هدر خبرنامه عضو شوید

اومولت و پاسخ به این سوال که چه چیزی واضح است؟

به احتمال زیاد شما کلیپ حدوداً یک دقیقه‌ای زیر را دیده‌اید. کلیپی که اسم رسمی‌اش «تست توجه انتخابی» یا Selective attention test است و قرار است شما در آن تعداد پاس‌هایی را که میان افرادی که لباس سفید پوشیده‌اند را بشمارید. اگر دیده‌اید که هیچ؛ اما اگر هنوز آن را مشاهده نکرده‌اید، آن را مشاهده کنید و بعد به ادامه خواندن این نوشته مشغول شوید که احتمالاً با همین کار اثربخشی این نوشته چند برابر می‌شود.

 

 

خب برویم سر اصل ماجرا.

راستش می‌خواستم به عادت همیشگی پادکست Econtalk را گوش دهم و ببینم راس رابرتز (Russ Roberts) نازنین این بار چه مهمانی را به برنامه خود آورده و صحبت‌شان درباره چیست. مهمان این هفته، آقای تپو فلین استاد استراتژی دانشکده کسب و کار دانشگاه آکسفورد و عنوان صحبت «کوری، منطق و ادراک» بود. آقای رابرتز در ابتدای پادکست هم از همه شنوندگانش خواست که قبل از شنیدن ادامه آن بروند و همین ویدئویی را که در بالا مشاهده کردید ببینند.

راس رابرتز- میزبان پادکست ایکان‌تاک

                  راس رابرتز                           اقتصاددان و میزبان پادکست‌ Econtalk

 

چه چیزی «واضح» است؟

از همان ابتدا، صحبت از این بود که چگونه می‌شود چنین موجود واضحی توجه بسیاری از افراد را به خود جلب نکند و آن‌ها اساساً آن را نبینند. آقای رابرتز برای توصیف این اتفاق از اصطلاح Blindly Obvious استفاده می‌کند و می‌گوید گوریلی که از میان بازیکنان بسکتبال عبور می‌کند به طرز کورکننده‌ای واضح است با این حال تعداد قابل‌توجه‌ای از بازدیدکنندگان آن را نمی‌بینند.

قسمت هیجان‌انگیز پادکست برای من از نقطه‌ای شروع می‌شود که آقای فلین می‌پرسد –که البته من نقل به مضمون می‌کنم- که آیا ندیدن این گوریل واضح بود؟ در واقع این سوال مطرح می‌شود که وقتی ما می‌گوییم چیزی واضح است از چه چیزی صحبت می‌کنیم؟ اگر واضح باشد که نباید نزدیک به هشتاد درصد بینندگان این ویدئو متوجه حضور آن نشوند. ما که صرفاً به چیزی با یک اندازه بزرگ که نباید بگوییم واضح، باید بگوییم؟

البته این جا من به یاد صحبت‌های نسیم طالب هم افتادم که قوی سیاه (یک اتفاق بسیار نادر) که رخ می‌دهد خیلی از کارشناسان پیدا می‌شوند که نشان می‌دهند این اتفاق باید می‌افتاد و اصلاً مشخص بود که این اتفاق می‌افتد.

مثل همین عبور گوریل از میان بازی بسکتبال.

اما ما یادمان می‌رود که این وضوح هنگامی رخ می‌دهد که سوال ذهنی‌مان عوض شده است و حالا با دیدن دوباره کلیپ به دنبال جواب این سوال هستیم که آیا گوریلی از این میان عبور خواهد کرد؟ و البته که جوابمان یک «بله» بزرگ است با دیدن گوریل.

و تعجب بی‌نهایتمان که عبور این گوریل که «واضح» بود، چطور من آن را ندیدم؟

در پی یافتن پاسخ سوال‌های ذهنی

سوال ذهنی.

این نقطه دیگری از پادکست بود که مرا به فکر فرو برد. این که ما حتی هنگامی که به صورت عادی به محیط پیرامونی‌مان نگاه می‌کنیم در حال پاسخ دادن به سوال ذهنی‌مان هستیم و در واقع پاک پاک و بی‌واسطه به چیزی نمی‌نگریم حتی نگاه روزمره‌مان پی پاسخ به سوال‌های آگاهانه و ناآگاهانه‌‌ی ذهن‌مان است و همین می‌شود که انبوهی از نشانه‌های محیطی را هم فیلتر می‌کنیم. در واقع مغز تصمیم می‌گیرد به آن نشانه‌ها توجه‌ای نکند حتی اگر به بزرگی یک گوریل در وسط صفحه نمایش باشند.

البته لذت من به همین جا ختم نشد و صحبت که به اومولت (Umwelt) رسید هیجان من به اوج رسید.

اومولت و فراتر از اومولت

اولین بار  با اصطلاح اومولت(Umwelt) در نوشته‌های دنیل دنت آشنا شدم  در کتاب From bacteria to Bach. اومولت واژه‌ای آلمانی به معنای «محیط» است که توسط آقای اوکسکول (Jakob Von Uexküll) زیست‌شناس آلمانی- با معنایی که در این جا از آن صحبت می‌کنیم- برجسته شد

. آقای اوکسکول این نکته را مطرح کرد که موجودات مختلف با این که در یک محیط فیزیکی یکسانی قرار دارند اما محیط‌های ادراکی متفاوتی دارند. در واقع هر موجود بسته به نیازهایش دنیایی را تجربه می‌کند و سیگنال‌هایی را از محیط اطراف برداشت می‌کند که با موجودات دیگر متفاوت است.

کنه روی علف

                  کنه چه محیطی را درک می‌کند؟

به عنوان مثال کنه موجودی است که نه می‌بیند و نه می‌شنود و تنها به مدد احساس لامسه‌اش خود را به بالاترین نقطه یک علف یا گیاه می‌رساند و در آن جا منتظر می‌ماند در آن‌جا هم تنها سیگنالی که برایش اهمیت دارد و به عبارت دقیق‌تر در اومولتش قرار داد بوی اسید بوتیریکی است که از پستانداران بر می‌خیزد یعنی یا بو می‌آید (۱) یا نمی‌آید (۰).

اگر این بو در محیط ادراکی‌اش ظاهر شد – هزاران بو، هزاران تصویر، هزاران صدا در اطراف او وجود دارد اما هیچ‌کدامشان در اومولت یک کنه قرار ندارند- می‌پرد و اگر خوش‌شانس باشد بر روی طعمه‌اش خواهد افتاد که این افتادن(۱) یا نیفتادن(۰) را هم با حسگرش که می‌تواند دما را به طور دقیق تشخیص دهد متوجه خواهد شد، و البته هنگامی که مکان مناسب را روی بدن طعمه‌اش یافت می‌تواند خون گرم او را بمکد.

در خود پادکست صحبت از قورباغه می‌شود.

قورباغه هنگامی که زبان خود را به سمت طعمه‌اش می‌پراند به این معنا نیست که توانسته طعمه خود را ببیند- آن گونه که ما در مستندهای حیات وحش این طعمه را در اومولت خود می‌بینیم.- بلکه الگوریتم ذهنی‌اش برحسب سرعت تغییر مکان و حدود اندازه است. در واقع اگر بشود تکه چوبی را هم با همین سرعت و به اندازه پشه مورد دلخواه قورباغه حرکت دهیم، این موجود زبان خود را می‌پراند تا آن را به عنوان طعمه ببلعد. (در اومولت او فرقی بین این تکه چوب و پشه نیست و یک چیزی محسوب می‌شوند.)

این جاست که شاید این سوال پیش بیاید که مفهوم اومولت چه ارتباطی با ماجرای گوریل می‌تواند داشته باشد؟

این‌هایی که می‌نویسم برداشت‌های من هستند و دلیلی وجود ندارد که بخواهید آن‌ها را بپذیرید.

من احساس می‌کنم این سوالات ما انسان‌ها است که اومولت‌مان را می‌سازند و اگر اجازه داشته باشم در پیش بزرگانی چون اوکسکول یا دنت اظهار نظری داشته باشم –که البته تنها برداشتی خام است- می‌خواهم بگویم احتمالاً ما انسان‌ها به سبب ذهن‌مان تنها موجوداتی باشیم که اومولت‌هایمان با هم‌نوعانمان متفاوت است.

اجزای تشکیل‌دهنده اومولت یک کنه با کنه دیگر یکی است (مثلاً گرما و اسید بوریک). و البته تا پایان عمرش یک کنه اومولت ثابتی را تجربه می‌کند. اما ما انسان‌ها از این موهبت  برخورداریم که دائما اومولت پیرامونی‌مان را غنی‌تر و پیچیده‌تر کنیم.

همین قابلیت تغییر اومولت و البته سفر زندگی هر کدام‌مان، سبب می‌شود که با این که از نظر ظاهر یکی به نظر بیاییم (و طبیعتاً خود را در مقایسه با حیوانات دیگر در یک گونه قرار می‌دهیم.) اما دنیاهای به غایت متفاوتی را تجربه کنیم. البته صرفاً بحث تفاوت نیست تلاش‌های بعضی‌هامان اومولت‌های غنی‌تر، پیچیده‌تر و احتمالاً انسانی‌تری را می‌سازد. این می‌شود که همه‌مان در یک برهه زمانی به ظاهر در جریان یک رویداد قرار داریم اما سوالاتمان و طبعاً تلاش برای یافتن پاسخ‌هایمان و در نهایت رفتارهایمان خیلی باهم تفاوت دارند.

شاید بد نباشد به دنیای پیرامونی‌مان دقیق‌تر بنگریم و اومولت پیچیده‌تری را تجربه کنیم.

امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم.

***

اگر مطلب بالا را دوست داشتید احتمالاً دوست داشته باشید مطالب زیر را هم بخوانید:

همیشه آن طور که به نظر می‌رسد نیست

روایت زندگی هر فرد متفاوت است

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *