
Designed by Freepik
احتمالا این یک سری نوشته بشود.
اوایل سال ۹۶ بود که نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. توصیههای محمدرضا شعبانعلی عزیز در باب وبلاگنویسی و مزایای آن به همراه چند انگیزه دیگر کمک کرد که در این وبلاگ چیزهایی بنویسم.
آن روزها طور دیگری بودند. شور بیشتری داشتم. احساس میکنم از حال و هوای آن روزهایم، تغییر مسیر شغلی و خیلی چیزهای دیگر میتوان روزی نوشت.
وبلاگنویسی کمک شایانی که به من کرد در شرح دادن و بسط دادن خردهفکرها، خردهسوالها و خردهیادگیریهایی بود که این طرف و آن طرف داشتم. این روزها که تصمیم گرفتهام دوباره در این وبلاگ به نوشتن مشغول شوم متوجه شدهام نوشتن آن هم نوشتنی که آن روزها به آن همت میکردم کار سختی است. درست است: تجربهام بیشتر شده، بیشتر هم میفهمم، احساس میکنم بعضی حرفها هم هستند که برای خودم هم خوب است که روی کاغذ بیاورم و در معرض دیدگان باقی افراد بگذارم. با این همه، نوشتن سخت است.
احساس کردم تا موتورم بخواهد روشن شود، شاید بد نباشد برخی از پستهای قبلی این وبلاگ را انتخاب و اینجا به اشتراک بگذارم.
این به آن معنی است که تمام و کمال با آن نوشتهها همدلم؟
فکر نمیکنم.
سن که بیشتر میشود سختگیری هم همراه خود دارد. یادگیری و تجربه بیشتر هم دارد. اما احساس میکنم برخی از آن نوشتهها ارزش این را دارند که دوباره خوانده شود.
در آن نوشتهها، کنهِ موضوعی که مدنظرم بوده هنوز کم و بیش به آن صورت است. اگر چه که شاید اگر الان میخواستم آن کنه را دوباره واکاوی کنم تغییراتی در نوشته میدادم. برای شروع از پستهای قدیمیتر شروع کردم.
البته اگر پیشتر خواننده اینجا بودید و پستی را مدنظر دارید که هنوز فکر میکنید دوباره خوانده شدنش میتواند برای برخی از افراد مفید باشد خوشحال میشوم با من به اشتراک بگذارید.
خب برویم سراغ سه تا از نوشتههای قدیمی برای پست امروز:
۱- دو روی یک سکه یا چگونه متناقض زندگی کنیم؟
این اولین پست این وبلاگ است و هنوز دوستش دارم و هنوز با جانمایه آن موافقم. اگر چه جای بسط بیشتر و پختهتر با مثالهای متنوع دارد. در کامنتهای پست، یکی از خوانندگان برای مفهوم تمایز در عین وحدت مثال سی مرغ (سیمرغ) منطقالطیر عطار را زد که خیلی به دل من نشست. در مجموع به دو کتاب ارجاع دادم یکی چرا ملتها شکست میخورند از دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون و دیگری The evolving self از میهای چیکسنتمیهایی -روانشناش برجسته-. این کتاب دوم، کتاب فوقالعادهای است و به توصیه محمدرضا شعبانعلی در یکی از کامنتهایش آن را خواندم.
درباره کتاب اول هم، نظر غیرتخصصی من را بخواهید این روزها خیلی دلم با دارون عجم اوغلو صاف نیست اما مثالی که این پست را روی آن سوار کردهام و از آن کتاب الهام گرفتهام مثال مناسبی است. صحبت زیادی ندارم امیدوارم اگر پست را خواندید به کارتان بیاید.
۲- اسنپشات، شلیک بیوقفهی ناپیوستگی
این تکه از نوشته را بخوانید:
… از دیدنها و شنیدههایمان عکس میگیریم. یک عکس لحظهای.
میخواهیم همهکس و همهجا و همه لحظه باشیم و البته همان طور ایستاده. همان طور چایی به دست.
با تصاویری که منقطع از ذهنمان میگذرد. مایی که منفعل به هر تصویر اجازه ورود میدهیم. مایی که مدتی طولانی است به این اسنپشاتها و غصههای بعدش عادت داریم…
من با این که این نوشته را بیش از هفت سال قبل نوشتم هنوز هم اسنپشات میگیرم و هنوز هم افسوس میخورم از این عکسهای لحظهای ذهنی. شاید شما هم این مشکل را داشته باشید. و این پست بهانهای شود برای آن که تصمیم بگیریم از حجم این اسنپشاتها بکاهیم.
خواندن این پست بیشتر از قبلیها حوصله میخواهد. یک طورهایی دلی است. به خصوص آن زمانها بیشتر اهل وقت گذاشتن برای مفاهیم فلسفی و پرسشهای پایهای بودم. یک طورهایی هم از پست دوروی یک سکه در آن استفاده شده است و میتوان رد پای آن پست را هم در آن دید.
به خصوص اگر اهل مفاهیمی مثل مفهوم من و خودآگاهی باشید، شاید بد نباشد برایش وقت بگذارید.
ممکن است هم محتوایش مبتدیانه به نظر بیاید.
احتمالا یک جای ناخودآگاهم دوست داشتم این پست بیشتر دیده شود و بیشتر خوانده شود و این است که امروز این فرصت را برای به اشتراک گذاشتن دوباره آن غنیمت میشمارم.
***
همین. به نظرمان فعلا با این سه تا شروع کنم و امیدوارم نظرتان را جلب کنند.
پاسخ دهید