یکی از مهمترین نکاتی که این روزها ذهنم را مشغول کرده، قابلیتهایی است که تکنولوژی ایجاد میکند و صد البته منظورم قابلیتهایی نیست که تکنولوژی در گام اول به خاطر آنها به وجود آمده.
منظورم قابلیتهایی بسیار بزرگتر از قابلیتهای ابتدایی است. قابلیتهایی که در ابتدا به نظر نمیآیند. اما کمکم هویدا میشوند.
تلفن همراه که آمد، یک تلفن بود. قابلیت اصلیش همین زنگ زدن بود و مزیت رقابتیش شاید این بود که هر جایی که بودی (تقریباً) میتوانستی با دیگران صحبت کنی یا آنها از حالت باخبر شوند.
امروز دیگر تلفن همراه تنها یک تلفن همراه نیست. مغز دوم ماست. بسیاری از کارهای مغزمان را به آن برونسپاری میکنیم.
به ما مشاوره میدهد، به جایمان ضرب و تقسیم میکند، به جایمان حفظ میکند، سرگرممان میکند، نوشتههایمان را نگاهداری میکند و با آن به جهانی بیانتها همیشه-وصلیم.
اما این قابلیتها از بدو ورود این گونه روشن نبود.
بعید است نوکیا آن زمان که سرمست تسلطش بر بازار بود، این نکته را متوجه شده باشد یا آن را جدی گرفته باشد که زنگ زدن و اساماس دادن تنها یک رویه و لایه بیرونی از دنیای بیانتهای این دستگاه جادویی است. همینجاست که میگویم ما از پتانسیلهای نهفته در یک تکنولوژی و البته ترکیبش با محیط دینامیک بیرونیاش غافلیم. غافل هم نباشیم، پیشبینی دقیق اتفاق بعدی ناممکن به نظر میرسد. شاید بهتر باشد به الگوها توجه کنیم و در معرض این محیط جادویی باشیم شاید که زودتر روندی را تشخیص دهیم.
شبیه به این نکته را کوتاه در اینجا نیز مطرح کردم. هنگامی که به راههایی فکر میکردم که از طریق آنها اسنپ میتواند درآمد ایجاد کند.
آن جا نوشتم که ما احساس میکنیم که تکنولوژی میآید تا نیازی را که به آن آگاهی داریم رفع کند. حال آن که آمدن تکنولوژی خود بستری میشود که برپایه آن اتفاقات و فرآوردههای پیشبینی نشده یکی پس از دیگری در برابرمان ظاهر میشوند.
شاید بتوان از آن -در حالت حدی- به تغییر پارادایم هم تعبیر کرد. همان مثال معروفی که در نظر کوتاهنگرانه با اختراع چرخ حمل و نقل سادهتر میگردد. اما کلانتر که مینگری این اختراع دنیایی را تغییر میدهد.
مشابه با همین تعبیر را از مکلوهان هم میشنویم وقتی بیان میکند با اختراع هواپیما، شهرهای هواپیمایی داریم که منظور تغییرات عمدهای است که در شهرها رخ میدهد به علت این که هواپیماها بوجود آمدهاند.
کمک هواپیما فقط سریعتر جابهجا شدن نیست. در پس صحنه سوخت هزاران اتفاق بعد از خودش را تأمین میکند.
این حملونقل سریع میتواند معنای مبادلات، تجارت، ارتباطات انسانی و بسیاری از پدیدهها را تحت شعاع خود قرار دهد.
همین دیدگاه را شاید بتوان درباره اینترنت داشت.
بستری که هزینه انتقال و کپی اطلاعات در آن به صفر نزدیک میشود، فقط سریعتر و ارزانتر پیام مرا به دوستانم یا خانواده نمیرساند، در پی خود دنیایی را تغییر میدهد که بسی از آیندهنگران را مبهوت آن چه هر لحظه از چنته رو میکند، میگرداند.
اسیدی که ظرف خود را میخورد
شاید مشابه همین تعبیر، آنالوژیئی باشد که دنیل دنت برای درک بهتر مفهوم تکامل به کار میبرد.
او تکامل را مشابه با اسیدی میبیند که هیچ ظرفی نمیتواند آن را نگه دارد.
اسیدی که تمام انواع حاملهای خود را میخورد و بر معنای بسیاری از پدیدهها اثر میگذارد.
تکامل از این دیدگاه دیگر شکل نمیگیرد، شکل میدهد.
این گونه است که ما بعضی از تکنولوژیهای پیرامونمان را نوعی ابزار میبینیم اما اینها ابزار نیستند. نگاه سادهنگرانه ما آنها را ابزار میبیند. آنها تمام اطراف خود را مورد اثر قرار میدهند. نه تنها اطراف که بسیار دورتر از آن.
آنها تنها ابزاری نیستند که کسبوکار ما را سریعتر کنند، آنها کسبوکارها را هم تغییر میدهند.
آنها تنها ابزاری نیستند که به من آموزش دهند، ساختار یادگیری ذهنم را هم تغییر میدهند.
چندی پیش با یکی از دوستان صحبتی داشتیم بر روی کسبوکارهای آنلاین و آفلاین (بگذریم که خود این نامگذاری از دیدگاه من خطا دارد.) او معتقد بود که سوپرمارکتها یا آژانسها نباید از آمدن کسبوکارهای آنلاین مثل دیجیکالا یا اسنپ بهراسند. آنها باید خود را با فناوری وفق دهند و از امکانات آنلاین استفاده کنند تا از این قافله عقب نمانند. مثلاً سوپرمارکت دلیوری آنلاین داشته باشد و آژانس اپلیکیشن مخصوص به خود.
مشکل آنان در نظر او این بود که نمیخواهند با فناوری همراه باشند.
این دیدگاه در نظر من یک دیدگاه ابزاری است که به تکنولوژی وجود دارد. این برداشت که تکنولوژی اسب رام در دست ماست.
ما میتوانیم برای خود یا کسبوکارمان شخصیتی تعریف کنیم، هویتی تعریف کنیم و بعد با استفاده ابزاری از تکنولوژی به بهبود این شخصیت یا هویت بپردازیم.
حال آن که هر فناوری در مقیاس خود چارچوبهای جدیدی تعریف میکند و چارچوبی که اینترنت یا ارتباط همهجانبه با بیشترین سرعت ممکن در هستی (سرعت نور) و با هزینهای نزدیک صفر ایجاد میکند، چیزی نبوده که مشابهش را در تاریخ داشته باشیم و این تازه اول ماجراست، این اسید تمام چارچوبهای ممکن را خواهد خورد و چارچوبهای خود را خواهد ساخت. چگونه از بدنه نحیفی مثل یک سوپرمارکت انتظار داریم، قوانین را تعیین کند؟
مشابه همین اتفاق در دنیای ما انسانها هم میافتد آنجایی که به تلگرام، به اینستاگرام و به هر فناوری جدیدی که میآید تنها به چشم یک ابزار مینگریم و از فرصتها و تهدیدهای ذاتی این بستری که به ما اضافه میشود غافلیم.
این ما نیستیم که چارچوب ارزشی مدنظر خود را به تلگرام اجبار میکنیم، این تلگرام است که چارچوب ارزشی خود را به ما تحمیل میکند. کافیست چند کانال فلسفه (که اتفاقاً ادمینهای کاسبکاری هم ندارند و دغدغههاشان به صورت واقعی حول فلسفه میگردد) دنبال کنید تا ببینید این بستر، فلسفه ما را هم به چه شکلی در میآورد. چیزی میشود که به آن «نقض غرض» میگویند.
دنیایی که انتظارش را نداشتی
البته من تنها نمیخواهم با سویهای منفی به این ماجرا نگاه کنم. اتفاقاً هنگامی که ذهنم را برای نوشتن چنین پستی آماده میکردم بیشتر جنبههای مثبت ماجرا را میدیدم.
و حتی این جنبهها را به دنیای انسان بردم. یک انسان مفرد.
از دیدگاه من واژهها یکی از پیشرفتهترین تکنولوژیهای ساخت ما هستند. (این عادت که تمام ابناء بشر را به خودم اضافه میکنم و میگویم «ما» هم قابل تأمل است. چون این جا که میشود ما انسانها همه با هم یکی هستیم، اما به وقت جنگ و خونریزی من بیشترین فاصله را از همین ابناء میگیرم.)
فردی را تصور کنید که عاشق داستان است. دوست دارد داستان بخواند. بازی با لغات را میپسندد. کلمات را از نزدیکترین آشنایان خود تلقی میکند. این عشقش پهنه میگستراند و شروع به خواندن کتابها به زبان انگلیسی هم میکند. و حال اگر روزی بشنوید این فرد یکی از اصلیترین مشاورین اقتصادی در جهان است آیا باید تعجب کنید؟
او نادانسته ظرفیتهایی را در خود ایجاد میکند که در آینده طوفان میشوند. و جالب است که این ظرفیت در ترکیب همین مولفههایی است که در ابتدا بیربط به نظر میرسند.
دقت به کلمات و واژهها فهم او را میگستراند، موضوعات را دقیقتر تحلیل میکند. به چم و خم امور بیشتر آگاه میشود و از بازی تحلیل لذت میبرد. پشت هر جملهش چرا میگذارد.
داستان و کلمات ابتدا بستر بودند، اگر به ما بود پیشبینی میکردیم که این فرد در آینده نویسنده خواهد شد.
اما موشکافی، عمیق دیدن، فهم بهتر و ترکیب آتی آن با حوزه اقتصاد و دستیابیاش به زبان بینالمللی سد نفوذناپذیری از موفقیت را در فهم حوزههای اقتصادی برای او میسازد.
من در این پست دنبال این بسترسازیها هستم. بسترسازیهایی که به نیتی دیگر و به لذتی دیگر بنا میشوند اما در ادامه دژهای تسخیرناپذیر میسازند. مخصوصاً با ترکیب با منابع دیگری که چندان هم مرتبط به هم نبودهاند و قابلیت عرضهشدهش آنقدر ترکیبی است که کسی را یارای کپیکردن آن هم نیست و خود فرد مذکور هم نمیداند این داستان موفقیت چطور ظهور کرده است؟
همین به نظرم در داستان محتوا هم هست. بسیاری از کسبوکارها را میبینیم که از ابتدا دنبال خط مستقیم ارتباط بین محتوا و کسبوکار خود هستند. این که این محتوا دقیقا در کجا و در چه زنجیره ارزشی به کسبوکار من کمک میکند؟ آنقدر این دایره را هم تنگ میبینند که بیا و ببین.
کسبوکار را اصل میبینند و محتوا ابزاری در خدمت آن.
اما همین که به جای درگیری در سطح به محتوا اجازه شکوفا شدن میدهند. محتوا زمین حاصلخیزی میشود که انواع متنوعی از مدلهای کسبوکار میتوانند از آن سر برآورند و چه بسا مدل کسبوکار اولیه پیش این آبادی زمینی لمیزرع به نظر آید.
تا حدی در پست درآمدزایی اسنپ هم میخواستم به این اشاره کنم. در آن جا پلتفرم بستر میشود که میوههای گوناگونی را از خاک خود عرضه دارد.
بگذریم.
احساس میکنم تا هم این جا کافیست. بیشتر قصدم آن بود که شما را با فضایی که مدنظر دارم آشنا کنم و نشان دهم چقدر این فضا از دیدگاه من مهم است.
واقعیتش موضوع این پست، نیاز به تبیین بیشتر دارد و قصد دارم کمی مفصلتر به آن بپردازم. امیدوارم بتوانم در پستهای آتی آن را بیشتر شرح دهم و صد البته اگر نکتهای هم مدنظر شما بود بشنوم و مورد توجه قرار دهم تا موضوع برای خودم هم شفافتر شود.
محمد
خرداد ۳۰سلام روز بخیر
قبلا ازتون دعوتتون کرده بودم برای عضویت در گروه جامعه وبمستران
مهندس چرا نیومدی توی گروه
خوشحال میشیم تشریف بیارید و دوستان دیگه تبادل اطلاعات داشته باشیم
گروه جامعه وب مستر ها
https://t.me/joinchat/DBhKUBJE3gUMxzABig66Ig
بابک یزدی
خرداد ۳۱سلام محمدجان. راستش من از تلگرام خیلی به ندرت استفاده میکنم اما اون پیامتون و همچنین همین پیام رو توی معرض دید قرار میدم که اگه دوستی خواست اضافه بشه. ممنون از دعوتت.
سینا شهبازی
شهریور ۲۴بابک جان،
توصیف تو از جهان پیش رو کمی ترسناک و البته جالب بود. جالب از این نظر که ممکنه تو برای کاری و هدفی وقت و انرژی بذاری ولی در نهایت به کار و هدف دیگهای برسی. ترسناک هم از این نظر که ما برای یه چیزها و کارهایی آماده کنیم ولی بفهمیم عملاً برای یه سری چیزها و کارهای دیگه آماده و ساخته شدهایم.
دوتا سؤال توی این شرایط برام پیش میاد:
یک اینکه توی این شرایط شاید بتونیم موفقیت رو تجربه کنیم ولی آیا رضایت رو هم میتونیم تجربه کنیم؟ مثل همین نویسنده داستان ما که سر از رشته مشاوره در میاره.
دو اینکه آیا رفتن به دنبال اونچه که علاقه داریم توجیه پذیره یا بهتره بریم به سمتی که جامعه به لحاظ نیروی انسانی توش ضعف داره و بالطبع قراره آینده بهتری داشته باشه؟
بابک یزدی
شهریور ۲۴سیناجان احساس میکنم که سوالاتت رو میفهمم، اما طبیعتا جوابهایی که میدم، تنها نظرات منه که الان به ذهنم میرسه.
درباره اون مشاور منظورم این نبود که بدون «علاقه» مشاور میشه اتفاقا منظورم این بود که اگه به ما باشه فکر میکنیم کسی که به کلمات علاقه داره یا یه پله بالاتر از اون خوب مینویسه باید حتما نویسنده بشه، در حالی که فرصتهای دیگهای هم هست که از نظر ما پنهانه. علاقه به لغات شاید بتونه کمک کنه ما تحلیلگر خوبی بشیم و اتفافا به کار تحلیل هم علاقه داشته باشیم و احتمالا به سبب این علاقه از کارمون «رضایت» داشته باشیم.
من یه تقسیمبندیئی رو دوست دارم که اتفاقا توی پست جدیدم (تمایز) کمی دربارهاش نوشتم این که کاری که میکنیم میتونه اشتراکی از چیزهایی باشه که بهشون علاقه داریم، توشون توانایی داریم و همچنین بازار هم نیاز داره بهشون. منظورم اینه که شاید این جوری صفر و یکی نباشه که بین علاقه ما و چیزی که جامعه نیاز داره کاملا تضاد وجود داشته باشه. ولی حتی اگه چنین تضادی هم وجود داشت من شخصا «علاقه» رو ترجیح میدم.