هدر خبرنامه عضو شوید

چه نکته‌هایی یاد می‌گیریم از کسی که در نظر ما شایسته جایگاهش نیست؟

شاید موضوعی که در این نوشته می‌خواهم به آن بپردازم از مسائلی باشد که شما هم در زندگی با آن برخورد کرده‌اید و درصدد چاره‌جویی برای رفع آن هم برآمده‌اید. مسئله اصلی این نوشته این است: گاهی در زندگی‌مان به افرادی برمی‌خوریم که جایگاه‌ بهتری نسبت به ما دارند.

مثلاً مرتبه‌شان در شرکت از ما بالاتر است؛

حقوق بیشتری می‌گیرند؛

یا در جمع‌های دوستی محبوب‌ترند.

البته صِرفِ این بهتر بودن جایگاه نیست که ناراحتمان کرده، بلکه چون معتقدیم که آن کس شرایط ویژه آن جایگاه را نداشته است که برایمان تحمل‌ناپذیر است که ببینیم او در آن جایگاه قرار دارد.

بگذارید با یک مثال توضیح بدهم.

مثلاً فرض کنید که من باور دارم که افرادی که به دانشگاه‌های برتر تهران رفته‌اند (مثلاً در علوم مهندسی و پایه دانشگاه‌هایی مثل شریف، تهران یا امیرکبیر) شایسته‌ترند یا لیاقت بیشتری دارند تا مناصب بلندمرتبه در یک شرکت را تصاحب کنند و در نتیجه آن از مزایای بیشتری برخوردار شوند.

حال در یک تناقض آشکار در شرکتی که برای آن کار می‌کنم می‌بینم کسی که از یک دانشگاه گم‌نام فارغ‌التحصیل شده، از مدیران ارشد سازمان است و مزایای بسیار بسیار خوبی هم دریافت می‌کند.

واکنش اولیه من خشمگین شدن است.

این که این «عدالت» نیست.

در ماه‌های بعد هم به نوعی بی‌تفاوتی دچار می‌شوم. با خودم فکر می‌کنم: چرا وقتی «هیچ چیز در این کشور سر جایش نیست»، من باید مسئول و متعهد باشم؟

بگذریم که عدالت معمولاً در نگاه افرادی مثل من به معنی «تطابق دنیا با نوع نگاه من» است و هر وقت این تطابق وجود ندارد، مفهوم «عدالت» برای‌مان به زیر علامت سوال می‌رود.

***

یا مثال دیگرش افراد (به ظاهر) متخصصی هستند که از شرایط تا می‌توانند «سوءاستفاده» می‌کنند. (توجه داشته باشید که شما الان دارید برداشت‌های مرا و توصیفات مرا از ماجرا می‌خوانید، سوءاستفاده تعبیری است که من از رفتار این افراد دارم و بسیار محتمل است که این افرادی مثل من باشند که با خطای باورهایشان و اشتباه‌شان در برداشت از محیط دچار «سوءتفاهم» باشند)

یک برنامه‌نویس ماهر، یک گرافیست خبره یا یک مهندس امنیت بی‌نظیر که نه ساعت ورود و خروجش درست است و نه نظم کاریش.

مثلاً تو به خوبی متوجه‌ای که عمده زمانش در شرکت به کارهای شخصی‌ می‌گذرد. عصبانی هستی که چرا این فرد با این همه بی‌نظمی و با این همه «کم‌فروشی» باید یکی از بالاترین حقوق دریافتی را داشته باشد؟

یاد تعبیری می‌افتی که شرکت نت‌فلیکس در فرهنگ سازمانی خود از این افراد دارد و آن‌ها را Brilliant jerk می‌‌خواند. کسانی که با این که عالی‌اند اما کار تیمی و روح تیم را به تباهی می‌کشانند.

در مواجهه با این چه کار می‌کنی؟

چیزی درون تو را می‌خورد که این آدم استحقاق حقوقی که می‌گیرد را ندارد.

***

یا فردی را می‌بینی که از نظر تو برجستگی شاخصی ندارد. نه دانش درست و حسابی دارد و نه در کاری مهارتی (بازهم این برداشت‌های ماست) اما در بسیاری از موارد مدیر پروژه است و این و آن باید به او گزارش بدهند و از آن طرف بیشترین کسی که مدیرعامل شرکت با او وقت می‌گذراند اوست.

حرص می‌خوری که آخر چرا؟

و البته جواب سرراستی هم برای آن نمی‌یابی.

***

به تجربه و کمی فکر، به نتایج زیر رسیده‌ام که البته همان‌گونه که مشخص است برداشت‌هایی شخصی‌اند و شاید نتوان آن‌ها را به سادگی تعمیم داد اما در هر صورت به نظرم رسید که به عنوان خوراک فکر طرح کردنشان مفید است.

نتیجه یک- چه برداشتمان درست باشد چه نباشد، از این تناقضات می‌توانیم چیزهای زیادی یاد بگیریم.

البته همین ابتدا بگویم که در نظر من در بیشتر موارد این برداشت ماست که اشتباه است و باید ببینیم چه حفره‌ای در مدل ذهنی‌مان و قواعدی که در ذهن‌مان داریم وجود دارد که ما را به این برداشت اشتباه و مهلک کشانده است.

مثلاً این که در ذهن‌مان برداشت «دانشگاه خوب پس جایگاه خوب» را داریم.

شاید و شاید و شاید بتوان به صورت میانگین چنین برداشتی داشت (که به نظرم بازهم نمی‌توان داشت) اما آیا تضمینی وجود دارد که تمام افراد دانشگاه‌های خوب بهتر از تمام افراد دانشگاه‌های گمنام هستند؟ (تازه خوب و برتر را این جا برابر مشهور گرفته‌ایم که خودش سوگیری دارد)

اما از این هم مهمتر این است که دانشگاه در واقع «نشانه» است.

مثلاً ما در درون خود باور داریم (که شاید باوری آگاهانه هم نباشد) که کسی که دانشگاه خوب رفته، زحمت زیادی کشیده و این کشیدن زحمت زیاد، مستحق دریافت جایگاه خوب است.

پس این دانشگاه رفتن نبوده که کسی را مستحق دریافت جایگاه خوب کرده بلکه در نظر ما (یا حداقل در ناخودآگاه ما) این «زحمت زیاد کشیدن» است که کسی را شایسته دریافت جایگاه خوب می‌کند.

حال این جا می‌توانیم سوالات زیر را از خودمان بپرسیم:

از کجا می‌دانی که فردِ فارغ‌التحصیل از دانشگاه گمنام زحمت کم کشیده؟ (شاید در حین رفتن به دانشگاه مشغول مطالعه سنگین کتاب‌های جانبی بوده یا کار هم می‌کرده و اصلاً از لحاظ زمانی دو تا سه برابر یک فارغ‌التحصیل دانشگاه خوب زحمت کشیده، پس اگر معیار زحمت کشیدن است او کاملاً مستحق این جایگاه است)

اما یک پله پا را فراتر بگذاریم. از خود بپرسیم:

اصلاً این گزاره را از کجا آورده‌ایم، این که هر کس که زحمت بیشتری کشیده پس شایسته جایگاه بهتری است؟ این مقدمه (یعنی زحمت کشیدن) و نتیجه (جایگاه بهتر داشتن) چه ربطی به هم دارند؟

پس اثر تیزبینی، ادراک درست و کار هوشمندانه یا عامل‌های دیگر کجاست؟

در واقع بازکردن گسترده‌تر فرض‌های ذهنی‌مان جدا از این که نور به پستوهای ذهن ما می‌اندازد کمک می‌کند، گزاره‌های محکم‌تری را جایگزین آنان کنیم و برخورد با این گونه تناقضات بهترین زمان یادگیری است.

***

البته یادمان باشد که بحث این نیست که گزاره «دانشگاه خوب پس جایگاه خوب» در همه جا غلط است. بحث این است که در دل این گزاره حلقه‌های مفقود زیادی وجود دارد که ناآگاهی به آن‌ها می‌تواند ما را به نتایج غلط برساند.

شاید (بازهم شاید) خروجی یک دانشگاه خوب، یک فرد «کنشگر» باشد.

فردی که منتظر رسیدن فرمان‌های مدیر نیست و خودش می‌تواند با دریافت کمترین نشانه‌ها بهترین کارها را تحویل دهد. و او این «کنشگری» را در حین تمرینات سخت دانشگاه و در دسترس نبودن همیشگی استاد یاد گرفته است، پس یکی از حلقه‌های گمشده می‌تواند «کنشگری» باشد.

حال این کاملاً محتمل است که فردِ فارغ‌التحصیل از دانشگاه گمنام به هر طریق «کنشگر» باشد و بنابراین جایگاهی که در آن قرار دارد کاملاً به حق باشد.

***

اما حالت دیگر (و از نظر من کمتر محتمل) این است که فرد موردنظر لیاقت جایگاهش را نداشته باشد.

در واقع برداشت ما درست است و او شایسته این جایگاه نیست. در این صورت می‌توان دید که چگونه آن شرکت از حضور چنین فردی ضربه می‌بیند و رو به تباهی می‌رود.

اگر واقعاً فرد متخصص یک Brilliant jerk باشد. این فرهنگ مسموم به سرعت در آن شرکت پخش خواهد شد و افراد دیگر را هم دچار این بیماری می‌کند و در نهایت آن چه ضربه می‌بیند خود شرکت است. در این حالت یا باید با چنین فرهنگی به مبارزه برخاست و قواعد سفت و سختی برای حذف این جور افراد پیاده کرد یا باید از آن جا رفت. به نظر نمی‌رسد غر زدن راه‌حل مناسبی باشد.

به نظرم ضربه اصلی که چه شرکت و چه خود شخص از ناشایستگی او می‌خورند بحث پایداری یا Sustainability است. فردی که با منبعی لرزان به جایگاهی می‌رسد (مثلاً رانت) همواره از این واهمه دارد که جایگاهش از او گرفته شود و البته جای بازی زیادی هم ندارد مثلاً مثل یک فرد شایسته و متخصص نیست که بتواند به سادگی از آن شرکت به شرکت دیگری «مهاجرت» کند.

شرکتی هم که به چنین افرادی بها می‌دهد بعید است که «پایدار» باشد.

در هر صورت یکی از سوالاتی که می‌توان در مواجهه با چنین وضعیت‌هایی از خودمان بپرسیم این است که: آیا ما دوست داشتیم جای آن شخص بودیم؟ و اگر جوابمان منفی است دیگر آنقدرها ذهن‌مان را درگیر نکنیم و به کارهایی فکر کنیم که از دستمان برمی‌آید. چون گاهی ما اسیر تناقضات ذهنی خود می‌شویم. اسیر پدیده‌ای که من در یکی از نوشته‌های دیگر این سایت آن را اسنپ‌شات می‌خوانم.

ما پول دریافتی آن شخص را دوست داریم اما ضعف و عدم‌پایداری جایگاهش را دوست نداریم یا اصلاً از جنس کاری که او انجام می‌دهد خوشمان نمی‌آید. این جاست که اگر مسئله اصلی‌مان پول است باید به راه‌های دیگری برای رسیدن به آن فکر کنیم یا در هر صورت اولویت‌هایمان را برای خودمان شفاف‌تر کنیم که هنگامی که به تضاد خواسته‌هایمان می‌رسیم بدانیم طرف کدام خواسته را خواهیم گرفت.

***

نتیجه دو- ما دایره تنگی از شایستگی‌ها را «شایستگی» می‌دانیم

اما دومین نتیجه براساس تنگی تعریف ما از شایستگی‌هاست.

معمولاً شایستگی در نظر ما از مهارت‌های سخت تشکیل شده.

شاید همین است که ساخت یک محصول را مهمتر از چگونگی تبلیغ و بازاریابی آن می‌دانیم.

در نظرمان، سختی کار، هواپیما ساختن است فروختن آن که کاری ندارد.

از این رو خیلی اوقات، چیزی از جنس مدرک دانشگاهی را می‌فهمیم. چون می‌دانیم به پایش زحمت کشیده شده  و کاملاً ملموس است. اما خوشرویی و نکته‌سنجی و وقت‌شناسی را شاید مصداق «شایستگی» یا Competency ندانیم.

حل معادلات چندمجهولی و برنامه‌نویسی را «شایستگی» فرض کنیم اما نفهمیم «اعتماد» چقدر ارزشمند است.

گاهی اوقات نمی‌فهمیم فردی که به مدیرعامل آنقدر نزدیک است به سبب شایستگی‌های «سخت» و «ملموس»ش نیست که آنقدر نزدیک است به علت «اعتماد»ی است که مدیرعامل به او دارد.

این می‌شود که گاهی وظیفه ما شناخت ارزشمندی منابعی است که دیگران دارند و ما متوجه نیستیم آن «منبع»ست که سرمایه ایشان است.

مثلاً نمی‌بینیم که عامل ترقی یکی از همکاران‌مان دانشگاهی نیست که رفته، ارزشی است که بر داکیومنت کردن می‌گذارد و آن دفترچه یادداشتی است که همواره همراهش است و از ساده‌ترین مکالمات هم گاهی نوت برمی‌دارد (چه برسد به جلسات) و به بهترین شیوه آن‌ها را تنظیم می‌کند تا به وقتش بتواند در کمترین زمان بازیابی‌شان کند.

گاهی هم متوجه می‌شویم بالاخره این که کسی در جایگاهی قرار داشته دلیلی داشته. مثلاً فردی که «همواره در دسترس است» و تو در هر زمان از شبانه‌روزی می‌توانی با او تماس بگیری و او حاضر است برای شرکت از هر وقت خود کنار بگذارد.

این «همواره در دسترس بودن» منبع است.

یک منبعِ شایستگی.

و این که به هزاران دلیل ما نمی‌خواهیم مثل او باشیم دلیل نمی‌شود که نپذیریم که او شایسته جایگاهی است که دارد. اگر این شایستگی با ارزش‌های ما نمی‌خواند پس بهتر است به دنبال جایگاهی باشیم که با این ارزش‌ها بخواند اما در هر صورت باید یادمان بماند که دایره شایستگی‌ها را به شایستگی‌های سخت یا شایستگی‌های مطابق با ارزش‌های خود کاهش ندهیم.

همین.

شاید دوست داشته باشید در ادامه، نوشته زیر را هم بخوانید:

اسنپ‌شات، شلیک بی‌وقفه‌ی ناپیوستگی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *