شماره را نمیشناختم.
دوراهی این که به این شماره جواب بدهم یا نه. در خلسه خودم بودم و ترجیح میدادم این خلسه بههم نخورد. «کاش»ی درونم میجهید که «کاش» گوشی را سایلنت کرده بودم.
شماره را نمیشناختم.
دوراهی این که به این شماره جواب بدهم یا نه. در خلسه خودم بودم و ترجیح میدادم این خلسه بههم نخورد. «کاش»ی درونم میجهید که «کاش» گوشی را سایلنت کرده بودم.
تا قبلش آرام بودید. جلوی پنجره ایستاده بودید. پنجرهای که نگاهش رو به سوی خیابان بود. خیابانی که گوشه و کنارش را برگهای پاییزی فرش کرده بودند.
جلوی پنجره ایستاده بودید و چای داغی در دست داشتید.
«هرکسی گفت این سوال را چگونه باید حل کرد، همینجا پنج نمره مثبت به امتحانش اضافه میکنم.»
معلم ریاضیمان این را گفت.
درباره این که این نمره را هم میدهد احدی از ما شک نداشت.
این روزها مشغول خواندن کتاب جذابی هستم با عنوان “چرا ملتها شکست میخورند؟“. شاید خوانده باشیدش. تعمقی از دو استاد برجسته در علوم اقتصادی و سیاسی در باب یکی از سختترین سوالات پیشروی انسان یا همان “چرایی نابرابری ملتها”.
آخرین دیدگاهها