در حال مطالعه کتاب بنیان آزادی یا The constitution of liberty از فردریش فون هایک، اقتصاددان و فیلسوف برجسته اتریشی هستم که پیش از این هم از جذابیت و بزرگی افکارش – با توجه به ظرف محدود فهم خودم- گفته بودم. ترجمه عنوان این کتاب را از مترجم بزرگوار عزتالله فولادوند قرض گرفتهام که مجموعهای از نوشتارهای هایک را با عنوان در سنگر آزادی به همت نشر ماهی به چاپ رسانده است.
آن طور که به نظر میرسد نقش واژه «آزادی» که گاه با واژه Liberty و گاه با واژه Freedom در نوشتههای هایک ظاهر میشود، نقشی برجسته و از بنیانهای تفکر او به حساب میآید و پربیراه نیست اگر بگوییم که این شخص بخش بزرگی از عمر خود را به مفهومپردازی این واژه اختصاص داده است.
دانستن همین یک نکته –یعنی صرف زمان بسیار طولانی برای مفهومپردازی یک واژه- شاید درسهای زیادی برای ما در دل خود نهفته داشته باشد؛ به عنوان نمونه، پس از آگاهی از این نکته از خودمان انتظار داشته باشیم که در برخورد اول با این واژه برداشتها و تداعیهای (به طور معمول) سطحی خود را از آن به ذهن راه ندهیم و اجازه دهیم با پیشفرض کمتری روایت یکی از بزرگترین اقتصاددانان و به طور کلی متفکران برجسته قرن بیستم از این واژه را بشنویم.
بگذریم.
طبیعی است که اگر قرار باشد به مثابه خود هایک از این مفهوم بگویم، ذهنی به برّندگی ذهن او، مطالعه و پژوهش فراوان و البته نوشتن به تفصیلِ نوشتههای او نیاز دارم که صدالبته نوشتههای فعلی او همین حالا هم این نیاز را برآورده میکنند.
پس آن چه در ادامه مینویسم نکته مهمی از بخشی از نوشتههای اوست که البته از فیلتر ذهن من عبور کرده و با مثالهای من درآمیخته و بیشتر بازروایتی از جانب من است که هم به من برای تثبیت بهتر آن در ذهنم کمک میکند و هم امیدوارم جرقهای شود تا اگر شما هم علاقه داشتید برای خواندن نوشتههای او یا نوشتههای مفسران او بیشتر وقت بگذارید.
***
آن چه بهانه من برای نگارش این نوشتار شد، یکی از نکات تفکربرانگیزی است که هایک در اوایل کتاب خود مطرح کرده است. این نکته در برخورد اول پیشپاافتاده به نظر میرسد و من در این جا آن را نقل به مضمون میکنم نکته این است: «حجم نادانسته ما بسیار بزرگ است» نادانسته در این جا ترجمه واژه Ignorance است و شاید ترجمه دقیقی نباشد اما در ادامه سعی میکنم با تشریح بیشتر به مفهومی که گمان میکنم مد نظر هایک است نزدیک شوم.
بگذارید از این جا شروع کنیم: عملاً در زندگی روزمرهمان بعید است از کالا یا خدمتی استفاده کنیم که حاصل دانش انباشته انبوهی از آدمها نباشد.
موبایل، لپتاپ، داروها، مسواک، خمیردندان، لیوان، جوهر، کاغذ، شیشهپاککن، واژهنامه، مبل، شیرآلات، کتابها، چمدان، اتومبیل و تقریبا تمام کالاهایی که استفاده میکنیم حاصل فرآیندی طولانی و پیچیدهاند که هر کدام از ما به صورت جداگانه تقریباً هیچ دانشی از ساخت و تولید آنها نداریم. البته طبیعی است که این موضوع به کالاها ختم نمیشود و حوزه خدمات را هم در برمیگیرد.
خب تا این جایش را احساس میکنیم که میدانیم؛ یعنی میدانیم که تقریباً چیزی از این حجم دانش نمیدانیم.
اما نکتهای که به نظر برای هایک جای تعجب دارد این است که خیلی پیشپاافتاده با این موضوع برخورد میکنیم. ما بیشتر غرّه به چیزهایی هستیم که میدانیم اما نادانستههامان فقط به عنوان یک فکت آنهم به ندرت برایمان یادآوری میشود، انگار داریم از این حرف میزنیم که آب در سطح دریا در صد درجه به جوش میآید و اهمیت ندانستنمان و دانستن حجم ندانستنمان به اهمیت یک فکت معمولی است.
البته این به انسانهای معمولی و مردم کوچه و بازار ختم نمیشود و اتفاقاً در قشر متخصصان و دانشمندان به نظر شدت و حدت بیشتری دارد. آن گونه که هایک مینویسد به نظر طبیعی میرسد که دانشمندان بیشتر گرایش به این دارند که بر چیزهایی که میدانیم تاکید کنند اما در رشته و زمینه (علوم) اجتماعی آن چه که نمیدانیم مهمتر است و تاثیر این گرایش (دانشمندان) ممکن است گمراهکننده باشد.
به نظر میرسد اذعان ما به حجم بسیار بسیار بزرگ نادانستههامان (در سطح فردی) و تفکر به عواقب آن برای هایک بسیار حائز اهمیت است. قبل از این که این مفهوم را بیشتر بگشاییم اجازه بدهید نکته کوچکی درباره معنی واژه «دانش» یا Knowledge در بیان او داشته باشم.
دانش تخصصی یا آن چه در تکستها و کتابهای دانشگاهی آمده بخش بسیار بسیار کوچکی –و حتی شاید بتوان گفت بیاهمیتتری- از گستره دانستههایی است که هایک نام «دانش» بر آنها میگذارد.
دانش میتواند مهارت یک استادکار باشد که حتی خود او به بسیاری از قسمتهایش آگاه نیست و تنها یک شاگرد تیز و فرصتجو که مدتها با این استاد سر میکند میتواند آنها را فراگیرد. (تازه یادمان نرود که خود این شاگرد هم بخش بزرگی از این دانش را ناخودآگاه و از همجواری این استاد کسب میکند)
دانش میتواند در ذره ذره مفاهیمی که فرهنگ یک جامعه را میسازد متبلور باشد.
دانش میتواند دانسته یک فرد محلی از آبوهوای یک منطقه باشد.
میتواند دانسته یک فعال بازار بورس برای چگونگی سرمایهگذاری در شرایطی خاص باشد که بازهم تاکید میکنم بخش بزرگی از آن ناخودآگاه است.
این ناخودآگاهی و گاهی حل شدن آگاهی را شاید خود ما آن جایی بهتر متوجه شویم که سعی کنیم مفهوم پروسه سادهای مثل ارسال عکس از یک پیامرسان را برای یک بزرگتر شرح دهیم. جایی که مجبوریم آگاهانه به روندی که طی میکنیم فکر کنیم و سعی کنیم آنها را با واژهها توضیح دهیم (به خصوص از طریق تلفن)
یا دانش میتواند آن چیزی باشد که از طریق سنتها به دست ما میرسد.
به نظرم اغراق نیست اگر بگوییم هر دانستهای در نظر هایک مجموعهای از دانش بشری به حساب میآید و اهمیت قابلتوجهای دارد و مثالهای بالا تنها ذکر گوشه بسیار کوچکی از این دانستهها بود.
***
حال به نظر زمان مناسبی میرسد که از این بدانیم که چرا توجه به حجم ندانستههای ما انسانها تا این اندازه مهم است.
این به نظر بدیهی است که مجموعه دانش بشری هر روزی که میگذرد رو به افزایش است و در سالهای اخیر این افزایش با سرعتی خیرهکننده همراه بوده است، اما آن خطری که عبارت بالا به همراه دارد این است که با ادای عبارت «دانش بشری» نوعی احساس ناخودآگاه داریم که این حجم گسترده دانش در جایی متمرکز است (پیش فردی به اسم «بشر» که که انگار نماینده تمام ما انسانهاست)
در حالی که این دانش به شدت پخش و توزیعشده است و همان طور که در بالا هم از آن صحبت شد، قسمت بسیار بسیار ناچیزی از آن پیش هر کدام از ما انسانهاست به گونهای که در نظر هایک در مقایسه با جامعیت دانشی که در تکاملِ یک «تمدن» پویا از آن بهره گرفته میشود، تفاوت دانش بادانشترین و بیدانشترین فرد نسبتاً قابلچشمپوشی است.
هایک بیان میدارد که بیشتر سودمندیهای زندگی اجتماعی به خصوص اَشکال بیشتر پیشرفته آن که ما آن را «تمدن» میخوانیم بر این فکت تکیه دارد که بیشتر افراد از دانش بیشتری نسبت به آن چه که به آن آگاه هستند (صاحب آن هستند) سود میبرند.
تمدن در این جا واژه مهمی است و نباید به سادگی از آن گذشت. در کتاب این گونه آورده میشود که تمدن هنگامی شروع میشود که فرد در هنگام تعقیب اهدافش، بتواند از دانش بیشتری نسبت به آن چه خود بدست آورده استفاده کند و از مرزهای نادانستههای خود بگذرد و از دانشی که خود مالکش نیست سود ببرد. (بد نیست دوباره به رفاه اقتصادی که در مقایسه با گذشتگان داریم یا حجم آموختههایی که به ما ارث رسیده فکر کنیم)
از آن جا که این دانش به شدت پراکنده است و افراد صاحبِ آن در بسیاری از موارد خودآگاهانه به حضورش مطلع نیستند، نه تنها یک فرد بلکه گروهی از افراد بسیار متخصص و دانشمند هم نمیتوانند نظامی را از بالا به پایین تدوین کنند که از این دانش به کمال بهره گرفته شود. از این رو چه برای بهره بردن از این دانش حجیم اما پراکنده و چه افزودن بر آن باید به فکر فراهم کردن شرایط بود تا تدوین یک نظام دستوری.
حال هنگامی که بسیاری از ابداعات، اختراعات، سنتها و عادتهای فرهنگی در اثر سعی و خطاها و با مشارکت افرادی ایجاد میشوند که نمیتوان پیش از مشارکتشان به اهمیت نقششان پی برد، این جاست که «آزادی» یا Liberty برای مشارکت این افراد در عرصههای گوناگون –مثل اقتصاد، مثل کارآفرینی و مثالهای بسیار دیگر- ضروری به نظر میرسد. از دمدستترین مثالها، مثال بسیاری از دستاوردهای علمی است که بر اثر تصادف به دست آمدهاند یا از گوشههایی که هیچ کس انتظار بدست آمدن این دستاوردها را نداشته است، سر بر آوردهاند.
پذیرفتن این شرط (ضرورت آزادی) با آگاهی از این نکته صورت میگیرد که اتفاقات و دستاوردهای بزرگ احتمال دارد از هر گوشهای سر بر آوردند. و ما عملاً نمیتوانیم از قبل با دستور و به کمک پیشآگاهی، دستاوردهای بعدی، اختراعات بعدی، عادتهای مفید بعدی و روشهای بهتر زندگی کردن را پیشبینی کنیم و بدست آوریم.
باید اجازه بدهیم از گوشههای محتلف و در زمینههای مختلف جوانههای زیادی رشد کنند تا از رقابت میان این جوانهها درختهای تنومندتر و مفیدتری در آینده داشته باشیم که هم میوههای بهتری میدهند و هم تکیهگاههای محکمتری برایمان فراهم میآورند.
از این روست که به عنوان مثال رشد مدلهای کسبوکار متنوع به آن معنی نیست که در آینده شاهد حضور تمام این مدلها خواهیم بود اما این رقابت و تلاش منجر به این میشوند که در آینده افراد از حضور طیف متنوعتر و مفیدتری از مدلهای کسبوکار بهره بگیرند که پیشتر امکان حضور نداشتهاند.
به نظرم تا همینجا برای این نوشته کافی است.
برای جمعبندی شاید بد نباشد که این نکته یادمان بماند که هیچ ذهنی به تنهایی قادر نیست و نخواهد بود که بهتر و دقیقتر از یک روند جمعی با مشارکت همگانی دستاوردها و سنتهای مفید برای ما فراهم آورد از این رو ما انسانها بهتر است فروتن باشیم و علاوه بر سعی فردیمان برای پربارتر کردن درخت دانش بشری، این آزادی را برای دیگران به وجود آوریم که بتوانند به سبک و خواسته خود به ثمره این درخت –که از میوههایش همه بهره میبریم- بیفزایند.
فقط به نظرم جای تاکید دوباره است که این دانش لازم نیست یک دانش تخصصی باشد بلکه راههای آرامشیافتن و بهتر زندگی کردن هم قسمتی از مصداقهای این دانش است که از مشارکت افراد گوناگون بدست میآید.
مرتضی
فروردین ۷سلام بر بابک عزیز
چند وقتی است که وبلاگات را دنبال میکنم، نوشتههایت را میخوانم و واقعا لذت میبرم؛ چون نوشتههایت به طور زیبایی منحصر به فرد و یکتاست، من وبلاگهای زیادی میخوانم اما نوشتههای شما یک چیز دیگر هستند، فکر میکنم زمان و فکر زیادی برای هر یک از نوشتههایت تخصیص میدهی که از نظر من بسیار ارزشمند است.
بابک یزدی
فروردین ۷سلام مرتضیجان. خوشحالم که مطالب اینجا رو میخونی و اونها رو ارزشمند میدونی. پیامت برای من واقعا دلگرمکننده است. موفق باشی.
سعیدفاضل
فروردین ۱۳سلام
من مدتی پیش دنبال چگونگی کار اسنپ می گشتم ک بااین وبلاگ آشناشدم.مطالبتون جالبن،واس همین ذخیره ش کردم و گاهگاهی سری میزنم بهتون.
امیدوارم موفق باشید.مطالب خوبیه و نشان از مطالعه زیاد داره.کمی غلط املایی یاهمون تایپی داریدکه بایه کمی دقت بیشتر قابل رفعه و به بالندگی متن می افزاید.
موفق و پیروز و سربلند وسرفرازبمانیدوباشید
یاعلی مددمدد
بابک یزدی
فروردین ۱۳سلام آقای فاضل. خوشحالم که به مطالب اینجا سر میزنید و امیدوارم در آینده هم باز مهمون اینجا باشید. تلاش من اینه که تا اون جایی که امکانش هست مطالب اینجا متمایز و تازه بمونه.ممنون از پیشنهادتون.