هدر خبرنامه عضو شوید

نقش قیمت در اقتصاد (قسمت سوم آموخته‌‌هایم از اقتصاد)

نقش قیمت در اقتصاد

 

قیمت چیست و چرا نقش آن برای یک اقتصاد حیاتی است؟ به نظرم اغراق نیست اگر بگوییم درهای سعادت به روی ملتی باز می‌شود که می‌فهمد قیمت یعنی چه و چرا کارکرد مهمی در چرخاندن اصولی چرخ‌های اقتصاد یک مملکت بازی می‌کند. این روزها که همه‌مان از قطعی‌های ناخواسته و غیرمنتظره برق و کمبود آب می‌نالیم و برایمان سوال است که چطور از مازاد و حاشیه بزرگی که مثلاً در ظرفیت تولید برق داشتیم به این روز افتاده‌ایم، بحث «قیمت‌گذاری» و اهمیت آن بیش از همه وقت پیش چشمم می‌آید.

***

بگذارید با یک داستان فرضی شروع کنیم:

با فشارهای مردمی قیمت تمام بلیط‌های هواپیمایی کشوری برای عید نوروز نه تنها ثابت مانده که به هزار تومان کاهش یافته است. خیلی‌ها خوشحالند. دانشجو، کارمند، کارگر، پزشک، مهندس و اقشار مختلفی از جامعه. همه دست دعا به جان دست‌اندرکاران و بانیان این امر خیر برداشته‌اند. البته از آن طرف هم عده معدودی ناراحت هستند. همین کارکنان، مهمان‌داران، مهندسان فنی و تمام کسانی که از راه صنعت هوایی نان می‌خورند. البته دولت قول داده که از محل درآمدهای خودش این مشکل را حل می‌کند و کسری سنگینی که شرکت‌های هواپیمایی و فرودگاهی پیدا می‌کنند را از جیب خود می‌دهد.

راستش را بخواهید تنها یک مشکل کوچک وجود دارد.

برآوردهای کارشناسان نشان می‌دهد سیل تقاضا برای سفر هوایی در این دوره به چند ده میلیون خواهد رسید و خب تعداد هواپیماهای موجود به کسر کوچکی از این تقاضا نیز پاسخ نخواهد داد.

از آن طرف افرادی که به طریقی به سیستم‌های فروش خطوط هوایی نزدیک هستند، هواخواه زیادی پیدا کرده‌اند. فامیل‌های دور و نزدیک، دوستان و آشنایان و حتی هم‌کلاسی‌های دوران ابتدایی بعد از مدت‌ها همه از راه رسیده‌اند و التماس دعا دارند که برای آن‌ها هم بلیط کنار گذاشته شود.

دستور فوری می‌رسد که تمام روش‌های فروش قبلی ملغی شود و برای آن که حقی از کسی ضایع نشود سر ساعت ۸ صبح روز ۱ اسفندماه و تنها از طریق پایگاه اینترنتی مخصوصی که از روزها قبل در تمام شبکه‌های تلویزیونی و جراید کثیرالانتشار به سمع و نظر آحاد ملت رسیده بلیط فروخته شود.

سرتان را درد نیاورم. روز معهود می‌رسد و در چشم برهم زدنی بلیط‌ها تمام می‌شوند. آن‌هایی که توانسته‌اند در این کارزار به بلیطی دست یابند و کد رهگیری را دریافت کنند انگار که امپراتوری روم را فتح کرده باشند و خیل بزرگی از مردم سرافکنده و ناراحت و خشمگین هستند.

کم کم در کوی و برزن شایعه می‌پیچد که فرآیند فروش بلیط اشکال داشته و این که عده‌ای در شهرهای بزرگ توانسته‌اند زودتر از ساعت ۸ به سیستم وصل شوند و بلیط خریداری کنند.

بازارهای سیاه فروش بلیط هم به راه افتاده‌اند.

