داستان این است.
زمان و مکانی که هیچ فکرش را نمیکنی خاطرهای آویز ذهنت میشود که حاصلش، که آموختهاش، عمری با تو میماند.
***
دوستم تازه از مصاحبه کاری بیرون آمده بود.
داستان این است.
زمان و مکانی که هیچ فکرش را نمیکنی خاطرهای آویز ذهنت میشود که حاصلش، که آموختهاش، عمری با تو میماند.
***
دوستم تازه از مصاحبه کاری بیرون آمده بود.
پرده اول-
در پرده اول، شاید بهتر بود از «احساس و شوقی» بگویم که در این همایش موج میزد. اما خوشامدگویی و صحبت مختصر ابتدایی محمدرضا شعبانعلی با خودش نکتهی عجیبی داشت که ترجیح میدهم پرده اول را با آن شروع کنم.
اگر با «متمم» آشنا نیستید شاید بهتر باشد آن را در گوگل جستوجو کنید، در آن چرخی بزنید، هوایش را تنفس کنید، «درباره متمم»ش را بخوانید. بعد دوباره برگردید.
اگر با متمم آشنا هستید.
شماره را نمیشناختم.
دوراهی این که به این شماره جواب بدهم یا نه. در خلسه خودم بودم و ترجیح میدادم این خلسه بههم نخورد. «کاش»ی درونم میجهید که «کاش» گوشی را سایلنت کرده بودم.
آخرین دیدگاهها