هدر خبرنامه عضو شوید

در خدمت و خیانت فشار اجتماعی

در خدمت و خیانت فشار اجتماعی

 

موضوع این نوشته از اثری است که فشارهای اجتماعی بر زندگی ما می‌گذارند. و در آن می‌خواهم برایتان از خوبی‌ها و بدی‌های این نوع فشار (و البته به زعم من) در زندگی‌مان بنویسم. فشار اجتماعی از آن عبارت‌های ذهنی (در مقابل عینی) است که احتمالاً برداشت یکسانی از آن وجود ندارد و این عبارت تداعی‌های گوناگونی را برای هر کدام از ما به وجود می‌آورد. پس شاید لازم باشد قبل از بررسی اثراتش، خودش را کمی بیشتر بکاویم.

فشار اجتماعی که به گوشمان می‌خورد شاید تصاویر زیر به نظرمان برسند:

مثلاً تلاش عده‌ای از کاربران در شبکه‌های اجتماعی برای پاسخ‌گو کردن یک برند و تغییر رفتار آن برند

یا

نقشی که روزنامه‌ها و رسانه‌ها در محدود کردن قدرت دارند

من هم موافقم. این‌ها همه فشار اجتماعی است؛ اما فشار اجتماعی در سطح کلان.

آن چیزی که من در این نوشته به دنبالش هستم و آن چیزی که احساس کردم در زندگی شخصی خودم کند و کاوش و آگاهی به آن مفید بوده، نقش فشارهای اجتماعی در شکل‌گیری رفتار شخصی من است. سعی می‌کنم در ادامه این نوشته شفاف‌تر و بیش‌تر از این نوع فشار اجتماعی بگویم.

***

در انتظار پرسش ناگهانی

بهارات آناند، استاد استراتژی دانشکده کسب‌وکار هاروارد و مدیر پلتفرم دیجیتال این دانشکده(HBX) در فصول انتهایی کتاب «دام محتوا» به روایت چگونگی طراحی این پلتفرم پرداخته است. احتمالاً شما هم بهتر از من می‌دانید که یکی از کسب‌وکارهایی که سایه فضای دیجیتال را بر خود به سنگینی احساس می‌کند، کسب‌وکار تحصیلات تکمیلی است.

بهارات آناند و نقش فشار اجتماعی در آموزش دانشجویان

       بهارات آناند- استاد استراتژی دانشکده کسب‌وکار هاروارد     

در روزگاری که فاصله من و شما با بهترین آموزش‌های دانشگاهی یک کلیک است، دانشگاه‌ها باید جدی‌تر از قبل به ارزش افزوده خودشان بیندیشند و جایگاهی را هدف بگیرند که به موجب آن هم در فضای دیجیتال حضور موثر داشته باشند و هم در بخش فیزیکی خود از برنامه‌هایی برخوردار باشند که قدرتمندتر از قبل به حیاتشان ادامه دهند.

آناند می‌نویسد (که البته آن چه در این جا می‌خوانیم روایت من است از صحبت‌های او) که ما تماماً دغدغه محتوا داشتیم. این که پلتفرمی با امکانات فنی عالی داشته باشیم با محتوایی درجه یک از اساتید دانشگاه هاروارد؛ یکی از خوش‌نام‌ترین دانشگاه‌های ایالات متحده. در عین حال برای طراحی این پلتفرم از ظرفیت‌های زیادی هم استفاده کردیم که یکی از این ظرفیت‌ها، همراه کردن سه تن از بهترین دانشجویان فوق‌لیسانس ام.بی.ای‌مان در روند طراحی پلتفرم دیجیتال بود.

***

در طی صحبت‌های این دانشجویان نکاتی مطرح می‌شود که آناند را به شدت در فکر فرو می‌برد. آنان می‌گویند بخش بزرگی از یادگیری‌شان نه از سر کلاس‌های درس بلکه در طی تعاملاتی است که با دیگر دانشجویان دارند.

صحبت‌هایی که در راهروها می‌کنند؛

گپ‌وگفت‌هایشان در وقت غذا؛

یا سر و کله‌ زدن‌هایشان در خوابگاه.

همه و همه نقش انکارناپذیری در رشد و تثبیت آموخته‌هایشان دارند.

اگر بخواهیم با ادبیات این نوشته بگوییم، دانشجویان از نوعی «فشار اجتماعی» سخن می‌گفتند.

برای آن که تفاوت بود و نبود این فشار را بهتر درک کنیم این تصویر را در ذهن‌تان بسازید که اگر یکی از این افراد به تنهایی در این دانشکده پذیرفته شده بود و تک تک این اساتید – به صورت کلاس خصوصی- در اختیارش بودند، علی‌رغم همه این امکانات، درصد ناچیزی از آن چه تا کنون آموخته است را هم یاد نمی‌گرفت.