البته دولت تمام سعی خود را کرده بود مثلاً هر کس با کد ملی خود تنها می‌توانست چهار بلیط بخرد و برای خود مسئولین امر هم عجیب است که چگونه بازارهای سیاه شکل گرفته‌اند که در آن‌ها حتی بلیط سفرهای پرطرفداری مثل تهران-مشهد میلیونی خرید و فروش می‌شود. این می‌شود که دستور صادر می‌شود که هیچ بلیطی انتقال داده نمی‌شود و حتما مسافرانی که با کد ملی خود بلیط را خریده‌اند باید در پرواز حضور داشته باشند وگرنه بلیطشان باطل می‌شود.

***

می‌توان حدس زد که داستان بالا به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.

شاید شما هم ابتدا مثل من فکر کنید که مشکل در این است که طرح طرح خوبی است اما ایراد در اجرای آن است. به عنوان مثال اگر می‌شد کاری کرد که هر کسی که واقعاً نیاز دارد به سفر برود و به تعداد واقعی –مثلاً در حد اعضای خانواده‌اش- بلیط بخرد، مشکل حل می‌شود.

بیایید فرض کنیم که دولت کاری کارستان کرده و اجرایی بی‌نقص در این طرح داشته و همین شده که هر کس که نیاز داشته و البته شانس هم یارش بوده، فقط به تعدادی که نیاز داشته توانسته به بلیط دسترسی پیدا کند، به نظرتان آیا مشکل حل می‌شود؟

آقای «الف» یکی از افرادی است که به علت مشغله‌ و فرصت محدودی که داشته نتوانسته به بلیط دسترسی پیدا کند. چرا فرصت محدود؟ او یکی از معدود متخصصین داخلی و مهندسانی است که می‌توانند نظارت تخصصی روی اشکالات سکوهای نفتی در دریا داشته باشند و در ساعت معهود این متخصص گران‌قیمت اصلاً به اینترنت دسترسی نداشته که بخواهد این بلیط را بخرد.

البته او تنها فردی نیست که ارزش افزوده‌ای که در ساعت خلق می‌کند بالاست. آقای «ب» هم جراح خبره قلب است که او هم نتوانسته از فرصت استفاده کند و حال تنها گزینه‌ای که پیش رویش است استفاده از خودرو شخصی و رفتن پیش پدر و مادری است که بیش از یکسال است که منتظرش هستند که او زمانی پیدا کند و به دیدارشان در شهر تولدش بیاید.

و البته همین تغییر برنامه از پیش برنامه‌ریزی نشده حداقل ۲ تا ۳ روز کاری او را از ارائه خدماتش محروم می‌کند و نه تنها میلیون‌ها تومان از ارزش افزوده او برای جامعه و خودش کاسته می‌شود (که همگی قرار است در تولید ناخالص داخلی محاسبه شوند) این امکان وجود دارد که در نبودش عزیزی نیز داغدار شود. البته ضرری که به کشور وارد می‌شود تنها ناشی از ارزش افزوده‌ی نبود آقایان الف یا ب نیست. بسیاری از خانم‌ها و آقایانی که حاضر بودند عدد بسیار بالاتری برای خرید بلیط پرداخت کنند و وقتشان ارزش بسیار بیشتری داشت حالا درصدد یافتن راه‌های جایگزین سفر هستند.

از آن طرف هم مثلاً خیل دانشجویان یا افرادی را می‌بینید که اگر از اتوبوس یا قطار یا هر وسیله نقلیه دیگر هم استفاده کرده بودند به جایی بر نمی‌خورد. ارزشی که اینان در وضعیت فعلی برای کشور خلق می‌کنند هنوز فاصله زیادی با افراد متخصص دارد. همین دانشجویان نیز روزی که تجربه کسب کنند و تلاش کنند، ارزش ساعتشان بسیار بالا خواهد رفت اما در هر حال اکنون روا نیست جای بزرگان بنشینند اما به لطف سرعت اینترنت بالا و البته وقت خالی زیاد توانسته‌اند انبوهی از بلیط‌ها را مال خود کنند.

***

البته داستان بالا یک داستان فرضی است اما اگر به دور و بر خودمان نگاه کنیم شاید مشابه‌اش را – حالا نه با این غلظت- ببینیم.

هنگامی که برق به صورت رندوم -حتی با فرض مساوی قطع شدن برق تمام مناطق شهری- می‌رود فرق زیادی وجود دارد بین مغازه‌دار یا تولیدکننده‌ای که با آن برق کسب و کارش را می‌گرداند با منی که زیر کولر چرت می‌زنم. اگر در همان حالت مکانیزمی بود که از من پول دو برابر برای برق طلب کند من حاضر بودم که کمی به خودم زحمت بدهم و پنجره را باز کنم اما دو برابر پول برق ندهم -چون دیگری دو برابر برایم نمی‌ارزد.- اما آن کسی که با پرداخت هزینه برق چند برابر پول در می‌آورد حاضر است که به جای دو حتی تا ده برابر هم پول بدهد اما برقش در آن ساعت خاص قطع نشود.

معمولاً در این زمان‌ها استدلالی که می‌آوریم آن است که این وظیفه دولت است که برق با قیمت ارزان و در ظرفیت بالا تولید کند، آن وقت دیگر هیچ مشکلی نخواهد بود.

راستش اگر به داستان بلیط هواپیما برگردیم، این مشابه آن می‌شود که بگوییم این وظیفه دولت است تا هزاران هواپیما بخرد تا همه بتوانند با بلیط تقریبا رایگان دست به سفر هوایی بزنند. یادمان نرود هر منبعی که جایی خرج می‌شود یعنی می‌توانسته جای دیگری خرج شود و نشده. هزاران میلیارد تومان -اختلاف هزینه واقعی برق، آب و انرژی با قیمتی که در حال حاضر پرداخت می‌‌کنیم- می‌تواتسته در محل‌های بسیار دیگری مثل سلامت و درمان خرج شود.

بگذریم.

***

«قیمت» کارآمدترین راه اطلاع‌رسانی است. اگر علم اقتصاد را علم تخصیص بهینه منابع بدانیم به این معنا که اهداف و خواسته‌های ما انسان‌ها نامحدود است اما منابع در دسترسمان محدود و حالا باید علمی باشد که کمک کند بتوانیم این منابع محدود را به صورت کارآمدی تخصیص دهیم، قیمت در این تخصیص منابع با سرعتی باورنکردنی نقش بی‌بدیلی ایفا می‌کند.

فردریش فون هایک –اقتصاددان برجسته اتریشی- مثال می‌زند که (البته من نقل به مضمون می‌کنم) اگر قیمت قلع بالا برود، لازم نیست تمام آحاد و دست‌اندرکارانی که برای تولیداتشان به قلع نیاز دارند بدانند چرا این اتفاق افتاده؟ کدام کشور تولید خود را کم کرده یا کجا مصرف قلع بالا رفته، آن چه نیاز است فهمیده شود آن است که هزینه فرصت استفاده از قلع متفاوت شده است و اگر برای من دیگر نمی‌صرفد از قلع در تولیداتم استفاده کنم بگردم و مثلاً راهی جایگزین برای آن بیابم.

در همان مثال بلیط هواپیما، قیمتی که در بازار و براساس عرضه و تقاضا ایجاد می‌شود کمک می‌کند تا هر کس با منابعش و ارزش زمانش بسنجد که آیا می‌صرفد از هواپیما استفاده کند یا بهتر است وسیله جایگزینی پیدا کند؟

از آن طرف به دانشجویانی که هنوز توانایی خرید بلیط هواپیما را ندارند هم این سیگنال داده می‌شود که اگر تلاش کنند و روزی بتوانند در جایگاه آن متخصصان بنشینند می‌توانند از خدماتی مثل سفر هوایی استفاده کنند و ثمره تلاش‌هایشان را ببینند.

***

خلاصه آن که نمی‌شود سرنا را از سر گشاد آن نواخت و تعجب کرد. قیمت پایین خدمتی مثل برق در کوتاه‌مدت همه را خوشحال می‌کند و در بلندمدت می‌شود بدهی سنگینی که وزارت نیرو به پیمانکاران این صنعت دارد و انبوهی از استعدادهایی که به این مسیر رفته‌اند و این مهندسی را انتخاب کرده‌اند و اکنون پشیمانند. و البته اصرار بر پایین ماندن قیمت و نصیحت این که کم مصرف کنیم شاید نتواند با لذت خوابیدن زیر کولر با راندمان پایین در یک ظهر داغ تابستانی مقابله کند.

فقط بدی‌اش این است که بسیاری از راهکارهای اقتصادی با شهود و خواسته‌های کوتاه‌مدت ما نمی‌خواند و این باور برایمان بسیار سخت است که قیمت صحیح -نه قیمت پایین یا بالا- در نهایت به نفع همه‌مان است.

شاید مطالب زیر از سری «آموخته‌هایم از اقتصاد» را هم دوست داشته باشید بخوانید:

مفهوم ارزش (قسمت اول آموخته‌هایم از اقتصاد)

زندگی بر لبه (قسمت دوم آموخته‌هایم از اقتصاد)

15 Responses
  • reza.r.h
    تیر ۱۶

    لذت می برم از پست هاتون به خصوص به خاطر اینکه تازگیا جذاب شده واسم اقتصاد و اول کارم هر چی بذارید میخونم.

    • بابک یزدی
      تیر ۱۷

      ممنون رضاجان. امیدوارم مطالبی که اینجا می‌خونی مفید باشه برات.

  • حمیدرضا
    آبان ۱۹

    همانند مطالب دیگری که امروز در وبسایت شما خوندم (و در آینده هم حتماً میخونم 😉 ) این یکی هم واقعاً آموزنده بود.

    البته گاهی دستکاری در قیمت (یا تابلو و یا دما به تعبیر دوستان) برای مسائلی مثل محیط زیست شاید لازم باشه. مثلاً عوارض بر تولید کربن دی اکسید میتونه قیمت رو بالا ببره اما لازمه به نظرم.

    • بابک یزدی
      آبان ۲۰

      سلام حمیدرضاجان. خوشحالم که مطالب اینجا مورد توجه شما بوده.
      من توی یه نوشته دیگه با عنوان از دنیای مجوز به دنیای پیشنهاد به دو نوع مدل‌ذهنی مجوزحداقلی و مجوزحداکثری اشاره کردم. منظورم این بود که در جاهایی (البته معدود) ناگزیر به ارائه مجوزیم (اگر چه فسادهای مخصوص به خودش رو داره).
      به بیان مشابه همون نوشته و البته مرتبط با قیمت هم می‌خوام بگم توی مسائلی مانند محیط زیست شاید وضع مالیات یا جریمه یا عوارض (به هر حال منظور دخالت دولت البته به صورت غیرمستقیم) احتمالاً نتایج بهتری داشته باشه اما توی این جا هم باید مدل ذهنی دخالت حداقلی جا بیفته یعنی اگر واقعا واقعا واقعا نیاز به این دخالت (اون هم به صورت غیرمستقیم و با سخت‌کردن شرایط نه با وضع قیمت) بود این اتفاق بیفته درست همون طور که ترجیحا جراحی رو موقعی ترجیح می‌دیم (با همه عوارضی که داره) که راه بهتری وجود نداشته باشه.

      • حمیدرضا
        آبان ۲۰

        مطلبی که پیشنهاد کردین رو هم خوندم و فکر کنم متوجه شدم دیدگاه شما چی هست و من هم باهاش موافقم.

        یک موضوع دیگه به ذهنم میرسه که جای فکر داره و اون هم تبدیل شدن پیشنهاد به یک فشار اجتماعی هست که در واقع تبدیل میشه به یک مجوز. برای مثال، الان مدتی هست که کتاب ملت عشق رو افراد مختلفی خوندن و خیلی توصیه/پیشنهاد میکنن که من هم بخونم. البته میدونم این با مدل سنتی یکی نیست، اما شاید کارکردشون تا حدی شباهت داشته باشه. مثال دیگه سریال گیم آو ترونز هست که خیلیا حتی دلخور میشن که چرا فلان سریال رو دیدم و این رو ندیدم. خود من هم شاید چنین رفتاری رو نسب به دیگران نشون بدم. خلاصه این که الزاماً پیشنهاد به معنای رفع از ما بهتران نیست و یه جور ازمابهتران جمعی و توزیع شده به وجود میاد! شاید بشه با همون مثال کلاه برداری پانزی و حباب مقایسه کرد که اولی متمرکز و دومی توزیع شده است.

  • رضا
    تیر ۲۴

    سلام
    بذار یک تعریض به کلامت داشته باشم. مثال حج و خرید و فروش فیش حج رو در نظر بگیرید. درجایی که – حالا به هر دلیلی- افراد باید فرصت مساوی در استفاده از منابع داشته باشند، به نظرم داستان بالا جواب میده. الان در خرید و فروش فیش حج همین مسئله صادق هست. چه فردی که ده میلیارد درآمد داره و چه فردی که ده هزار تومان، هر دو باید در استفاده از امکان حج مساوی باشند – به دلایل عقلی، شرعی و ….- و اتفاقا سیاست ذکرشده در داستان برای جلوگیری از بازار سیاه نسبتا در این حوزه جواب داده.
    این صرفا یک تبصره کوچولو بود و الا با اصل حرفت موافقم.
    خوش باشی

    • بابک یزدی
      تیر ۲۵

      سلام رضا. مورد جذابی رو مثال زدی. البته بیشتر منظور من از متن بالا در کالاها و خدماتیه که امکان عرضه دارند و قیمت‌گذاری درست باعث ایجاد انگیزه توی بخش تولید برای افزایش قسمت عرضه میشه. جذابیت مثال تو مخصوصا جاییه که امکان افزایش عرضه وجود نداره و حالا باید ببینیم چه کار میشه کرد:
      من دو تا نکته به ذهنم اومد یکی این که در حالت اول دولت دخالتی نمیکنه و مبلغی که باید پرداخت بشه بدون سوبسیده و فقط چون در هر حال تقاضا بالاست نیاز به روشی داریم که ببینیم چه کسایی اولویت دارند برای فرستاده شدن. این از نظر من خیلی مشکلاتش کمتر از بالاییه که دولت مثلا چون بلیط سی میلیون درمیاد بیاد بیست میلیونش رو از جیب بده برای همه متقاضیان در حالی که متقاضیان خیلی‌هاشون می‌تونند اون سی‌میلیون رو بدن. من میگم اقتصاد باید کمک کنه ما راهی رو پیدا کنیم که اون عده‌ای که واقعا استطاعتش رو ندارند بتونند با مثلا پنج میلیون برن (خود تعیین این عدد هم به این سادگی نیست) و بقیه موظف باشند سی میلیون رو بدن. البته به دلایل زیادی خیلی امید ندارم این کار از نهادی مثل دولت بربیاد و احساس می‌کنم نهادهای واسطه‌ای مثل بهزیستی یا خیریه‌های خصوصی حتی شاید بهتر از عهده این وظیفه بربیان.

      نکته دوم هم اینه که تو چنین شرایطی که به هر دلیل غیراقتصادی (دستور شرع، انسانیت و …) می‌خوایم اولویت‌بندی کنیم که حق با چه کساییه برای استفاده از اون کالا یا خدمت کمیاب، پیدا کردن این که بهترین راه ممکن چه چیزی می‌تونه باشه خودش نیاز به صرف زمان و تحقیق داره و به نظرم کار سختیه.
      ممنون بابت نظری که گذاشتی.

  • محمدحسن بهرامی
    تیر ۲۳

    سلام
    خیلی جالب بود این مطلب
    بحثی که اینجا می مونه دولت و مسئولین هوایی از کجا بدونند که کجا بایستی سرمایه گذاری بیشتر انجام دهند شاید داشتن ناوگان هئایی بیشتر در نهایت سود بیشتری داشته باشد ( من فرض می گیرم کشوری هستیم که آزادانه می تونیم ناوگان هوایی مان را تجهیز کنیم فرض محال که محال نیست 🙂 )
    یا مثلاً در یک کشور بدون مشکلات معمول در اینجا از کجا شرکت هوایی می فهمد که بایستی سرمایه گذاری بیشتری انجلم دهد در صورتی که می تونه با کم نگهداشتن منابع قیمت ها رو بالا نگهداره و سودش رو بکنه در صورتی که برعکس هم میشه تصور کرد سرمایه گذاری بالا با سود کم و ارائه سرویس بالا
    (البته اینو می دونم شما این فرض رو تو کشور ما در نظر گرفتی که امکان گسترش محدوده و شما می گید که با این منابع محدود برخورد چطور باشه که بسیار مطلب مفیدی بود مخصوصاً تعریف علم اقصاد که چند سال پیش شنیده بودم اما الان مجدد شنیدم
    متشکرم

    • بابک یزدی
      تیر ۲۳

      ممنون محمدحسن جان. منم فرض می‌گیرم که می‌تونیم آزادانه ناوگان هوایی‌مون رو تجهیز کنیم و ایده‌آلش اینه که توی جایی که امکان رشد و سرمایه‌گذاری هست بخش خصوصی ترغیب شه و بتونه وارد شه و سرمایه‌گذاری کنه و حتی اگه هنوز انقدر بزرگ نیست که بتونه همه چی رو دستش بگیره دولت به صورت غیرمستقیم نقش داشته باشه و در نهایت دولت دست از بنگاه‌داری برداره و به فعالیت‌های نظارتی مشغول شه یا کالایی رو تامین کنه که به هر دلیل از عهده بخش خصوصی برنمیاد یا براش جذاب نیست (مثل بودجه برای تحقیقات بنیادی مثلاً) خود این موضوعات هم بحثای جالبی از توشون درمیاد.

  • سامان عزیزی
    تیر ۲۳

    سلام بابک جان.
    مطلب فوق العاده خوبی نوشتی.لذت بردم و ممنونم ازت.
    بحث قیمت گذاری برای منم همیشه جالب بوده. نمیدونم تمثیلم چقدر با این بحث سازگاره ولی فکر می کنم قیمت هم باید مثل “دما” باشه که حاصل برآیند نیروها و کنش ها و واکنش های مختلفیه که در یک سیستم اتفاق میفته(مثلاً در یک محفظه ذرات گاز!).
    اگر بگذاریم که کنش و واکنش های خود سیستم تعیین کننده باشن اونوقت دمایی که ظاهر میشه به عنوان یک تابلو(طبق استعاره زیبایی که کریم به کار برده)، جهت درست رو نشون میده.هم برای سمت بازار و هم برای سمت صنعت. اینجاست که اقداماتی که هر یک از این دو سمت، به عنوان اجزایی از سیستم که اونها هم می تونن در نهایت در دمای بروز کرده موثر باشن،می تونن انجام بدن در مسیر صحیح و طبیعی خودش قرار می گیره.
    نقش دولت یا هر دستگاه اجرایی و نظارتی دیگه ای هم باید به عنوان جزوی از اجزای این سیستم باشه (مثلاً به اندازه یک چراغ نفتی کوچیک!) و نه به اندازه ای که در عمل کل سیستم و اجزای اون رو نادیده بگیره(مثل یک کوره آدم سوزی بزرگ). اگر اینطوری نباشه اتفاقی که در عمل میفته اینه که این منبع بزرگ انرژی(کوره) باید قسمت زیادی از زورش رو صرف مقابله با کنش های اجزای سیستم بکنه(یعنی اتلاف مضاعف) چون خود سیستم هم بیکار نمیشینه و اتفاقن زورش در دراز مدت بیشتر از منبع تزریقیه چون اون سیستم به صورت طبیعی به وجود اومده و میتونه با تکیه بر روابط سیستم تا مدت زمان زیادی(که قطعاً بیشتر از مدت زمان دوام آوردن منبع تزریقیه) دوام بیاره. با این روش ها چیزی که حاصل میشه فقط گند زدن به وضعیت سیستم در کوتاه مدته. و وقتی اصرار داشته باشیم همین روند رو ادامه بدیم احتمالاً راهی جز به تعادل رسیدن سیستم با محیط براش باقی نمی مونه یعنی مرگ.
    جالب اینجاست که مداخله دولت در سیستم های اقتصادی، خیلی وقتها در نقش کوره هم نیست.یعنی میاد میبینه دمایی که خود سیستم داره نشون میده مثلاً ۱۰ درجه ست.بعد به جای بررسی عوامل مختلف در سیستم و تصمیم گیری درست برای تغییر سیستمی در سیستم(چقدر سیستم در سیستم شد:)، تابلو ۱۰ درجه رو طی یک عملیات انتحاری(یا انقلابی یا جهادی یا هیئتی یا از همین چیزها) نابود می کنه و روی تابلو میزنه ۳۷ درجه. یعنی مثلاً همه چی آرومه و ما چقدر خوشحالیم! بعدش هم که دیگه همه مون میدونیم.

    • بابک یزدی
      تیر ۲۳

      سلام. سامان‌جان، من هم با استعاره «دما» کاملاً موافقم. دخالت‌های بی‌جا باعث میشه دماسنج همه‌مون خراب بشه و تصمیم‌هایی بگیریم که بعد که اثر این منابع تزریقی از بین میره ببینیم چه اشتباهی کرده‌ایم. عین این که توی یه زمستون سخت تمام انرژی کشور رو بذاریم برای گرم کردن خیابونا و بعد که زورمون تموم میشه مردمی که به خیال گرم بودن هوا لباس‌های سبک پوشیدن از سرما یخ بزنند. در حالی که همون انرژی رو میتونیستیم جاهای خیلی بهتری استفاده کنیم و هم این که اجازه بدیم دما نشانگر خوبی باشه که مردم خودشون تصمیم بگیرند چه لباسی می‌خوان بپوشن.این خودش بحث نقش دولت رو توی اقتصاد باز می‌کنه که قصه مفصلیه. ممنون بابت کامنت پرمحتوات.

  • فواد انصاری
    تیر ۲۳

    خیلی مثال جالب و خوبی بود ممنونم ازت

    • بابک یزدی
      تیر ۲۳

      خواهش می‌کنم فواد. لطف داری.

  • کریم
    تیر ۲۲

    سلام

    قیمت در اقتصاد شبیه تابلو در جاده است. همانطور که بدون تابلو تو جاده نمیشه مسیر درست رو تشخیص داد، علاوه بر تشخیص مسیر درست، نوع حرکت در جاده هم توسط تابلوها هشدار داده میشه. قیمت ها هم شبیه تابلو های جاده مسیر حرکت و نوع حرکت رو نشان می دهند. هر گونه دستکاری تابلو های اقتصاد زیان های زیادی رو به جامعه میزنه و مسیر تخصیص منابع، جریان سرمایه، توجه فعالان اقتصادی و مردم عادی رو به بی راهه می کشونه. دولت مردان ممکن است با نیت خیر به دستکاری قیمتها(دستکاری تابلو های اقتصاد) دست بزنن، غافل از اینکه مردم، فعالان اقتصادی، سرمایه و منابع در اقتصاد کاری به نیت دولت ندارند و در مسیر حرکت خود تابلوهای اقتصاد(قیمت) را در نظر می گیرند.
    جان مایه و چکیده تغییرات طبیعی(بدون دستکاری) در بازار توسط قیمت همان بازار نشان داده میشود. برای مثال اگر تکنولوژی تولید کالایی پیشرفت کند، دستمزد کارگران کاهش یابد، قیمت مواد اولیه کاهش یابد و هر گونه تغییر در بازار رخ دهد در نهایت بصورت قیمت همان کالا به اطلاع عموم خواهد رسید.

    • بابک یزدی
      تیر ۲۳

      کریم‌جان ممنون از تشبیه‌ای که به کار بردی. سوی دیگه‌ی مطلب که من برای طولانی‌ نشدن ازش توی این پست پرهیز کردم. همین عواقب تابلوهای اشتباهی که مردم و فعالای اقتصادی براساس اون تصمیم می‌گیرند. مثال معروفش هم همین دستگاه‌های با راندمان پایین و تکنولوژی عقب‌افتاده است که چون قیمت انرژی به طرز باورنکردنی پایینه هیچ انگیزه‌ای برای تغییرشون باقی نمی‌ذاره.در واقع کسی کاری با نیت پشت این دستکاری‌ها نداره و با منطقش و با اطلاعاتی که از قیمت‌ها گرفته کارش رو پیش می‌بره.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *