هدر خبرنامه عضو شوید

با مثلث هنر، عمل و علم آشنا هستید؟ (قسمت اول: مثلثی برای تفکر بیشتر)

در این نوشته می‌خواهم مثلثی را معرفی کنم که این روزها زیاد پیش می‌آید این طرف و آن طرف به آن اشاره کنم. یکی از ابزارهای فکریم شده تا پدیده‌ای را بفهمم. یا دقیق‌تر بگویم: این کاربرد را برایم دارد که ببینم یک نفر چه شیوه یا استایلی برای ابراز خود در جهان پیرامون دارد.

یک یادآوری کوچک:

با ابزارهای فکری معمولا به لطف شخص دیگری که یا مبدع آن ابزار است یا مروج آن آشنا می‌شویم. اما ویژگی مهم در ابزارهای فکری -دست‌کم از نظر من- این است که داستان به همین‌جا یعنی به برداشت‌های خود مبدع یا مروج ختم نمی‌شود؛ شما می‌توانید این ابزارها را بردارید و فکر خود را با آن گسترش دهید. بیشتر ابزارهایی‌اند برای آن که با آن‌ها خلق کنید، خودتان را گسترش دهید، بازآفرینی کنید و یادگیری را در سطح بالاتری تجربه کنید.

از شما چه پنهان، همین الان به ذهنم رسید که احتمالا منظور دنیل دنت (فیلسوف بزرگ آمریکایی) از Intuition pumps هم می‌تواند به این مفهوم نزدیک باشد. این را بگذارید در کنار مفهوم Reflection و بازاندیشی که اهمیتشان را انگار تازه کشف کرده‌ام. شما یک ابزار را می‌گیرید، یا به زعم خود یاد می‌گیرید. اما می‌توانید یادگیریتان را گسترش دهید. یعنی بارها و بارها این ابزار را پیش رویتان بگذارید و بعد ببینید که فکرهای تازه از خاک آن رویش می‌کنند. همین‌ها کم کم از ما آدم‌های متفاوت‌تری هم می‌سازد.

***

این مثلث چیست؟

با این مثلث در کتاب‌های هنری مینتزبرگ آشنا شدم. ابتدا بوسیله کتاب اخیرش در ارتباط با  فهم سازمان‌ها با عنوان Understanding organizations … finally!s.

 همان موقع‌ خواندنش هم عجیب به ذهن و دلم نشست. بعدش هم که شروع کردم به خواندن کتاب Simply managing از او باز دیدم این مثلث را معرفی کرده. البته خود آقای مینتزبرگ در کتاب به این اشاره  دارد که این مثلث را در کنار خانم Beverley Patwell که مشاور مدیریتی کانادایی است توسعه داده است.

 

این مثلث سه راس اصلی دارد:

Art یا هنر

Science یا علم

Craft یا عمل

تذکر: از این جا به بعد هر آن چه درباره این مثلث می‌خوانید از ذهن من عبور کرده و بیشتر گسترش‌های فکری من است که به آن اضافه شده. پس اگر خواستید دست اول با آموزش‌های مینتزبرگ در این حوزه آشنا شوید پیشنهاد می‌کنم به خود کتاب‌ها مراجعه کنید.

درباره Sciecne:

وقتی صحبت از Science می‌کنیم در اینجا انگار به موضوعی اشاره داریم که قابلیت دسته‌بندی دارد. موضوعی که می‌تواند به صورت نظام‌مند حولش دانش شکل گرفته باشد. احتمالا با فکت و عدد و رقم سر و کار دارد. آدم‌هایی که Science-based هستند و مثلا در حوزه مدیریت کار می‌کنند احتمالا آن‌هایی‌اند که دائما با متریک‌های متنوع صحبت می‌کنند. در حوزه‌های دیگه به خصوص آنان که آن‌ها را Profession می‌دانیم (چیزهایی از جنس پزشکی، حقوق و مهندسی) هم بسیار Science-based هستید. Science به همان معنای دانش رسمی آن حوزه که باید بلدش باشید. اصلا شما اگر دوره‌های Science-based را نگذرانده باشید یعنی همان‌ها که به سببش به شما لیسانس یا مجوز ورود به حرفه می‌دهند اصلا نمی‌توانید آن حرفه‌ها را انجام دهید (یعنی اصلا مجوز ورود به حوزه عمل یا Practice یا به تعبیر این مثلث Craft را نخواهید داشت).

اما Craft  چیست؟

یعنی عمل. یعنی Practice یعنی انجام دادن و Engage شدن. هر آن چه به عمل برآید. یکی از ویژگی‌های افرادی که در Professionها هستند این است که اگر در حوزه عمل وارد نشده باشند صرفا لیسانس دارند. Professionها در کنار عمل و عمل و عمل است که حرفه‌ای می‌شوند. این درباره Entrepreneurها یا کارآفرین‌ها به نوع دیگری هست. آن‌ها هم اهل عملند اما از سمت دیگر مثلث یعنی Art به عمل نزدیک می‌شوند. فکر می‌کنم برای Craft تا اینجا کافی باشد.

Art چطور؟

شاید سخت‌ترین توضیح مرتبط با همین Art باشد. هنر چیست؟ چرا مینتزبرگ اسم این راس را هنر قرار داده است؟ شاید این توصیفات برایش خوب باشد. افرادی که می‌بینند. چشم‌انداز تصویر می‌کنند. شهود درشان نقش پررنگی دارد. پس ذهنشان میلیون‌ها بار Connect the dots متفاوت رقم می‌خورد. نامرتبط‌ها را به هم مرتبط می‌کنند. ناممکن‌ها را ممکن می‌کنند. در نگاه آنان فرصت‌ها در دنیا بی‌نهایتند و از سر و روی دنیا فرصت می‌بارد. این‌ها افرادیند که Art در آن‌ها پر رنگ است.

یک تمرین عملی:

کار سختی است. اما می‌شود کمی روی این جدول ماند اگر هم دوست داشتید به آن نمره دهید. به ردیف‌های زیر Art، Craft و Science نمره دهید در هر ردیف کدام یک در شما پر رنگ‌تر است در هر ردیف تنها به یک کلمه می‌توانید نمره دهید و بگویید آن ویژگی در شما پررنگ‌تر است و همدلی بیشتری دارید. دور آن کلمه را خط بکشید.

در نهایت امتیازتان چیزی شبیه زیر است:

Art: 5, Craft:4, Science:1

این نشان می‌دهد جایی تقریبا نزدیک به وسط خط بین Craft و Art قرار دارید.

 

خب چه کاربردی دارد؟

این لیبل‌‌گذاری‌ها از من است و دلیل ندارد الزاما درست درست باشد ولی من برای این که یک درکی از این مثلث داشته باشید برخی از نقاط را لیبل زدم و تحت شکل زیر آن‌ها را توضیح می‌دهم.

 

مثلث هنر علم و عمل

 

یک بنیان‌گذار استارتاپی چیزی بین هنر و عمل است. من به واسطه حضورم در سرآوا و گروه دیجی‌کالا اغراق نیست که بگویم این را با پوست و گوشت و استخوانم حس کرده‌ام. این به این معنا نیست که الزاما Science در ذهنیتشان جایی ندارد. اما دنیایشان دنیای شهود و تصویر از یک طرف و از طرف دیگر Engage شدن و دست به عمل زدن و چیزی را به صورت عملی خلق کردن است.

آدم‌های پروفشنال یا حرفه‌ای، آدم‌هایی که به صورت رسمی درس چیزی را خوانده‌اند پله‌هایش را بالاتر رفته‌اند و تا آنجا که شده با کارآموزی و مهارت‌آموزی و تجربه آن حرفه را Practice کرده‌اند. معمولا پزشکان، دندان‌پزشکان، وکلا و مهندس‌ها در این زمینه‌اند. این‌ها چیزی بین Science و Craft هستند.

اما دانشمندان خلاق یا تحلیل‌گران خلاق در جایی‌اند وسط Science و Art. انیشتین مثال خوبی است در نظر من برای کسی که این جا قرار گرفته. اگر اشتباه نکنم مقاله بنیادشکن او در سال ۲۰۰۵ روی نسبیت خاص هیچ ارجاعی ندارد. کاملا بر مبنای Thought experiments یا آزمایش‌های فکریش بنا شده. این که اگر قرار بود به همراه نور یا با سرعت نور سفر کنیم چه اتفاقی میفتاد؟

هزاران هزار تحلیل‌گر سیاسی و اقتصادی و … می‌بینی اما آن که کارش درست است چیزی بین مبنای فکری شسته رفته، نظام Consistent ذهنی و هم‌چنین ذهن خلاق و هنرمند است که نشسته که می‌تواند چیزهایی که به هم نامربوط‌اند را به هم مربوط کند و چنان تحلیل‌هایی کند که وقتی به وقوع می‌پیوندند حیرت می‌کنی که چگونه ذهن یک فرد قادر بوده است این دنیاها را ببیند.

***

همان گونه که مشخص است اغراق نیست اگر بگویم این‌ روزها مست این مدل و ابزار فکریم. مثل هر مدل و ابزار فکری‌ای می‌دانم محدودیت‌هایی دارد. اما در عین حال بسیار کاربردی است و Aha momentهای زیادی برای خود من داشته است. رویش فکر کنید و اگر مفید می‌بینید برداشت‌هایتان را اینجا با من به اشتراک بگذارید.

من در قسمت‌های دیگر می‌خواهم با کمک این مدل به سوالاتی شبیه سوالات زیر پاسخ دهم:

چگونه می‌شود که Professionها شکل می‌گیرند؟ این همه نظام‌مند و استاندارد می‌شوند و نهادهای جدی بیرونی (مثل نظام پزشکی، نظام مهندسی یا کانون وکلا) پیدا می‌کنند؟

چگونه می‌شود سازمان‌ها بعد از این که Mature می‌شوند یا به اصطلاح ماشینی، رویه‌های Science based درشان جدی می‌شود؟ (فانکشن‌های مالیشان مثلا پرقدرت‌تر می‌شود، گذشته‌نگرترند و …)

آن چیست؟ چرا بعضی وقت‌ها می‌گوییم فلانی آن دارد؟

Best practice کجاها معنا دارند؟ از Best practice گفتن کجا بی‌معنی است؟

چرا مدیریت و رهبری بیشتر از این که از دانشگاه دربیاید نیاز به محیط‌های دیگر مثل محیط کار (عامل بیرونی) و کاراکترهای مرتبط (عامل درونی) دارد؟

استراتژیست کجای این مثلث جای دارد؟ چرا فکر میکنم تحلیل‌گری از جنس مالی تفاوت‌های جدی با تحلیل‌گری از جنس حوزه استراتژی دارد؟

و سوالات دیگری از این دست.

طبیعتا ادعای این که چنین مدل و ابزار فکری پاسخ‌گوی تمام و کمال سوالات بالاست هم اغراق است. یک چیز دیگر را هم توجه کنیم این سوالاتی که من در بالا می‌خواهم جواب دهم الزاما برداشت‌های من‌اند. انگار این ابزار فکری پمپی شده در ذهن من که بوسیله آن توانسته‌ام درست یا غلط، Reflectionهایی داشته باشم و این Reflectionها به صورت بالا خود را ظهور دهند

ممنون که نوشته را خواندید.

***

پی‌نوشت یک: این روزها در حال گذراندن دوره رهبری برای مدیران دکتر علوی استاد گرانقدر دانشکده اقتصاد و مدیریت شریف هستم. آموختنی‌ها که زیاد بوده و دوست دارم فرصتی شود و از آنان بگویم. اما جدا از متمم که مفهوم Reflection و بازاندیشی را برایم جان بخشید، تاکیدهای دکتر علوی در باب اهمیت Reflection هم عجیب اهمیت این موضوع را برایم دوچندان کرده است.

پی‌نوشت دو: اگر دوست داشتید اینجا سوالات (و حتی پاسخ آن سوالات، اگر به جواب رسیده‌اید) را با من به اشتراک بگذارید. سوالاتی که فکر می‌کنید شروع آن بوسیله این ابزار فکری در ذهنتان ایجاد شده است. یا اگر بین سوالاتی که در بالا برایتان مطرح کردم سوالی هست که دغدغه شما هم هست آن را مطرح کنید.

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *