حدود یک سال پیش بود که در همین وبلاگ درباره استراتژی مکمل نوشتم. نوشتههایی که به خاطرشان بازخوردهای دلگرمکنندهای هم از دوستان گرفتم. البته همان وقتی هم که در حال نوشتن آن پستها بودم، میدانستم که عینک جدیدی که استراتژی مکمل به ما میدهد عینکی مفید است اما هیچگاه فکر نمیکردم در طول این یک سال به این اندازه به کارم آید و گاه و بیگاه شگفتزدهام کند.
این شد که تصمیم گرفتم از گوشهای از نکاتی که در این مدت توجه مرا جلب یا فکرم را به خود مشغول کرده بودند، بنویسم.
برای آن که استفاده بهتری هم از این نوشته ببرید، پیشنهاد میکنم -اگر نوشتههای قبل را نخواندهاید- ابتدا آن نوشتهها را بخوانید:
استراتژی مکمل: وقتی ریاضیات نقض میشود
استراتژی مکمل (۲): رقابت در بهبود کیفیت محصول تا کجا؟
نکته دیگری هم که به نظرم میآید پیشنهادِ دستودلبازی در استفاده از این استراتژی است. چون معمولاً و با کمی پافشاری در استفاده از استراتژی مکمل، مثالهای هیجانانگیزی به ذهنمان میآید که هم در بعضی موارد گره از کارمان میگشاید هم خیلی وقتها توشهای میدهد تا با آن راهحلهای خوبی به دوستان و اطرافیانمان پیشنهاد دهیم.
مکملها در سفر شمال
اگر بخواهیم نکته ساده اما مهمی از مکملها برای یادآوری در خاطر داشته باشیم این است که ارزش مکملها در حضور یکدیگر افزایش مییابد (البته افزایشی چشمگیر). مسواک و خمیردندان هم همان طور که در پست اول این مجموعه نوشته از آنها گفتم از مکملهایی هستند که سریع به ذهن میآیند.
اما به نظر من قدرت مکملها نه از مکملهایی که سریع به ذهن میرسند (مکملهایی که من آنها را مکملهای «سخت» میخوانم) بلکه از مکملهایی است که آنقدرها ما آنها را مکمل نمیدانیم یا سریع به ذهنمان نمیرسند (مکملهای نرم). و تلاش برای یافتن مثالهایی از این دست است که میتواند به عینک مکملها قدرت فوقالعادهای بدهد.
بگذارید با ذکر مثالی این نکته را پیش ببریم.
همان طور که گفتم پس از نوشتن پستهای استراتژی مکمل، بازخوردهای جالبی گرفتم. یکی از این بازخوردها در اثر گپ و گفتی بود که با دوست عزیز و نکتهبینم سجاد بهجتی داشتم.
یکی از ویژگیهای جذاب سجاد، نگاه موشکافانه و خلاقانهای است که دارد. یعنی شاید بسیاری از آدمها، به بسیاری از نکتهها و ابزارها بربخورند اما او همیشه سعی دارد که آن نکته و ابزار را در متن زندگی واقعی و روزمرهاش استفاده کند و تا حالا نتایج شگفتانگیزی را هم به خاطر این عادت خود تجربه کرده است.
در سفر شمال به چه مکملهایی بر میخوریم؟ منبع عکس
سجاد در همان روزها به سفری به شمال رفت و پس از بازگشت از مثالهایی گفت که با عینک مکمل به آنها رسیده بود.
مثالهای سجاد هم گیرا بودند و هم بار دیگر به من قدرت مکملها را نشان میدادند و به خصوص این که مکملها میتوانند در متن زندگی و کسبوکار مورد استفاده قرار گیرند.
او آن روز از سه مثال برای من گفت.
در مثال اول، از یک لبنیاتفروشی پرطرفدار گفت. در این سفر، به عادت معهود انتظار داشت که در کنار این لبنیاتفروشی پرطرفدار یک لبنیاتفروشی خلوت و سوت و کور هم ببیند. از همان مغازههایی که امید دارند گوشهای از مشتریان فروشگاه پرطرفدار به مغازه آنان هم سر بزنند.
اما او این بار به جای یک لبنیاتفروشی کمطرفدار، یک نانوایی را مشاهده کرد که نانهای تازه و خوشمزهای را میپخت.
و مشاهدهی قسمت قابلتوجهای از جمعیت که پس از خرید لبنیات، به این نانوایی مراجعه میکردند تا نان تازه بگیرند و با ماست یا پنیر خود تناول کنند.
در واقع سجاد از این مثال به الگوی کسبوکارهای مکمل رسیده بود.
ما همیشه عادت داریم به تقلید از نمونههای موفق کسبوکار بپردازیم و نمونهای کمرمق از آنان را بسازیم اما کسبوکارهای مکمل عینک قدرتمندی میدهد تا ما به جای تقلید به آفرینش مکمل کسبوکارهای قدرتمند روی بیاوریم.
در مثال دوم او از تجربه افرادی گفت که اگر اشتباه نکنم در کنار ساحل به فاصلههای حدوداً صدمتری از هم ایستاده بودند و جت اسکی یا قایق یا هر دو را کرایه میدادند (موردِ کرایه، دقیق به یادم نمانده) این اتفاق سجاد را به فکر فرو برده بود که چرا تمام اینها به تقلید از هم و به ارائه یک سرویس یکسان دست زدهاند؟
او این بار به افراد مکمل اشاره داشت.
افراد مکمل چه کسانی هستند؟
سجاد بر اثر مشاهده شخصی متوجه شده بود که عمده افرادی که سرویسهای مذکور را کرایه میگیرند جوان هستند و اتفاقاً همراه اینها معمولاً پدر و مادری یا افراد دیگری در ساحل منتظر میمانند تا آن افراد بروند و بیایند.
این فرآیند مدت قابلتوجهای هم طول میکشد. او به ذهنش رسیده بود چرا ما از این افراد مکمل غافلیم؟ شاید برپا کردن فضایی برای نشستن و ارائه سرویسهای سادهای مثل چای بتواند هم افراد را از رقابت فرسایندهی کرایه جتاسکی که همه به آن مشغول بودند رها کند و هم کسبوکاری پررونق برایشان فراهم آورد.
و مثال سوم هم به راستهای از مغازههایی باز میگشت که در کنار جاده سوغاتیهای آن خطه را میفروختند. سوغاتیهایی که خب همه شکل هم بودند و قیمتهایی که همه شبیه به هم بودند.
اما در این میان یکی از مغازهها دست به ابتکار جالبی زده بود و تابلویی در جلوی مغازه خود نصب کرده بود با این عنوان: سرویس بهداشتی.
مکان این سرویس هم در انتهای مغازه نسبتاً بزرگ او قرار داشت. به طوری که هنگامی که میخواستی از آن سرویس استفاده کنی مسافتی را هم طی میکردی که در طول آن سوغاتیها یا خوراکیهای خوشمزه و هوسانگیز آن مغازه را میدیدی. چیزهایی که در ویترین این نوع از مغازهها آنقدر فرصت چشمک زدن به تو را نداشتهاند. در واقع این مغازه از اجزای مکمل بهره برده بود.
سجاد میگفت که هم آنها و هم خانواده همراهشان همگی از این مغازه خرید کرده بودند. آن مسافت کار خودش را کرده بود.
***
مکملهای نَرمی که به نُرم تبدیل میشوند
بگذارید این قسمت را با یک سوال شروع کنیم:
آیا مکملهای نرم تا ابد نرم باقی میمانند؟
نکتهای که درباره مکملهای نرم و سخت وجود دارد آن است که نرمی و سختی اینها خیلی وقتها به برداشتهای ذهنی ما بر میگردد نه این که اینها از لحاظ فیزیکی هم -مثل مسواک و خمیردندان- به هم وابسته باشند.
در واقع همان طور که در پست اول از این مجموعه نوشتم، در کشوری که همیشه در کنار پمپهای بنزین، سوپرمارکت وجود دارد، پمپبنزین و سوپرمارکت در کنار هم مکملهای سخت را تشکیل میدهند. چون به صورت مرسوم اغلب افراد آن کشور انتظار دارند که با ورودشان به پمپ بنزین، سوپرمارکت هم وجود داشته باشد.
اما در اوایلی که این دو سرویس در کنار هم ارائه شدهاند (حالا یا برحسب اتفاق یا برحسب هوشمندی فردی که به استراتژی مکملها مسلط بوده) احتمالاً قسمتی از مشتریانی که سر و کارشان به پمپ بنزین میافتاده، از کنار هم قرار گرفتن این دو، ذوقزده میشدهاند. چون دیگر مایحتاجشان را هم از همین جا میخریدند. اما با گذشت زمان و فراگیری این مدل، از ذوقزدگی این دسته مشتریان کاسته شده و ارائه این دو در کنار هم برایشان چیزی بدیهی تلقی میشده است.
شاید مثال مجتمعهای تجاری چندمنظوره مثل کوروش و پالادیوم در تهران هم نمونهای از تبدیل مکملهای نرم به سخت باشند. چون ابتدا ارائه مراکز خرید، پارکینگ، هایپرمارکت، سینما، مرکز بازی و فودکورت در کنارهم، برای طیفی از مشتریان و بازدیدکنندگان فرای تصور جذاب بوده است اما اکنون انگار که اجزای یک بدن باشند و مجموعه آن مکملها با گذشت زمان سخت شدهاند و یک پیکر واحد را تشکیل دادهاند.
این اتفاقی است که در صنایع گوناگون هم میافتد.
یکی از رقبا ایده جدیدی میزند و مکملی به مجموعهاش اضافه میکند و باقی هم کم کم که میبینند آن مکمل موجب رونق آن مجموعه شده، آن ویژگی را به خود اضافه میکنند و در واقع آن ویژگی به یکی از نُرمهای آن صنعت تبدیل میشود.
مثلاً مدرسهای را فرض کنید که تصمیم میگیرد در ساعت ۱۰ صبح به دانشآموزان خود میانوعده گرم دهد؛ بعید نیست که بعد از گذشت یکی دو سال مدارس رقیب را ببینیم که چنین سرویسی را به خود اضافه کردهاند. احتمالاً همین روند بوده که در خطوط هوایی منجر به این شده که ارائه غذا در طول پرواز به یکی از نُرمهای آن صنعت تبدیل شود.
شاید از خود بپرسیم: راه مقابله با این نُرم و قاعده شدنها چیست؟
من چند نکته در این باره به ذهنم میرسد:
یکی این که مجموعهای که اولین بار چنین مکملی را به خود اضافه میکند، در دوران تبدیل باقی مجموعهها به چیزی شبیه خود، سود قابلتوجهای میبرد. (یعنی همین سود قابلتوجه انگیزه خوبی برای اضافه کردن مکملهاست)
دوم هم این که چنین مجموعهای بعد از تبدیل مجموعههای دیگر به مجموعهای شبیه خود، باز هم برند و تصویر بهتری در ذهن مشتریان نسبت به آنها دارد.
و البته نکته آخری که به نظرم به پایداری چنین استراتژیئی کمک میکند، استفاده از شبکه مکمل است. شبکهای که معمولاً بر مبنای یک تِم (Theme) تعریف میشود. و در ادامه این نوشته هم کمی به آن خواهم پرداخت.
در هر حال شبکه مکمل کمک میکند چیزی شبیه به داستان زاغ و کبک جامی که در کتابهای درسی خواندیم پیش آید. شاید رقبا بتوانند بعضی از مکملها (به خصوص مکملهایی که به چشم میآیند را کپی کنند) اما از تقلید کل آن مکملها و روحی که در پی آن مکملها در مجموعه ظهور کرده و دمیده، ناتوانند.
در واقع مجموعههای تقلیدگر از راه و رسم خودشان نیز باز خواهند ماند. شاید شبیه به وضعیتی که مایکل پورتر از آن به گرفتار در میانه یا Stuck in the middle یاد میکند.
بگذریم.
