متخصص چه کسی است؟ تعریف تخصص چیست؟ اگر نخواهیم درگیر تعریفهای رسمی شویم و یک شاخص غیررسمی برای تخصص داشته باشیم، آن شاخص چیست و از کجا بفهمیم متخصص هستیم؟
***
بحث تخصص که به میان میآید معمولاً تصویری سنتی در ذهن بیشتر ما نقش میبندد. تصویر سفیدپوشانی که در محیطهای آزمایشگاهی گرد هم آمدهاند یا در جایی قرار دارند که انبوهی از چیپستها و سیمها و کامپیوترها پیرامون آنان را در بر گرفتهاند.
از به کار بردن عبارت «به ذهن آمدن یک تصویر» در خط بالا هدف دارم و آن این است که احتمالاً بیشتر از آن که از تخصص یک شاخص یا تعریف در ذهن داشته باشیم، تصویر داریم و ارتباطاتی که با آن تصویر جفت و جور میشوند. منظورم از ارتباطات بیشتر چیزی از جنس تداعی است.
تداعیهایی مثل این:
افراد متخصص احتمالاً مدارک بالای تحصیلی دارند.
افراد متخصص احتمالاً افراد گوشهگیری هستند و دارای ارتباطات ضعیفی با پیرامونند.
افراد متخصص واژگانی به کار میبرند که قابلفهم برای افراد عادی نیست.
نمیدانم. شاید افراد متخصص با ویژگیهای بالا زیاد باشند. اما احساس میکنم مثل بسیاری از تصاویری که در اثر گذر زمان به ذهنمان نشستهاند، تصاویر بالا هم دچارخطاهای شناختی جدی هستند.
***
در این جا قصدم این نیست که فهرستی از تعاریف علمی درباره مفهوم «تخصص» قرار دهم. واقعیتش هدف از این پست این نیست بلکه میخواهم از یک شاخص شخصی و خودمانی پرده بردارم که بعد از مدتی کلنجار رفتن با این واژه در ذهن خودم نشسته است. این شاخص سرانگشتی یک شاخص ساده است که میتوان در زندگی روزمره -به عنوان مثال در محل کارمان- از آن استفاده کنیم و سوالی را که پشت این شاخص قرار دارد از خودمان بپرسیم.
فرض کنید میخواهیم بسنجیم که آیا یک شخص متخصص است یا خیر؟ (البته میدانیم که این سوال ادامه پنهانی در دل خود دارد و آن این است که در چه چیزی متخصص است.)
سوالی که من از خودم میپرسم در سادهترین حالت به شکل زیر است:
آیا اگر من یا دیگران زمان بگذاریم، میتوانیم کاری را که این شخص انجام میدهد، انجام دهیم؟
اگر سریعاً به ذهنمان خطور کند که بله میتوانیم و تنها چون بسیاری از ما زمانش را نداریم یا برایمان نمیارزد که این کار را کنیم، آن را انجام نمیدهیم، این یک زنگ خطر جدی برای شخص موردنظر است و تخصص او را زیر سوال میبرد.
البته یک نکته بسیار مهم را فراموش نکنیم. ممکن است دو نفر در ظاهر یک شغل یکسان داشته باشند اما با توجه به این سوال یکی را متخصص بدانیم و دیگری را ندانیم.
با این شاخص، به عنوان مثال نمیتوان صرفاً با داشتن این اطلاعات که کسی آبدارچی، منشی یا نگهبان است دانست که آیا او متخصص است یا خیر؟
چگونه؟
ممکن است ریزهکاریهایی بسیاری در کار چنین شخصی باشد که حاصل مدتها دقت نظر، تحقیق و ایجاد پروسه از طرف اوست که آن شغل خاص را به یک تخصص تبدیل کرده است.
اگرچه در بسیاری از اوقات، ما تنها به صرف سایه و معنای پنهان و استریوتایپی که از یک واژه در ذهن داریم به خود اجازه میدهیم تنها با استناد به عنوان یک شغل، یک فرد را متخصص بدانیم یا نه.
***
نکته پنهان دیگر در این سوال این است که پاسخ این سوال که فردی متخصص است یا نه، به تصویری که فرد پرسشکننده از آن شخص دارد بر میگردد و توجه به این موضوع خود سوال جالبی را در ذهن ایجاد میکند که آیا ممکن است در ذهن افراد مختلف و در میان همکاران یک شرکت به عنوان مثال، تصویر از یک فرد واحد، متفاوت باشد؟
بله این امکان وجود دارد.
به عنوان نمونه درباره مثال آبدارچی که پیش از این دربارهش صحبت کردیم ممکن است من به عنوان یک کارمند جز در سازمان برداشتم این باشد که اگر وقتش را داشتم میتوانستم کار این شخص را انجام دهم پس این فرد متخصص نیست. اما مدیر بخش یا سازمان که نمونههای زیادی آبدارچی در عمر کاریاش دیده و در جلسات مختلف و براساس اطلاعاتی که از این آبدارچی دارد میداند که ریزهکاریها و پروسهای در کار این شخص وجود دارد که هیچ فرد در سازمان حتی اگر وقتش را داشت نمیتوانست کار موردنظر او را انجام دهد در واقع در نظر من او متخصص نیست اما در نظر مدیر سازمان متخصص است.
این جا مورد مهمی پیش میآید و آن هم این است که لازم نیست در یک شرکت تمام افراد بدانند که دقیقا ما مشغول به چه کاری هستیم و آیا متخصص در انجام آن کار هستیم یا خیر. مهم این است که بتوانیم به درستی تشخیص دهیم چه افرادی در سازمان باید تصویر صحیحی از ما داشته باشند و انرژی و منابعمان را در آن جا خرج کنیم.
***
حال که از سادهترین صورت شاخص مورد نظرمان صحبت کردیم، شاید نوبت آن باشد که آن را دقیقتر کنیم.
در نظر من، تخصص مثل بسیاری از پدیدههای دیگر یک طیف است و در واقع صفر و یکی نیست که بگوییم کسی متخصص است یا نیست. پس اگر بخواهیم سوال سرانگشتیمان را کمی دقیقتر کنیم، باید تغییراتی در آن انجام دهیم.
ممکن است من نتوانم به اندازه و سرعتی که یک نفر دارد کاری را که او انجام میدهد انجام دهم، اما آیا در نبود او میتوانم کاری را که او انجام میدهد ولو در زمان بیشتر (اما معقول) انجام دهم؟ (یا افرادی در شرکت ما وجود دارند که با صرف زمان بیشتر آن کار را انجام دهند حتی اگر من نتوانم؟)
فرض کنید نیاز دارید نامهای را تایپ کنید، معمولاً این کار را از منشیتان میخواستید انجام دهد حال در نبود وی آیا میتوانید این کار را شما ولو کندتر انجام دهید؟
اگر پاسخ به این سوال مثبت باشد، بازهم این یک زنگ خطر جدی برای شخص مورد نظر است و نشانه آن است که او در طیف افراد متخصص جایگاه بالایی ندارد.
البته عنصری پنهانی در سوال بالا وجود دارد که به نظرم میرسد برای شفافتر شدن بیشتر، آن عنصر را هم باید مد نظر قرار دهیم.
ممکن است در شرکتی که من در آن مشغول به کارم، همکارانم و اعضای دیگر این شرکت این سوالها را از خود بپرسند و پاسخشان منفی باشد. یعنی هیچکدامشان حتی با صرف وقت بیشتر هم نتوانند کاری را که من انجام میدهم انجام دهند، آیا باید دیگر خیالم راحت باشد؟
این جاست که محدوده افرادی هم که در نظر میگیرم مهم میشوند.
آیا تنها محل کار خودم را در نظر میگیرم؟
آیا منطقهای را که در آن کار میکنم در نظر میگیرم؟ یا شهر را؟ یا کشور را؟
و حتی در ایدهآلترین حالتها، دنیا را؟
یعنی برای آن که صورت سوال را دقیقتر کنم باید از خودم بپرسم:
آیا در شهری که من زندگی میکنم، فردی یا افرادی هستند که با صرف زمان معادل (یا کمتر یا بیشتر) بتوانند مانند کاری را که من انجام میدهم انجام دهند؟
و این بهتر میتواند جایگاه مرا روی نقشه تخصص مشخص کند.
بگذریم و البته تاکید کنم که این یک شاخص علمی نیست بیشتر یک شاخص خودمانی است که فهمی نسبت به جایگاهمان میدهد.
***
تنها یک نکته میماند.
یکی از آفتهایی که من در پست «نکاتی که از اقتصاد آموختم؟ (۱)» به آن اشاره کردم نگاه هزینهمحور بود.
احتمالاً شما هم نمونههایی مانند این ماجرا را دیدید که مشکلی جدی در نقطهای بوجود آمده مثلاً در امنیت شبکه یک مکان استراتژیک و مهم و فردی در زمان بسیار کوتاهی آن را حل کرده.
بسیاری اعتقاد دارند که این فرد مگر چقدر زمان گذاشته؟ و به علت زمان بسیار کوتاهی که او گذاشته اعتقاد دارند، که نباید هزینه قابل توجهای به او پرداخت کرد. (همین دیدگاه در بسیاری از مشاغل این نتیجه را در ادامه دارد که بسیاری از افراد بیهوده زمان را طول میدهند تا نشان دهند کاری که میکنند زمان زیادی گرفته و از این رو مستحق دریافت مبلغ بیشتری هستند.)
همانطور که قبلاً هم گفتهام این نگاه هزینهمحور دردناک است و همچون آفت.
یادمان باشد که این ارزش است که اهمیت دارد نه هزینه و افراد متخصص، افرادی هستند که ارزش افزوده زیادتری تولید میکنند و البته که نادرترند.
همین.
***
شاید نوشتههای زیر را هم در ادامه این نوشته دوست داشته باشید بخوانید:
فواد انصاری
اردیبهشت ۳سلام رفیق
من فکر میکنم زمان یک فاکتور خیلی کلیدی است:
“آیا اگر من یا دیگران زمان بگذاریم، میتوانیم کاری را که این شخص انجام میدهد، انجام دهیم؟”
اما با چقدر زمان ؟ یه دوستی دارم که پاش ناراحتی داره و باید عمل کنه هزینه عملش هم خیلی بالاست یه روز به شوخی میگفت : اینقدر برای مشکل پام تو گوکل سرچ کردم که اگه ابزار و وسایلش رو داشتم خودم عمل میکردم 🙂
“آیا در نبود او میتوانم کاری را که او انجام میدهد ولو در زمان بیشتر (اما معقول) انجام دهم؟”
این جمله ی دوم دقیق تره یعنی “معقول” .
جنبشی هست به اسم DIY یا خودت انجام بده که معمولا افراد معمولی و بدون تخصص با سرچ و تلاش و … سعی میکنند کارهای سیم کشی و مکانیکی و نجاری و … را خودشان یاد بگیرن و انجام بدن.
این که میشه این تخصص ها را امروزه راحت یاد گرفت درسته ولی آیا این تخصص بعدا به درد ما میخورد؟ ریسک آن را میپذیریم که اشتباه کنیم؟ کسی که مکانیکه قبلا چند تا موتور و ماشین رو خراب کرده و این هزینه ی یاد گرفتنه. چند تا مشتری تا حالا از من عصبانی شدن تا من تبدیل به فروشنده شدم. یعنی یک متخصص هزینه های ریسکش رو قبلا پرداخت کرده و هر کسی هم که این راه رو میخواد طی کنه باید این هزینه رو بپردازه . پس هم باید هزینه ریسکش رو قبول کنه و هم زمان براش بزاره و در نهایت تصمیم بگیره خودش انجام بده یا بده به متخصص. همچنین باید حساب کنه کل این هزینه ها بیشتر از سپردن به متخصص است یا کمتر.
بحث خوبی بود رفیق ممنونم ازت
بابک یزدی
اردیبهشت ۴فوادجان در دقت به مواردی که توی کامنتت بهشون اشاره کردی اصلاً شکی نیست و باید این ریسک محاسبه بشه که آیا صرف این که من زمان انجام یه کاری رو دارم میصرفه که من به دنبال انجام اون یا یادگیری اون برم و درست هم میگی که تصویری که خیلی وقتها ما از یه تخصص داریم ناقصه و به قول خودت یه مکانیک هزینههای اشتباه زیادی داده که مکانیک شده و ما نباید این رو فراموش کنیم.
من قصدم از این پست بیشتر تاکید بر روی خودمون بود که از نگاه دیگران ببینیم چه وضعیتی داریم و آیا اونها این احساس رو دارند که میتونند کاری رو که ما انجام میدیم انجام بدهند یا نه. در واقع یه جور اطمینان از این که ارزش زیادی رو تولید میکنیم و صرفا به کاری مشغول نیستیم که بقیه هم با کمی یادگیری میتونند انجام بدن. دومین نکته هم این بود که احساس میکنم بعضیهامون توی کارهایی که در حال انجامشون هستیم فرو رفتیم و با این که بدمون میاد از اون کارا صرفا از روی احتیاط اونها رو حفظ کردیم شاید اگر سه ماه تا شش ماه رو به صورت نیمه وقت روی یه موضوعی بذاریم که اون رو دوست داریم احتمال داره دروازههای ورود بهش و درآمدزایی از اون رو پیدا کنیم و از درموندگی نجات پیدا کنیم.
ممنونم بابت کامنت پرمحتوات.