به نظرم یکی از بزرگترین نگرانیهای ما –اگر نگوییم بزرگترین نگرانی ما- این است:
آیا همه چیز خوب است؟
آیا من از وقتم درست استفاده میکنم؟
موفقم؟
این تیک تیک ساعت و گذشتن عمر هم عامل تشدیدکننده این نگرانی است. میخواهیم موفق باشیم. برای این که بفهمیم موفق هستیم یا نه نیاز به شاخص و معیار داریم. نیاز داریم به یک «متریک».
متریک در دل خود از «عدد» میگوید. همه ما انسانها میفهمیم «دو» بیشتر از «یک» هست. حتی این مفهومِ عدد تنها میان ما انسانها مشترک نیست برخی از حیوانات نیز میفهمند «عدد» یعنی چه. این حیوانات هم دنبال «چند تا؟»های زندگیهاشان میگردند.
***
میگفتم. میخواهیم بفهمیم که موفقیم. خب چگونه میفهمیم موفقیم؟
احساس میکنیم که باید چیزی را سنجید. سنجش که میگویم «دقت» میخواهد همان گونه که هزارم گرم در سنجش طلا موثر است ما باید با چنین دقتی به موفقیت زندگی خودمان بنگریم. باید بتوانیم آن را به دقیقترین شکلش وزن کنیم.
خب. باشد. میپذیریم. وزن میکنیم. آن را نسبت به چیزی (چه چیزی؟) میسنجیم و عددی جلویش قرار میدهیم.
که مثلاً من ایکس مقدار موفقم.
تازه این اول راه است. چرا اول راه؟
چون ما در این کره خاکی که تنها زندگی نمیکنیم. پس حتماً همانطور که میشود میزان موفقیت ما را سنجید، میشود میزان موفقیت انسانهای دیگر را هم سنجید.
وقتی میبینیم که انسانهایی هستند که از این ایکس مقدار ما چندتایی بیشترند مثلاً «ایکس بعلاوهی یک» مقدار موفقاند یا «ایکس بعلاوهی دو» یا حتی «دو ایکس» یا «سه ایکس»، ابهامی برایمان پیش میآید:
چگونه موفقیم وقتی کسانی وجود دارند که از ما «بیش»تر موفق هستند؟
این است که میفهمیم موفقیت مقداری «نسبی» است.
من از تو موفقترم ولی از او ناموفقتر.
پس در ضمیرمان به این نتیجه میرسیم که «وقتی موفقم به معنای کامل قضیه، که از همه جلوتر باشم؛ که بهترین باشم.»
تا اینجایش را موافقید؟ موافقید که موفقید اگر بهترین باشید؟
اگر موافق باشید با گزارههای بعدی هم به نظر موافق خواهید بود:
من میخواهم در میان «تمام» انسانها موفق باشم، پس باید در میان «تمام» انسانها بهترین باشم. همه باید اذعان کنند که من موفقم. همه باید حسرت جایگاهی را که من دارم داشته باشند. آن وقت میتوانم خودم را «موفق» و «سعادتمند» بنامم.
***
مشکل به نظرم از جایی شروع میشود که همه انسانها را «برابر» میبینیم. هر آن کس که دست و گوش و زبان و صورتی شبیه ما دارد؛ رایش و نظرش مهم میشود. ما باید متر و معیاری پیدا کنیم، «عدد»ی پیدا کنیم که «همه» روی آن توافق داشته باشند.
همه. همهی این دست و پا و زبان و گوش و صورتها.
بچهتر که بودیم، این همه میشد: خاله. میشد دایی. میشد زنعمو. میشد عمه. میشد همکار بابا. میشد دوست مامان. میشد مامانبزرگ و بابابزرگ. البته این بزرگترها کارمان را هم راحت کرده بودند، آنها آن متر و معیار «همهگیر» را تعریف کرده بودند، آنها از قبل «زمین بازی»مان را مشخص کرده بودند.
درسخوان بودن.
پدر و مادر را راضی نگهداشتن.
معدل (خودِ خودِ عددیترین متر و معیار دوران کودکی) بالا.
تیزهوشان قبول شدن.
با اینها آن بهترین میشدیم. میتوانستیم با بیان یک عبارت و داستان کوتاه بگوییم و نشان دهیم که بهترینیم. که خفنایم. که عالیایم. که معدلمان «بیست» است.
***
این با ما مانده است؛ با همه پیچیدهتر شدن دنیایمان در بزرگسالی.
هنوز دنبال آن هستیم که برای آن که موفق باشیم به دیگران نگاه کنیم و چون هنوز آن ذائقه را نداریم که تشخیص بدهیم که آدمها را یکسان و یکجور نبینیم به دنبال آن «عدد»ها و «اسم»هایی هستیم که توضیح بیشتر لازم ندارند. آن عددها و اسمهایی که هوش از سر میبرند.
«اسم»هایی که خود داستان خود را میگویند: (تصاویر مشترکی ازشان داریم تصاویری که از خلال قصههای شفاهی و فیلم و فرهنگ و مشاوران مدرسه و بهبه و چهچه مهمانیهای خانوادگی و آرزوهای بابا و مامان به ما رسیده است)
آمریکا، اروپا، سفر خارجی، دانشگاهِ …، آقا/خانم دکتر .
این اسمها را که میشنویم، داستانها را خود در ذهن میسازیم.
تازه نباید نگران بود. این ها هم با متر و معیار «پول» به شکل عدد درآمدهاند. جدا از آن تصاویر مشترک، امروز میدانیم که برای رسیدن به آن دانشگاه خاص «چقدر» باید خرج کنیم. «عدد» را میدانیم.
هر چه «تعداد» بیشتر تایید کنند که موفقتریم آن متر و معیار درستتری است. اصلاً دموکراسی هم همین است. «تعداد» چه میگویند؟ خوشبختی من وقتی «خوشبختی» است که بیشترین رای را در میان «انسان»ها میآورد. وقتی «انبوه» مرا تایید میکنند.
عمه و عمو. خاله و دایی. دوست و همکار. مردم کوچه و خیابان. مردم شهر. همه. همه. همه.
همه باید بفهمند و بسنجند که من خوشبختم که من موفقم تا «موفق» باشم.
***
میدانید. به ما از بچگی یاد دادند که دنبال «سعادت مشترک» باشیم. یاد دادند، در گوشت و پوست و استخوانمان کردند، که راه سعادت و موفقیت یکی است و غیر از این هر آن چه هست و نیست، بیراهه است. خودمان هم این روایت را با همان گوشت و پوست و استخوان قبول کردیم. قبول کردیم راه سعادت «مشترک» است.
از آن جا بود که سعادتمان را به تعداد گره زدیم.
حتی اگر کتاب خواندیم. کتابخوانتر بودیم وقتی تعداد کتابهای خواندهشدنمان بیشتر بود.
***
بگذریم.
حقیقت تلخی (تلخ؟) که چند صباحی است با آن درگیرم این است که موفقیت «همه»گیر تنها یک سراب است. نوشیدن از چشمه آن هیچ کس را سیراب نمیکند.
چه بخواهم چه نخواهم نمیتوانم پیش همه موفق باشم.
تعداد بسیار بسیار زیادی از انسانها باقی خواهند ماند که تا آخر عمرشان که تا آخر عمرم هیچ کدام همدیگر را موفق نمیدانیم و افسوس میخوریم از زمانهایی که هر کداممان تلف کردهایم. و تعداد بسیار بیشتری از همین انسانها هم باقی میمانند که اصلاً نمیدانند «من»ی وجود داشته است.
و احتمالاً اگر نتوانم این حقیقت را هضم کنم، در انتها و در بازی «اعداد» و برای کسب رای «همه» به شومن و بازیگری ناموفق تبدیل میشوم.
***
پینوشت: پای پست «زندگی در دنیای ماکرو یا ما تماشاچیان نمایشهای بزرگ» با احسان بیرانوند گپ میزدیم که جرقه این نوشته خورد. امیدوارم هر روز که میگذرد بهتر بفهمم که چگونه میتوان موفق (یا خوشبخت؟ یا راضی؟) بود. شما میدانید؟
خواننده
آبان ۲۳من عاشق این نگاه عمیق شدم
یوسف
اردیبهشت ۲۲سلام ، این که در مورد تیک تاک ساعت و گذر عمر و نگرانی اش نوشتی مرا به یاد این سوره انداخت
بسم اللّه الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
و العصر
سوگند به عصر (زمان)
ان الانسان لفى خسر
که بی تردید انسان دستخوش زیان است
الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
مگر کسانى که گرویده و اعمال صالح و نیک کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده اند