجه آن بادی به غبغب میاندازد و محاسبات اقتصاددانان را زیر سوال میبرد.
***
اما تفاوت بنیادین بین بازی پانزی و حباب در این جاست که برخلاف بازی پانزی که مرکزی دارد و نقطهای که این بازی از آن جا نشات میگیرد (مثل همان همکار آقا مسعود در داستان ابتدای این نوشته) که میتوان انگشت اتهام را روی آن گذاشت و کاسه کوزهها را سر آن شکست در حباب مرکزیت وجود ندارد و در واقع یک پدیده غیرمتمرکز است که از فعالیت هزاران فرد ایجاد شده است.
و این جاست که به طنز ماجرا نزدیک میشویم.
در مورد همکار آقا مسعود و در صورتی که برنامههایش برای فرار جور نشود، همگان اتفاق نظر دارند که باید شدیدترین مجازات نصیبش شود تا دیگر شاهد چنین قانونشکنیهایی در جامعه نباشیم. اما هر چه ابعاد مسئله بزرگتر میشود مثل اتفاقی که در سطح کلان برای نهادهای مالی میافتد و از آن شدیدتر در پدیدهای که برای قیمت ارز میافتد با این که ابعاد فاجعه بسیار بزرگتر از اقدام همکار آقا مسعود است، نمیتوانیم عاملین را مجازات کنیم. در واقع چون با یک پدیده غیرمتمرکز و توزیعشده روبروییم که نمیتوانیم انگشت اتهام را بر هیچ فرد مشخصی بگذاریم یا اگر میگذاریم معمولاً فرد متهمشده، سهم کوچکی در پدید آمدن ماجرا داشته است. اما همان طور که در نوشتههای قبلی هم به آن اشاره کردهام طبع مقصریاب ما نمیتواند از مقصریابیش دست بکشد و نمیبیند که «از همه ماست که بر ماست» و مشخصاً به دنبال مشکل در یک نهاد انتزاعی یا تئوریهای دایجان ناپلئونی میگردد و این که بتواند دقیقا یکی،دو متهم حسابی برای خود جور کند.
اما افسوس که روش مقابله و حذف چنین پدیدهای راه دیگری را مطلبد و اما در هنوز بر یک پاشنه میچرخد.
***
اگر نوشته بالا را دوست داشتید احتمالاً دوست داشته باشید نوشتههای زیر را هم بخوانید:
شما چه استفادهای از دست نامرئی میکنید؟
حمیدرضا
آبان ۱۹متن بسیار جالب و مفیدی بود. ممنون