پدیده‌ای که آناند از آن با «دام محتوا» یاد می‌کند. در نظر او، این محتوا (ارائه شده توسط اساتید) نبوده که نقش اصلی را در یادگیری دانشجویان بازی کرده، بلکه تعاملات آن‌هاست که منجر به چنین عمق یادگیری شده است.

البته فشار اجتماعی تنها به این تعاملات هم محدود نبوده.

آناند از روش تدریس معروف دانشکده کسب‌وکار هاروارد بر پایه مطالعه موردی (case study) هم صحبت می‌کند و این که یکی از اثربخش‌ترین تکنیک‌های به کار گرفته شده در طول کلاس‌های این دانشکده، پرسیدن ناگهانی از دانشجویان(cold call) است.

با این پرسش‌های ناگهانی که بعضاً ادامه‌دار و به صورت رشته سوال است، دانشجو خواه ناخواه مجبور بوده تا سر کلاس درس هشیار باشد و بحث‌ها را تعقیب کند.

آناند می‌گوید سوال ما از خودمان این بود: چه چیزی این سوالات ناگهانی را تا این حد اثربخش کرده؟ و پاسخی که در ادامه به آن می‌رسد این است که نه ترس از اساتید، که حضور نود دانشجوی دیگر که با چشم‌هایشان در انتظار پاسخ دانشجوی سوال‌شونده بودند، رمز اثربخشی این روش است.

بله. آناند از «فشار اجتماعی» و اثر آن می‌گوید. چیزی که در این نوشته بیشتر به آن خواهم پرداخت.

***

شارژ؟ بله. حتماً.

داستان فشارهای اجتماعی قرار نیست تنها در کلان‌ترین سطوح زندگی جریان داشته باشد. مورد روزمره‌ای که اکنون به روشنی در ذهن دارم، مورد پرداخت شارژ واحدهاست.

موردی که احتمالاً بسیاری از ما در طول زندگی و در زندگی آپارتمانی حداقل برای یک بار با آن برخورد داشته‌ایم.

مدتی پیش این مشکل در ساختمان ما هم وجود داشت که تعداد معدودی از واحدها از پرداخت به موقع شارژهایشان خودداری می‌کردند و این مدیر ساختمان بود که با سلام و صلوات و خواهش و تمنا این مبالغ را جمع‌آوری می‌کرد. روش کار هم معمولاً ابتدا از اس‌ام‌اس‌های یادآوری شروع می‌شد و به مراجعه چندین باره به این واحدها ختم می‌شد تا این مبلغ گرفته یا واریز شود.

پس از مدتی یک روش ساده و اما اثربخش به کار گرفته شد.

چند روزی قبل از موعد پرداخت شارژها و درست در کنار ورودی آسانسور، کاغذی بزرگ زده می‌شد که نام هر واحد و شارژ مورد نظر آن رویش نوشته شده بود. آن چیزی که این روش را اثربخش می‌کرد این بود که هر کدام از واحدها که شارژشان را پرداخت می‌کردند با ماژیک و پررنگ رویشان خط کشیده می‌شد و طبیعتا با گذشت یکی دو روز تنها دو یا سه واحد باقی می‌ماندند که شارژ نداده بودند و آن‌ها نیز به سرعت پرداخت می‌کردند. هیچ کس دوست نداشت آخرین واحدی باشد که نامش پیش چشم همسایگان باقی می‌ماند.

بله. این جا هم فشار اجتماعی بود که در شکل‌گیری رفتار همسایگان اثر چشم‌گیر و موثری داشت.

 

***

نهادهایی که با این «فشار» به حرکت در می‌آورند

بسیاری از نهادها، در طراحی مکانیزم‌هایشان جایگاه ویژه‌ای برای فشار اجتماعی قائل‌اند.

نهادی مانند دانشگاه را در نظر بگیرید، شاخص‌های بسیاری تعریف می‌شوند که بتوانند (مثلاً بر اساس استناد مقالات دانشگاهی) اساتید را رتبه‌بندی کنند. این نوع رتبه‌بندی، در دل خود فشار اجتماعی ایجاد می‌کند، یعنی افرادی که در داخل چنین بازی‌ئی قرار می‌گیرند نه برای خود دانش، که در مواردی برای حفظ رتبه و وجهه‌شان در این رنکینگ‌هاست که تلاش می‌کنند.

البته در نظر من این الزاماً اتفاق بدی نیست اما باید یادمان بماند که معمولاً هدف نهادها ابتدا حفظ خودشان است. از این رو (در نظر من) به ندرت از دل چنین رتبه‌بندی‌هایی افرادی به وجود می‌آیند که پارادایم یک دانش را عوض کنند. شاید پارادیم موجود را به خوبی صیقل بزنند و بهتر کنند (البته شاید) اما پارادایم آن را عوض نمی‌کنند. که اگر چنین کنند، معمولاً مورد تایید اساتید پرسابقه آن رشته (که طرفدار سفت و سخت پارادایم موجود هستند) قرار نمی‌گیرند و طبعاً نمی‌توانند جایگاه بالایی در آن رتبه‌بندی داشته باشند.

سردر ورودی دانشگاه تهران

نهادهایی مانند دانشگاه چه نوع فشارهای اجتماعی ایجاد می‌کنند؟

این اشاره کوچکی به این نکته است که فشار اجتماعی الزاماً در جهت منافع ما نیست. شاید مشابه همان مثال استعاره ویروس باشد که در چند نوشته قبل (اینجا) به آن اشاره کردم. ما گاهی فکر می‌کنیم عطسه مکانیزمی است برای سلامت ما، در حالی که از زاویه دید دیگر ممکن است حقه‌ای باشد از جانب ویروس‌ها که بهتر پخش شوند و افراد بیشتری را مبتلا کنند.

فشار اجتماعی در حالت حاد خود می‌تواند مانند فشار چاپلوسان و افراد نزدیک به یک فرد صاحب قدرت باشد که با تعاریف و تمجیدهای نابه‌جایشان، این فرد را به چاه عمیقی از مشکلات می‌اندازند.

(یک برداشت شخصی را در داخل پرانتز در ادامه بحث نهادها بگویم: این نظر فعلی من است که فکر می‌کنم نهادها هر چه فراگیرتر می‌شوند، فاصله بین نفع مستقیم شخص و آن نهاد بیشتر می‌شود. شاید چیزی مثل نقل قولی که از نسیم طالب در (اینجا) آورده بودم که ما فکر می‌کنیم هدف اصلی نهادی مانند مدرسه این است که دانش‌آموزان آموزش ببینند در حالی که شاید هدف اصلی آن است که آن‌ها با تمرین و تکرار در طول سال‌های بلند مدرسه بیاموزند بخشی از روز را متعلق به خودشان نیستند و باید در اختیار جایی باشند.)

هنگامی هم که از کلیتون کریستنسن و کتاب «رقابت در برابر شانس» او می‌نوشتم و از تئوری «کارهایی که باید انجام شوند» در این کتاب می‌گفتم، از این گفتم که یکی از جبنه‌های کاری – کار به تعبیر این تئوری- که ما در پی انجام آنیم، جنبه «اجتماعی» است.

جنبه اجتماعی در کنار جنبه‌های کارکردی و احساسی.

ما ماشین جدید نمی‌خریم تنها به این دلیل که سرعت بالاتری دارد یا ایمنی‌ش بیشتر است (جنبه کارکردی) یا این که حالمان را خوب می‌کند(جنبه احساسی) بلکه ماشین می‌خریم تا افراد دور و برمان با دیدن ماشین جدیدمان تصویر جدیدتری از ما داشته باشند و جایگاه ما را از آن چه فعلاً در نظرشان هستیم بالاتر ببینند.

در واقع این نوع نگاه به اقداماتمان می‌تواند تعبیر دیگری از این نکته باشد: این فشار اجتماعی است که سبب می‌شود من در پی خرید خانه بزرگ‌تر، ماشین بهتر یا تحصیلات بالاتر باشم.

یکی از نکاتی هم که البته کمی بعد بیشتر می‌شکافم همین است که در هر حال در بسیاری از موارد ما ناگزیریم از این که فشار اجتماعی را روی خود احساس کنیم و اتفاقا برای خودمان هم بهتر است. اما خطر آن جاست که خودمان در انتخاب این فشارها نقشی نداشته باشیم و اجازه بدهیم جامعه (در بزرگ‌ترین و توده‌وار ترین شکل خود) این فشار را بر رویمان آورد که در نهایت حاصلش یا این می‌شود که ما یکی از میان‌مایه‌ترین افراد آن جامعه می‌شویم یا به رنگ آرزوهای میان‌مایه‌ترین افراد آن در می‌آییم و در جایگاهی می‌نشینیم که آن افراد دوست داشتند در جایگاه ما می‌نشستند.

***

«فشار»های متفاوت و نقش ما

ما چه نقشی در انتخاب فشار اجتماعی دلخواه‌مان داریم؟

       ما چه نقشی در انتخاب فشار اجتماعی دلخواه‌مان داریم؟

تا این جا به نظرم این نکته روشن شده باشد که فشارهای اجتماعی متفاوت‌اند.

مثلاً فشار اجتماعیِ مخاطبان این وبلاگ برای من منشا دستاوردهای بسیار مثبتی شده است. این فشار باعث شده که تلاش کنم حرف تازه‌ای برای زدن داشته باشم و این تلاش برای زدن حرف تازه، سبب شده نگاه عمیق‌تری به پیرامونم پیدا کنم.

سبب فکر کردن‌های بیشتر شده و حلاجی بیشتر.

و البته تلاش برای بالاتر بردن ورودی‌های باکیفیت‌تر به ذهنم و در ادامه خواندن کتاب‌های بیشتر.

در واقع این اتفاق فوق‌العاده‌ای است که فشار اجتماعی هم‌راستا با علایق درونمان شود.

من می‌توانستم مدیوم دیگری را برای زدن صحبت‌هایم انتخاب کنم و احتمالاً فشار اجتماعی متفاوت‌تری را تجربه کنم. اما احتمالاً جنس فشاری که در شبکه‌های اجتماعی بر من وارد می‌شد از آن جنس نبود که مرا به کتاب بیشتر خواندن وادار کند.

راستش را بخواهید من احساس می‌کنم خواه ناخواه فشار اجتماعی در زندگی ما نقش پررنگی دارد.

یکی از دلایل اصلی آن هم می‌تواند محدود بودن قدرت اراده ما باشد. اراده‌ای که بیش از اندازه به آن دل می‌بندیم. شاید (این را واقعا مطمئن نیستم) گذر زمان و تثبیت پاره‌ای از عادت‌ها ما را کمتر نیازمند این فشار اجتماعی کند اما به خوبی می‌دانم که در حال حاضر نفی فشار اجتماعی مثبت در بسیاری از مواقع به معنای استفاده از قدرت اراده نیست، بلکه جا را برای فشار اجتماعی منفی باز می‌کند.

این که من نقش دوستانم را در عمیق‌تر شدنم نادیده بگیرم، به معنای از بین رفتن این فشار نیست. دیر یا زود رنگ زندگی من به رنگ زندگی آنانی که بیشترین وقتم با آن‌ها سپری می‌شود نزدیک خواهد شد. چه بخواهم، چه نخواهم.

احساس می‌کنم در این شرایط، یکی از مهم‌ترین نقش‌های ما انتخاب نوع فشار اجتماعی باشد که قرار است بر خود وارد کنیم.

انتخاب دوستان، انتخاب کتاب‌هایی که با دیگران درباره‌شان صحبت می‌کنیم، انتخاب فیلم‌هایی که باب گفت‌وگو را باز می‌کنند، انتخاب پلتفرم‌هایی که می‌خواهیم در آن‌ها حضور داشته باشیم و بسیاری از انتخاب‌های دیگرمان نوع فشار اجتماعی که بر ما وارد می‌شود را مشخص می‌کند.

ما با عضویت در هر قبیله جدید، تحت فشار خواسته‌های آن قبلیه قرار می‌گیریم.

قبلیه در گذشته، به قبیله جغرافی‌مان محدود بود و طبیعتاً اختیار آن چنانی در انتخاب فشار اجتماعی نداشتیم.

اما من از این که در عصر دیجیتال زندگی می‌کنم خوشحالم. این عصر قدرت انتخاب فشار اجتماعی را به حد زیادی نسبت به قبل بالا برده است. حالا دیگر تنها این اطرافیان فیزیکی من نیستند که بر معیارهای من درباره زندگی اثر می‌گذارند بلکه نقش قبیله‌هایی که تصمیم می‌گیرم در آن‌ها حضور داشته باشم نقش بسیار پررنگ‌تری است.

همین.

***

پی‌نوشت یک: احتمالاً ناگفته پیداست که در قسمت عمده‌ای از صحبت‌هایم از تفکرات محمدرضا شعبانعلی بهره برده‌ام و طبیعتاً مراجعه به نوشته‌های خود او (اینجا) و خواندن آن‌ها دریچه‌های بسیاری به ذهن‌مان می‌گشاید.

پی‌نوشت دو: من در نوشته «چگونه از وقت خود بهتر استفاده کنم؟» هم به موضوع این نوع فشارها پرداخته‌ام، شاید اگر زمان داشتید و آن مطلب را نخوانده‌اید، بد نباشد سری هم به آن بزنید.

پی‌نوشت سه: تیتر این پست را با الهام از عنوان یکی از کتاب‌های جلال آل‌احمد نوشتم؛ این عنوان: در خدمت و خیانت روشنفکران.

1 Response
  • خسروانی
    آبان ۱۰

    تقریبا درصد زیادی از تصمیمات بشر بر تحت فشار اجتماعی گرفته می شود و از آن مطلع نیست

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *