هدر خبرنامه عضو شوید

چرا جامعه بعضی رشته‌ها را «واقعی»تر می‌داند؟

در جایی از کتاب «صفر به یک» اثر کارآفرین و سرمایه‌گذار مشهور آمریکایی، پیتر ثیل، به این اشاره می‌شود که فیزیک یک رشته واقعی است.

یک رشته‌ی واقعی واقعی بدون ذره‌ای ناخالصی از غیرواقعی بودن.

ممکن است از خود بپرسیم مگر قرار بود غیر از این باشد؟ همه می‌دانند که فیزیک یک رشته واقعی است. یا شاید هم بپرسیم اصلاً مگر رشته‌های دانشگاهی واقعی و غیرواقعی دارند؟

فیزیک از دسته رشته‌هایی است که بعید است شما دانشگاه معتبر و بنامی را بشناسید که این رشته درون آن وجود نداشته باشد.

نام دانشمندانش بر صدر موفقیت‌های علمی می‌نشیند و چه کسی است که بتواند نام‌های بزرگ تاریخ این علم را فراموش کند؟

همه این‌ها به کنار اصلاً نام اینشتین به تنهایی می‌تواند این «واقعی» بودن را یک‌تنه تضمین کند.

***

ثیل به ما نشان می‌دهد ما در دام دسته‌بندی‌هایی قرار می‌گیریم که به ظاهر «همه‌گیر» هستند و فیزیک از این دسته است. همه‌جا آن را می‌شناسند، به ظاهر درکش می‌کنند و برایش ارزش قائل‌اند. این «همه‌گیر» بودن و «همه آن را شناسی» -اگر کمی مطلق حرف بزنیم- البته هزینه‌هایی دارد که در ابتدا شاید به نظر نرسند.

***

وقتی رشته‌ای به عنوان یک رشته دانشگاهی تثبیت می‌شود. راهی بس طولانی پیموده. سال‌ها در بوته شک و تردیدها سرکرده. پیشگامانی داشته، موفقیت‌هایی کسب کرده و بعد از بالا و پایین شدن‌های بسیار اینک پایش به دانشگاه باز شده. این راه طولانی در دل خود بوروکراتیزه و استانداردیزه شدن را هم دارد و کم کم نهادهایی پیدا می‌شوند که ادعای پدر و مادری آن رشته را می‌کنند و برای آن که بتوانید در این فضا تنفس کنید باید رضایت آن‌ها را جلب کنید.

رضایتی که دیگر الزاماً از مسیر نوآوری نمی‌گذرد. به چک‌لیست بلندبالایی نیاز است که شما قدم به قدم آن را تیک بزنید.

این قضیه تنها درباره رشته‌های دانشگاهی و دانشگاه نیست. می‌شود ردپای آن را در بسیاری از نهادهای دیرپا دید. می‌خواهید به صدر سازمان‌های پرسابقه برسید؟ در نهادهای نظامی مشغولید؟ می‌خواهید در جایی اسم و رسم‌دار استخدام شوید؟

باید پله‌های از پیش‌تعیین‌شده را بالا بروید و به قواعد بازی که برایتان تدارک دیده‌اند تن دهید و البته خیلی هم جای نوآوری و طرحی نو در انداختن برایتان نمی‌ماند.

نکته‌ای که در این جا مورد بحث من است این نیست که «تجربه» و مثلاً مهارت ناشی از آن مهم نیست. بحثم بر سر ایجاد سلسله‌مراتبی است که قدرت را در یک نهادپرسابقه حفظ می‌کند. سلسله‌مراتب و قوانینی که شاید با نفس اولیه ایجاد آن نهاد متفاوت باشند –منظورم البته متضاد نیست- به نظر می‌رسد به وجود آمده‌اند تا یک نظم نسبی را حفظ کنند، قواعدی را تعیین کنند که شما با بازی با آن‌ها بتوانید پله‌ها را با سرعت‌ آهسته‌تری بالا بیایید و البته کاملاً هم قراردادی به نظر می‌رسند.

این است که شما:

دیگر داشتن مدرک دکترا هم برایتان کفایت نمی‌کند که استاد شوید بلکه باید دوره پست دکترایتان را هم گذرانده باشید.

مدتی طولانی مشغول عوض شدن لقبتان از استادیار به دانش‌یار و از دانش‌یار به استادتمام هستید.

برای آن که درجه تان بالاتر رود باید چهارسالی صبر کنید یا کار خارق‌العاده –البته از نظر سیستم- انجام دهید.

می‌خواهید مقامتان را در اداره بالاتر بیاورید. کلی کار مشهود و نامشهود هست که باید انجام شود و البته نباید از فاکتور گذشت زمان و موی سپید هم غافل شد.

راستش نمی‌دانم در توان ما هست که قواعد این سازمان‌ها را عوض کنیم یا نه. شاید دینامیک چنین سازمان‌هایی ناگزیر به چنین فضایی منجر شود. بیشتر بحث، بحث انتخاب ماست که آیا می‌خواهیم مطابق با آن چه در پست قبل گفته شد در چنین زمین‌هایی بازی کنیم یا نه؟

زمین‌های که چگونه‌ بازی کردنش را مطابق با قواعدی قراردادی چیده‌اند که البته معمولاً به بهای گذراندن قسمت بزرگی از عمرمان هم هست.

***

اما یک چیزی را فراموش نکنیم و آن هم تشویق جامعه و سوق دادن ما به این گونه رشته‌ها و نهادهاست.

البته این‌ها نظرات من است و می‌شود به عنوان نظرات یک فرد عادی از همین جامعه به آن فکر کرد.

من فکر می‌کنم جامعه می‌پندارد و البته شاید در راستای منفعتش هم باشد – که خود بحثی جدا می‌طلبد- که این‌ها را واقعی‌تر از رشته‌ها و کارهایی قرار دهد که هنوز توسط نهادهای رسمی‌اش این چنین به رسمیت شناخته نشده‌اند. معمولاً تن دادن به این اشتیاق جامعه همراه با تشویق‌های بلندی است و بعید نیست که واژه‌های مقدس هم برای آن خرج شود. این که شما خدمت می‌کنید، وفاداری می‌کنید، استاد هستید، امیر هستید، صاحب مقام هستید.

من شخصا همواره از این واژه‌ها که گاهی بی‌محابا هم خرج می‌شوند هراس داشته‌ام. از این که نکند مکان و زمان خرجشان اشتباه باشد که خود بحثی مفصل می‌طلبد. اما احساس می‌کنم بعضی از ما در پی این رضایت دیگران یا رضایت جامعه و برای شنیدن چنین واژه‌هایی، قدم به زمینی می‌گذاریم که خیلی از مختصاتش آگاه نیستیم.

در نظرم مالیاتی هم که بابت این رضایت دیگران می‌پردازیم – اگر برخلاف رضایت درونی خودمان باشد-، سنگین و گاه به اندازه عمرمان است.

***

من سه نوع ویژگی در چنین رشته یا سازمان‌های پرسابقه‌ای می‌بینم.

اول این که رقابت برای این رشته‌ها یا درون این سازمان‌ها بالاست. یکی از دلایلش هم به نظر می‌رسد همین تشویق و سوق دادن جامعه باشد. هنگامی که جامعه شما را به سمت پزشک شدن می‌فرستد سبب می‌شود شما به چرایی انتخاب این رشته خیلی فکر نکنید. اعتبار اجتماعی ناشی از آن و اصلاً همین که «همه می‌گویند این را باید انتخاب کنی» خود سبب حذف سوال اول از دو سوال استراتژی می‌شود که در پست قبل صحبتش را کردیم. هنگامی که سوال اول حذف شود، قسمت عرضه را که همان متقاضیان تحصیل در این رشته باشند بسیار بالا می‌برد، طبیعتاً این بالا رفتن سمت عرضه، سمت تقاضا را «خواستنی»تر می‌کند و راه‌های چگونگی رسیدن به آن را سخت‌تر.

دوم آن که هویت شما تا حد زیادی به اعتباری بر می‌گردد که از چنین رشته‌ یا چنین کاری می‌گیرید. اعتبار رشته‌ای مثل پزشکی از مدرک و مجوزی است که دانشگاه به عنوان نماینده‌ی دولت به شما می‌دهد، اعتبار رشته فیزیک هم به بازی مطابق نهادهای پرسابقه‌ای است که تایید می‌کنند آیا شما بر روی خط درستی حرکت می‌کنید یا نه. هر چقدر هم شما بیشتر در این سیستم بالاتر می‌روید، این وابستگی بیشتر می‌شود، باطل‌ کردن آن مجوز یا مدرک عملاً سال‌ها زحمت شما را هیچ می‌کند، بنابراین مخالفت با نوع قواعد در چنین وضعیتی بسیار پرهزینه می‌شود و ممکن است برایتان گران تمام شود.

و سوم آن که فضای سلسله‌مراتبی بر روابط حاکم می‌گردد. به دلیل نکته دوم یعنی این موضوع که هویت شما تا حد زیاد به اعتبارتان از رشته یا چنین نهاد پرسابقه‌ای باز می‌گردد امکان نظر دیگر داشتن با مرتبه بالاتر کم و کم‌تر می‌شود به این علت که هزینه بالایی دارد. چنین فضای سلسله مراتبی را می‌توانید از دانشجویان پزشکی بپرسید که دانشجویان سال‌های بالاتر در بیمارستان می‌توانند به دانشجویان سال پایین‌تر امر و نهی کنند و البته این از رده‌ استاد به دانشجویان فوق‌تخصص و از آن‌ها به دانشجویان تخصص و از این دانشجویان به دانشجویان اینترنی (intern) قابل‌مشاهده است. البته این «امر و نهی»ئی که من در این جا مدنظر دارم الزاماً منفی نیست و خنثی است. بیشتر می‌خواهم به این اشاره کنم که دینامیک چنین فضاهایی به سلسله‌مراتبی شدن آن منجر می‌شوند.

***

حالا در نظر من یک سوال باقی می‌ماند.

آیا منظور من از چنین صحبت‌هایی این است که فعالیت در چنین سازمان‌هایی یا مشغول‌شدن در چنین رشته‌هایی بد است؟

نه ضرورتاً و بسته به اهداف و روحیات هر شخص دارد.

نکته اصلی مدنظر من این است که بتوانیم مشوق‌های جامعه را از انگیزه‌های درونی خودمان جدا کنیم و درباره آن‌ها دقیق‌تر تعمق کنیم. بعضی وقت‌ها «آفرین» دیگران ما را از مشاهده‌ی دقیق‌تر مسیر پیش‌رو باز می‌دارد.

البته یادمان نرود که انتخاب مسیرهای دیگری که رضایت جامعه حداقل به چنین گستردگی در آن وجود ندارد نیز پرهزینه است. مخصوصا اگر خودمان هم حسابمان با خودمان صاف نباشد. این جاست که گام‌های اشتباهمان نه تنها به تنهایی دردناکند که نکوهش همین جامعه را هم در پی دارند.

و البته نکته دیگری هم که شاید بد نباشد به آن فکر کنیم این است که همین دیگران و همین جامعه معمولاً بعد از مدتی طولانی که بر مسیر غیر معمولتان پافشاری کردید و در آن موفقیت‌هایی بدست آوردید تشویقتان خواهند کرد. تشویقی که البته دیرهنگام است.

***

شاید (و البته شاید) «تشویق نسیه» برای بعضی‌هامان پاداش بهتری باشد تا «تشویق نقد و آنی».

نمی‌دانم.

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *