رقابت چیست؟ اگر از ما چنین سوالی را بپرسند چه تصویری در ذهنمان نقش میبندد؟
تصویر دو حیوان درنده که بر سر فرمانروایی یک قلمرو در افتادهاند؟
تصویر کریس رونالدو و لیونل مسی؟
تصویر کنکور و هزاران داوطلبی که پشت صندلیهای حوزههای امتحانی نشستهاند؟
چه تصویری؟
***
یکی از مشهورترین افرادی که در زمینه استراتژی فعالیت میکند، مایکل پورتر است. بعید است کسی سر و کارش با حوزه استراتژی افتاده باشد اما نام پورتر را نشنیده باشد.
استراتژی از دیدگاه پورتر بر مفهوم «رقابت» استوار است و بسیاری از واژگانی که امروز در شرکتها و جلسات سازمانهای بزرگ لقلقه زبانمان شدهاند. حاصل عرق ریختنها و مفهومپردازیهایی است که پورتر برایمان انجام داده است.
به عنوان مثال، مزیت رقابتی و زنجیره ارزش دوتا از پرکاربردترین و پراستفادهترین واژگانی است که پورتر به پهنه ادبیات مورد استفاده در مبحث استراتژی افزوده است.
این روزها مشغول مطالعه کتاب «فهمیدن مایکل پورتر» یا Understanding Michael Porter هستم که توسط خانم جوأن (Joan) ماگرتا (Magretta) یکی از نزدیکترین همکاران مایکل پورتر به رشته تحریر درآمده است. ایشان خود نیز از بزرگان حوزه استراتژی است و مقالات ارزشمند و پراستنادی را نوشته که از آن جمله میتوانیم به مقاله «چرا مدلهای کسبوکار اهمیت دارند؟» اشاره کنیم.
دانستن این نکات درباره خانم ماگرتا بدان جهت پراهمیت است که به ما یادآوری میکند که این صحیح است که سادهسازیهایی توسط او صورت گرفته تا دیدگاههای پورتر برایمان قابلفهمتر شوند اما این به معنای از دست رفتن دقت نیست و درجه علمی و نزدیکی او به مایکل پورتر خیالمان را راحت میکند که از راویِ درجه یکی این دیدگاهها را میشنویم.
بگذریم.
کتاب با فصل به زعم من «تکاندهنده»ای شروع میشود. تکاندهنده نه به معنای ترسناک که به معنای هشداردهنده.
آن قدر مفهوم رقابت به غلط در ذهن ما جا افتاده که نیاز به یک پاکسازی و به قولی Unlearning احساس میشود که در فصل اول به مدلذهنی مورد نیاز برای فهم معنای «رقابت» پرداخته میشود. این جاست که خانم ماگرتا به نکته بسیار جالبی اشاره میکند. این که هنگامی که صحبت به دیدگاههای مایکل پورتر میرسد بسیاری از مدیران ادعا میکنند که با این دیدگاهها آشنا هستند اما کمی که دقیقتر میشویم میبینیم چقدر آنها از دیدگاههای این معلم استراتژی به دورند.
معنایی که اکثر این مدیران از استراتژی در ذهن دارند چیزی است شبیه به تصاویری که در بالای همین پست از آنها نام بردم. رقابت به معنای نابود کردن رقیبان، به معنای آنان را از میان بردن، و به عبارتی رقابت برای بهترین بودن.
رقابت برای بهترین بودن؟
مگر رقابت چیزی جز تلاش برای اول بودن است؟
نه این آن چیزی نیست که پورتر از «رقابت» مراد میکند.
آن چیزی که در نظر پورتر به مفهوم رقابت نزدیک است، رقابت برای منحصر به فرد بودن است.
و این مطلب آن میزان اهمیت دارد که خانم ماگرتا فصل اول کتاب خود را به مفهومپردازی این تمایز اختصاص داده و تاکید بر این نکته که چقدر مورد نیاز است که مدل ذهنی مدیران این معنا از رقابت را در خود جای دهد، نه آن معنای سنتی را.
***
طبیعتاً برای آن که این مفهوم را درونی کنیم هر کدام ما میگردیم تا در اطرافمان مصداقی از آن را بیابیم.
و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم. اگر چه باید یادمان باشد که پورتر در بستر کسبوکار و به خصوص سازمانهای بزرگ نظریهپردازی کرده است اما در نظر من بسیاری از این مفاهیم خارج از بستر خود و در معنای عامشان نیز پرمعنا هستند.
یکی از مصداقهای رقابت برای بهترین بودن که در ذهن من جا خوش کرده، رقابت برای معدل بالا و رتبه اول و دوم شدن سر کلاس درس است.
این رقابت برای من یادآور پرسش پدر و مادر از عملکرد باقی همکلاسیهاست آن زمانی که کارنامههایمان را به دستمان میدادند یا تستی داشتیم یا پرسش شفاهی و چون سالیان طولانی در این مسیر بودهایم بعید میدانم کسی پیدا شود که زخم آن بر پیکرش نقش نبسته باشد.
***
ما تلاش میکردیم در یک زمین بازی یکسان و در «رقابت» با هم به رتبه برتر برسیم. به آفرینها و صدآفرینها. رقابتی در سنتیترین و دمدستیترین معنای آن. کسی نبود به ما یادآوری کند که کسانی این قواعد بازی را چیدهاند که خودشان امتحان پس داده این روزگار نیستند و جایی نیامده که آنان از موفقترین و راضیترین انسانهای اطرافمان هستند.
و دریغ از سرکشی و جوششی خلاف کشته شدن استعدادهایمان.
اما در هر حال در این میان همواره کسانی پیدا میشوند که از خط مرسوم بیرون میزنند.
یکی از افرادی که به روشنی در ذهنم باقی مانده یکی از همکلاسیهایم بود که با تمام خطکشهای رایج آموزش و پرورش، دانشآموزی «معمولی» به نظر میآمد.
اخلاق و انضباط؛ معمولی.
نمره و معدل؛ معمولی.
ارتباط با همکلاسیها؛ معمولی.
تنها ساعتی که او را غیرمعمولی مییافتیم، زنگ نقاشی بود.
تنها ساعتی که چشمانش برق میزد. تنها ساعتی که دستانش بر روی کاغذ میرقصید و تنها ساعتی که معلم لبخندش را از او دریغ نمیکرد.
چند سال بعدتر هم اتفاق هیجانانگیزی نیفتاد.
در امتحانی برای بهترین بودن (کنکور) رتبه قابلتوجهای نیاورد اما رتبه بسیار معمولیاش آن اندازه اعتبار داشت که در یک دانشگاه بسیار معمولی در رشتهای که البته دوستش داشت (معماری) پذیرفته شود.
***
نقطهها را به هم وصل کردن سخت نیست. در زمانهای که یافتن شغل آبرومند فغان از فارغالتحصیلان دانشگاهی ممتاز برآورده، اوست که امروز جایگاه بسیار ممتازی دارد و آنقدر غرق در لذت کاری است که دوستش دارد که بعید میدانم زمان ارزشمندش را در اختیار دوستان سابقش قرار دهد تا با آنان چایی بنوشد.
او نمادی برای من است از ارزش منحصر به فرد بودن در دنیایی که همگان در تلاشند تا بهترین باشند.
***
میدانم.
این اولین باری نیست که از «منحصر به فرد» بودن سخن به میان میآورم.
این تم در صحبتهای من بسیار آمده. این که باید منحصر به فرد بود؛ این که به قول سث گادین باید چرخدنده نبود. همه اینها را میدانم.
اما علت آن که تکرارش میکنم آن است که این یادآوری آنقدر به نظرم مقدس است که میتوان آن را به مثابه یک نیایش و البته ذکر به حساب آورد.
از مدح متمایز بودن گفتن، سرودن در جشنی است بیانتها.
شاید همین جمله پایان خوبی میشد برای این پست.
اما دلم نمیآید یک نکته دیگر از زرِ صحبتهای جوأن ماگرتا را در این جا نیاورم.
او از ما میپرسد چه شد که ما رقابت را به رقابت برای بهترین بودن تفسیر کردیم؟
و در ادامهاش از دو استعارهای نام میبرد که سهم عمدهای در آلودن ذهن ما به این معنا دارند. ما عادت داریم برای آن که رقابت را در ذهنمان جا بندازیم از دو استعاره «ورزش» و «جنگ» استفاده میکنیم.
و اتفاقا این دو به خصوص بازیهای ورزشی جایی است که قواعد بسیار مشخصی دارند و البته قاب هنرنمایی یک نفر محدود به این قواعد میشود و بزرگترین دستاورد هم دستاورد بهترین بودن است.
ما دست به دامان استعارهها میشویم تا مفهومی را که نمیدانیم به کمک آنان به فهمیدن نزدیک کنیم اما استفاده از استعارهها و تمثیلها همچون یک چاقوی دو لبه، میتوانند خلاف مقصودی که از استفادهشان داریم، ما را به جای رهنمون کردن، گمراه کنند.
البته این درست که خانم ماگرنا از فضای رقابت و رقابت کسبوکار سخن میراند اما بنا بر عقیده شخصی –که اصراری بر صحت آن ندارم اما آن را معیار عملکردم قرار دادهام- بازیهای زندگی هم بیشتر از آن که بازی بر مبنای قواعد باشند، بازی بر مبنای قاعده سازی است. این بازی زندگی ماست میتوانیم قابش را طولانیتر کنیم و قواعدش را خودمان بچینیم.
و شاید این مرهمی باشد روی زخم سالیانی که به قواعد آموزشهای ساختاریافته گذراندیم.
حیف.
***
سه نوشتهای که در ادامه این پست میتوانید بخوانید:
چرا باید (هنوز) مایکل پورتر خواند؟
دو سوال مهم استراتژی که باید از خود پرسید.
Ali
شهریور ۱۳دمتون گرم که مفهوم رقابت را به بهترین شکل ممکن توضیح دادید.
رنجبر
دی ۲۲با سلام و عرض ادب
بابت این مطلب بسیار سپاسگزارم، من هم در مورد بهبود وضعیت اقتصادی، مطالبی را در حال تدوین هستم که به ماهیت و منظور اقتصاد دانان از رقابت رسیدم که مطالب شما را خواندم،
برای من بسیار جالب بود که در زبان انگلیسی، رقابت و تعاون دو کلمه متضاد هستند،
با احترام – رنجبر