این قصه از دوران کودکی آغاز میشود. از تشویقهایی که «خوب»های کودک را میسازد.
اولین قدمهایش را که بر میدارد، پدر و مادر تمام قد به احترامش میایستند.
این قصه از دوران کودکی آغاز میشود. از تشویقهایی که «خوب»های کودک را میسازد.
اولین قدمهایش را که بر میدارد، پدر و مادر تمام قد به احترامش میایستند.
در این نوشته واقعیتش را بخواهید قرار نیست از یادگیری زبانهای خارجی دیگر صحبت کنم. که مثلاً سوالمان این باشد که خوب است در کنار زبان مادری و به طور معمول زبان انگلیسی، چه زبان دیگری را یاد بگیریم؟
اگر چه به روشنی نمیدانم وقتی هنوز از ظرفیتهای زبانی مانند زبان انگلیسی استفاده نکردهایم –که بعید میدانم کسی بتواند چنین ادعایی را هم داشته باشد که میتواند از تمام ظرفیت آن استفاده کند- چرا باید بدون آن که دلایل مشخصی داشته باشیم در پی یادگیری زبانهای معمول دیگر باشیم.
نکته اول این که این نوشته درباره مدیریت زمان یا تکنیکهای استفاده از زمان نیست اگر چه شاید بخشهایی شبیه به نظر بیایند. «بهتر»ی هم که در متن سوال آمده به معنای «بیشتر» نیست.
آقای گرگوری منکیو (+)، استاد شهیر اقتصاد در دانشگاه هاروارد در ابتدای کتاب اصول اقتصاد خود که یکی از مشهورترین کتابهای درسی اقتصاد است، فصلی دارد که در آن به شرح ده اصل اقتصاد –طبیعتاً به انتخاب این نویسنده- میپردازد.
در این پست میخواهم از یکی از دغدغههای جدیم بگویم که شاید به آن بیتوجه بودهایم یا حداقل روشن به آن فکر نکردهایم. حداقل خودم که در موارد زیادی بوده که به آن توجه نکردهام و دقیق پی فهمیدن نقشش در زندگیام نبودهام.
پیشنوشت: تصمیم گرفتم کمی از درسهایی که از اقتصاد آموختهام (یا فکر میکنم که آموختهام) بنویسم. ابزارها و مدلهایی که احساس میکنم به من قدرت بیشتری در فهم دنیای پیرامون دادهاند.
آخرین دیدگاهها