مکملها در نگاه فرد و در فضای مورد استفاده معنا میگیرند
آیا استفاده از مکملها همیشه خوب است؟
مثلاً آیا این خوب است که در رستوران ما همواره در کنار سرو غذا، موسیقی زنده هم ارائه شود؟
باید یادمان بماند که مکملها با توجه به یک فرد و نیاز اوست که شکل میگیرند. در واقع نقش مشتری در این که چه بسته خدماتی به او ارائه شود هم مهم است و بستر(context) ارائه این خدمات را نباید از خاطر برد. (که مشتری هم البته جزئی از این بستر محسوب میشود)
توجه به این نکته به خصوص در هنگامی که با نُرم و قاعدههای یک صنعت روبهروییم، دریچههای جدیدی به ذهنمان میگشاید. به عنوان مثال یکی از دلایلی که خط هوایی ساوثوست (Southwest) را موفق میدانند یا در حالت کلیتر زمانهایی که مدل کسبوکار بر اساس حذف زوائد (No frills) به کار میآید آن جایی است که ما در حال ارائه مجموعهای از مکملهای سخت (قاعده مرسوم یک صنعت) هستیم که دستهای از مشتریان آن مکملها را باهم نمیخواهند و اصطلاحاً Overserved شدهاند.
حذف غذا در طول سفر هوایی (یا پولی کردن آن) و همچنین حذف استفاده رایگان از قسمت بار برای حمل چمدان از اقدامات موثری است که به بعضی از خطوط هوایی برای جذب مسافران بیشتر کمک کرده. در واقع (به خصوص در زمانهایی که تقلید مکملها بسیار فراگیر شد) روش جدا ارائه دادن سرویسها (که با قید A la carte هم از آن نام میبرند) خود میتواند استراتژی موفقی باشد.
پس هیچگاه نباید بستر و محوریت فرد را در بحث استراتژی مکمل از یاد برد.
باید نقش بستری که مکمل در آن قرار میگیرد را در نظر گرفت
شبکه مکمل: ابزار قدرتمندی برای استراتژی
من در یکی از نوشتههای قبلیم از کتری برقی، چای و وبلاگنویسی به عنوان شبکه مکمل نام بردم.
یعنی با غور کردن در رفتار خودم دیدم که حضور چای در هنگام نوشتن بسیار به من کمک میکند و زیاد پیش میآید که وقتی هنوز چارچوب درستی برای بیان نکتهی درون ذهنم را ندارم به سراغ کتری برقی میروم تا سریع آبجوش درست کنم و در طی آماده کردن چای به آن نکته فکر کنم و تازه با آماده شدنش هم، لیوان به دست به این طرف و آن طرف قدم بزنم و فکر کنم.
شبکه مکمل البته در ظاهر نکته سادهای است اما به کارگیری آن در تحلیلهایمان است که قدرت این نکته را به ما نشان میدهد.
این که ما کم کم از دو مکمل به چندین مکمل و به شبکهای پیچیده از مکملها فکر کنیم.
با این کار و هر چه تعداد مکملهایمان هم بیشتر میشود (به خصوص که بسیاری از این مکملها در فرآیند و پشت پرده اتفاق میافتند) تقلید را بر دیگران سخت و سختتر میکنیم.
نکته دیگری هم که باید در ذهنمان باشد این است که معمولاً این شبکه با نخ تسبیحی به هم متصل میشود. نخ تسبیحی که من آن را به تِم (Theme) تعبیر میکنم.
برای بهتر رساندن مفهومی که در ذهن دارم مناسب دیدم از مثال اسنپفود (زودفود سابق) استفاده کنم.
احتمالاً اگر از ما بپرسند این کسبوکار چه کاری انجام میدهد؟ میگوییم مشتریان را به رستورانها وصل میکند. یا آن طور که زمانی معروف شده بود فودکورتی دیجیتال در پیرامون ما درست میکند و انتخابهای ما را بیشتر میکند.
البته چنین توضیحی پربیراه هم نیست. اما کامل نیست و اگر کمی دقیقتر شویم میبینیم حذف موانع از نکاتی است به چنین کسبوکاری قدرت میدهد و اسنپفود به خوبی هنر استفاده از مکملها را در حذف این موانع به کار میگیرد.
نقش شبکه مکمل در سرعت بخشی به فرآیند درخواست و تحویل غذا چیست؟
آن مکملها هم پیک دلیوری و مسئله پرداخت هستند.
در مورد اول و با قرار دادن پیکهای آموزشدیده خود (که در چنین صنعتی آنها را Fleet میخوانند) از تجربه ناخوشایندی که بعضی اوقات پیکهای رستوران برای مشتریان ایجاد میکنند و همچنین تاخیرهایی که دارند جلوگیری میکند. همچنین به نوعی سرویس دلیوری را برای رستوران فراهم میکند تا رستوران بخشی از منابعش را صرف آن نکند و به اصل کار خود بپردازد.
از طرف دیگر با اطلاعرسانیهای به موقع خود از وضعیت غذای تحویلی امکان مانور بیشتر را برای مشتریان فراهم میکند. مثلاً اگر شما مهمان دارید و میخواهید بدانید چه زمانی تدارکات را آماده کنید و به سر میز غذا آورید این اطلاع رسانی و زمان رسیدن پیک بسیار کمک میکند.
و در مورد پرداخت، پرداخت آنلاین خود کمک میکند تا در سریعترین زمان غذای خود را تحویل بگیرید و درگیر مسئله پرداخت پول به پیک رستوران نشوید.
البته همه اینها در کنار یک سرویس قوی خدمات مشتری و آماده به پاسخگویی معنا پیدا میکند تا در هر کدام از مراحل بالا اگر مشکلی به وجود آمد بتواند به سرعت به شما یاری رساند، وگرنه مثلاً در بحث پرداخت آنلاین میتواند سرکنگبین صفرا افزاید و شما را از استفاده از چنین سرویسی پشیمان کند.
خب در نظر من اسنپفود در تمام این مکملها به صورت تمام و کمال عمل نمیکند و جای پیشرفت دارد. اما نکته مهم این است که در مقابل رقیبان به خوبی به اهمیت مکملها در ارائه سرویس پی برده است. و البته همان گونه که از اسمش هم بر میآید (اسنپ) سعی کرده تِم شبکه مکمل خود را بر «سرعت عمل» پیریزی کند.
بگذریم. به شبکه مکمل میتوان بسیار با جزئیات بیشتری فکر کرد. قصدم بیشتر این بود که به این شبکه برای استفاده شخصی و کاریمان بیشتر بیندیشیم.
جایگزین یا مکمل؛ مسئله این است
یکی از نکات ظریف در بحث مکملها همین شناخت این موضوع است که چه چیزی مکمل است و چه چیزی نه تنها مکمل نیست که میتواند جایگزین محصولی شود که ما ارائه میدهیم. (در واقع تفاوت Complement و Substitute)
اگر به خاطر داشته باشید؛ در نوشته اول این مجموعه از ماجرای پخش آهنگ از رادیوها گفتم و مبارزه سرسختانهای که شرکتهای پخش موسیقی با این موضوع کردند و البته بعدا مشخص شد که پخش رایگان آهنگها نه تنها مانع فروش این شرکتها نشده بلکه با فراگیرتر کردن آنها باعث فروش بیشترشان هم شده است. بسیاری از مشتریان به اتفاقی، آهنگها را از رادیو شنیده بودند و بعد از آن به دنبال خرید آلبوم آنها افتاده بودند.
مرز بین این که چه چیزی را در کجا مکمل حساب کنیم و در کجا جایگزین از آن کارهای سختی است که یک استراتژیست باید از پسش برآید.
به خصوص در دنیای دیجیتال.
در بحث نشریه اکونومیست (اینجا) به این نکته مفصل پرداخته شد که این نشریه به جای این که به جنگ سایتهای خبری دیجیتال و سرعت انتشار خبر در مدیومهای دیجیتالی برود، زمین بازی خود را در دنیای فیزیکی بر قوت خود چید. و شعارش را این قرار داد که (البته من نقل به مضمون میکنم) شما از اخبار مطلعاید من از داستانهای پشت اخبار برایتان روایت میکنم.
این جا آن سایتها اتفاقا به جای این که رقیب شوند، نقش تبلیغات و تیزر را بازی کردند.
یعنی شمایِ خواننده را بمباران خبری میکردند و حالا شما تشنه این بودید که ببینید تحلیلگران اکونومیست چه داستانی از پشت پرده این اخبار که شما بارها و بارها شنیدهاید روایت میکنند و همین انتظار کشیدن ذوق و ولع ورق زدن آن نشریه را هم بالاتر میبرد.
مدل کسبوکار فریمیوم(Freemium) هم داستان مشابهای دارد.
این که مرز بین استفاده رایگان و پولی از سرویستان را در کجا قرار دهید. این هم بازی خطرناکی است. چون اشتباه در تعیین مرز یا استقبالِ سردِ کاربران را در پی دارد یا این که نمیتوانید به درستی درآمدزایی کنید و اصطلاحاً خطای همجنسخواری(Cannibalization) اتفاق میافتد.
فقط برای آن که اشاره کنم باید بگویم همین مسئله در بحثِ حرکت از سمت محصول (Product) به سمت پلتفرم(Platform) در بحث استراتژی دیجیتال هم وجود دارد که خود بحث مفصلی میطلبد و نوشتهای جداگانه.
در بحث جایگزین و مکمل بحث مدل ذهنی مدیران هم بسیار مهم میشود.
با مدل ذهنی متفاوت است که صبحانه ابتدای روزِ کاری (که ممکن است نیم تا یک ساعتِ کارمندان را بگیرد) یک جایگزین نیست (به این معنا که وقتشان را تلف کرده باشد) میتواند مکملی برای کارآمدتر شدن و بهتر شدن روزِ کاری آنان باشد.
به نظرم این قسمت هم روشن شده باشد از آن جا که اطمینان دارم همین حالا هم شما مثالهای بسیار بهتری از آن چه من در این جا آوردهام در ذهن دارید.
حذف منفیها؛ مکمل مثبتها
این را به عنوان آخرین نکته این نوشته میخواهم بگویم: معمولاً شنیدن مکملها ما را به این ترغیب میکند که به چیزی چیز دیگری را اضافه کنیم تا مجموع آنها ارزشمندتر شوند؛ مانند بسیاری از مثالهایی که در این نوشته آمد.
اما گاهی میتوانیم به دنبال راهی معکوس اما با نتیجه یکسان بگردیم. مثلا از خود بپرسیم حذف چه چیزی در فرآیند میتواند به بهبود نتیجه دلخواه ما منجر شود؟
بگذارید این را از دید طراحان اپلیکیشنها ببینیم.
برای این که آنان ما را (به صورت ناخودآگاه) به استفاده بیشتر از اپلیکیشن خود ببرند سعی میکنند هر مانعی که میتواند جلوی حضور ما را بگیرد از بین ببرند. (حالا این میتواند به معنای حذف صفحه لاگین باشد یا قرار دادن منوی Sign out در دورترین جای ممکن)
برای خود من بسیاری از کاغذبازیها و لزوم حذف آنان هم همین نتیجه را دارد.
در مطلب از دنیای مجوز به دنیای پیشنهاد هم سعی داشتم این نکته را از زاویه دید دیگر بگویم که چرا در اکثر مواقع احساس میکنم مجوز همچون یک «مکمل منفی» عمل میکند و در نهایت آن نتیجهای که دارد، تضعیف دنیای کسبوکار و در حالت کلان اقتصاد است.
شاید تعبیر مکمل منفی پارادوکس یا متناقضنما به نظر آید اما احساس میکنم این تعبیر خود مکملی است که هنگام استفاده از استراتژی مکملها خوب است در تحلیلهایمان جایی داشته باشد.
***
ممنون که تا این جا همراه این نوشته بودید.
باقی صحبتها را میتوان برای نوشته دیگری گذاشت. امیدوارم به همان اندازهای که دنیای مکملها مرا به وجد میآورد، شما را نیز به وجد آورد و در جایی از زندگیتان به کار آید.
عاطفه
تیر ۲۵خیلی مطلب جذابی بود بابک جان
خوشحال میشم نظرت رو درباره حرکت از سمت محصول (Product) به سمت پلتفرم(Platform) با عینک مکملها و جایگزینها بدونم.
لطف میکنی برام بنویسی
بابک یزدی
تیر ۲۶سلام. ممنون عاطفهجان زمان گذاشتی، مطلب رو خوندی و نظرت رو نوشتی.
این مطلب رو چند سال پیش نوشتم اتفاقا امروز به بهانه کامنتی که گذاشتی مرورش کردم تا دقیقتر یادم بیاد موضوع رو.
چشم سعی میکنم فکرم رو جمع کنم و در این ارتباط هم بنویسم.