-به ندرت- در زندگیات انسانهایی میبینی که دلت میخواهد آنها را «فراانسان» بخوانی.
فراانسان البته در نظر من تعریف میشود. من که احتمالاً خودم را انسان دانستهام و حالا با این پدیده که مواجه میشوم، میگردم و میگردم تا نامی برایش بگذارم و بشناسمش. پدیدهای که طبیعتاً او را فراتر از خودم دیدهام که حالا میبینم بهترین نامی که میشود رویش گذاشت همین فراانسان است.
بگذار با هم رک باشیم. نمیدانم تو هم با چنین پدیدهای روبهرو شدهای یا نه ولی احتمالاً برای تو هم به اندازه انگشتان دست بوده اگر تو هم فراانسانی در زندگیات دیدهای و محتمل که از آن هم کمتر.
***
شاید بهترین معیاری که برای شناخت فراانسان پیدا میکنی این است که «نمیفهمی»اش.
اگر میبینی کسی سخت تلاش کرده تا در رشته پزشکی قبول شود، حتی اگر این رشته انتخاب مطلوب تو نبوده باشد میتوانی بفهمی چرا به این اندازه تلاش کرده.
نه مسئله فقط پول و پرستیژ و اینها نیست.
همین دانشجوی پزشکی شاید همان پزشکی شود که بیچشمداشت به مناطق دورافتاده میرود به خاطر شیرینی لبخندی که از پس درمان روی صورت بیمارانش نقش میبندد. او را هم میفهمم اگر چه شاید بلندای همت او در من یافت نشود و انگیزانندههای من همان پول و پرستیژ بمانند.
فراانسان را به این علت نمیفهمم که انگیزانندههایش از بیرون مشخص نیست. چشمهای درونش میجوشد و او را به حرکت در میآورد که نمیفهمی آبشخورش از کجاست. تا دلت بخواهد از این برچسبها هم وجود دارد تا بچسبانی و خودت نفهمیاش.
انگیزه درونی، علاقه، میل و مانند اینها
اینها فقط برای آن است که از درد نفهمیدن بکاهی وگرنه میدانی بسیاری از اوقاتی که از این لغات استفاده میکنی ردّشان را که میگیری آخر سر به یک انگیزاننده بیرونی میرسی که سبب فهمیدنت میشود.
فراانسان را نمیفهمی.
***
فراانسانی که من دربارهاش میگویم. ساختارها را میشکند. متنفر است از رویههای معمول. از راههای از قبل پاخورده. اما در عین حال ساختارمدارترین فردی است که در زندگیات دیدهای. نمیفهمی چطور میشود یک انسان خطشکن تا این اندازه به خطکشیها احترام میگذارد و البته میدانی که نه به هر خطکشی. به خطکشیهایی که از درونش جوشیده. فرمانبردارِ فرماندهای که دیدنی نیست. بیرونی نیست. هر چه هست آن درون است.
و درد آن است که فراانسان هیچگاه لب نمیگشاید تا از این فرمانده با تو سخن بگوید.
گاهی به خود میگویی فراانسان در عین فرماندهی، فرمانبر است. همهچیز خودش است. اما میدانی این تنها یک حدس بیپایه است.
***
فراانسان به نظرت «ملال» ندارد.
انگار به معنای واقعی در هر لحظه زندگی جاری است. انگار هیچگاه از محیط اطرافش جدا نمیشود. همواره بخشی از این محیط است و در ترکیب با این محیط، دائماً خود را بازآفرینی میکند و معنایی دوباره به خود و محیط میدهد.
درد آن جاست که هر جا خود را جدا از محیط میبینی و خود را «خود» مییابی، درد «ملال» آغازیدن میگیرد. به هر طناب پوسیدهای دست میآویزی تا لحظات بگذرند.
اما احساس میکنی لحظههای فراانسان به نخ تسبیحی به هم پیوسته، او میداند از هر کدامشان چه میخواهد و گاهی چنان روی این «به هم پیوستگی» بندبازی میکند که نفست بند میآید.
مبهوت میشوی که مگر میشود؟
مگر میشود کسی با شمایلی شبیه به خودت، از گوشت و پوست و استخوان، ملغمه همین سلولها، چنین باشد؟
پس این همه بهانهها که من در انبانم دارم و برای لحظات خستگی و دلبریدگی و ملال به کار میگیرم مگر قرار نبود از همین سیمای زمینی برآید؟
از خود بارها میپرسی پس این فرد چرا این گونه نیست؟
***
معیار دیگری که برای شناخت فراانسان به کار میگیرم آن است که به نظر میرسد از چیزهایی که مرا و امثال مرا شگفتزده میکند، شگفتزده نمیشود.
اخبار او را شگفتزده نمیکنند.
دیدارهای ناگهانی او را شگفتزده نمیکنند.
اتفاقات ناگوار و هر آن چه که برخلاف پیشبینیها رخ میدهد، انگار او را شگفتزده نمیکند، از مدار خارج نمیکند.
یکی از دردهای ما انسانها به نظر میآید که همین است که چیزها خارج از ظرف پیشبینیمان رخ دهند.
حساب کرده بودیم نیم ساعته برسیم اما اکنون بیش از یک ساعت و نیم است که در راه ماندهایم.
حساب کردهبودیم امسال پاداش میگیریم، اما انگار خبری نیست.
حساب کرده بودیم در این آزمون لعنتی قبول میشویم.
و حساب کرده بودیم روی پیراهنی که از مدتها قبل انتخابمان برای پوشیدن در میهمانی بود، اما ناگهان در لحظه اتو، لکهدار میشود.
به هم میریزیم و «به طور طبیعی» این را جزئی از طبیعتمان به حساب میآوریم.
فراانسان اما در راه میماند، پاداش نمیگیرد، قبول نمیشود، اما همان است که بود. همان قدر آن چشمه درونش میجوشد که پیش از آن میجوشید. همانقدر عطش و انگیزه دارد که باز مثل همیشه نمیفهمیاش، حرصت را در میآورد، غبطه میخوری، انکار میکنی اما در نهایت میفهمی او فراانسان است و باید مثل خودش بود، در عین همه شگفتیاش این همه از او شگفتزده نشد.
چیزی اگر او را شگفتزده میکند. از عمق میآید. از پلهها را یکی یکی ساختن و پا بر رویشان نهادن. از تعمیق. شگفتزدگیاش مانند بندی رها از آسمان نیست که به آن چنگ زند. شگفتزدگیاش انگار روی شگفتزدگیهای قبلی سوار میشود و بالا میآید و به تعبیر دیگر در عین این که هیچگاه شگفتزده نیست حداقل در برابر اموری که دهان مرا از حیرت بازمیگذارد، همیشه شگفتزده است از اموری که من نمیفهممشان.
منی که نای پله پله بالا آمدن را ندارم و همیشه در «خیال»م به دنبال دو بال پرواز میگردم.
***
و البته وقتی فراانسان را میبینی، نمیتوانی او را به کس دیگری تشبیه کنی.
انگار کن رو در روی من ایستادهای و میخواهی بگویی فراانسان موردنظرت کیست اما نمیتوانی بگویی:
ببین مثل فلانی است کمی سختکوشتر یا کمیمهربانتر یا کمی باهوشتر یا کمی پرارادهتر.
هیچ «فلان»ی شبیه به او نیست.
او خودش است. چشمه درونش حتی با چشمه فراانسانهای دیگر متفاوت است.
او فلسفه خودش را دارد.
***
من البته که جز حدس و گمان چیزی برای گفتن ندارم اما احساس میکنم (شاید و صد البته شاید) ریشه تفاوتش به همین تعمیقاش بر میگردد و به همین طراحیاش. او با فلسفهای که برای خود طراحی کرده، چارچوبش را و چشمه جوشانش را و همه این جنب و جوش و حس زندگی را با خود به زمین آورده.
و البته که این تنها یک حدس خام است از یک انسان معمولی.
***
پسنوشت: احتمالاً شما هم میتوانید حدس بزنید که واژه «فراانسان» از واژگان پرمعنای فیلسوف آلمانی نیچه و واژه «ابرانسان» او الهام گرفته شده. اما باید تاکید کنم این تنها یک الهام ساده است و هیچ ارتباطی در این میان نیست و فرسنگها فاصله است میان میراث فیلسوفان و مشاهیر بزرگ دنیا و خطوطی که در بالا از نظر گذراندید.
حمیدرضا فرجی
اردیبهشت ۱۸با سلام
معجزه، در معنای بسیط خود، همان است که در این متن بدان اشاره کردی (البته به نظر من)؛ اینکه فردی در موقعیتی به گونه ای رفتار می کند که به هیچ روی انتظار نمی رود. فکر می کنی عصبانی می شود اما مهر می ورزد. انتظار می رود عقب بنشیند یا خسته شود اما ادامه می دهد. و بسیار از این موقعیت ها… او موقعیت می سازد موقعیت طلب نمی کند.
امیدوارم همه ما در زندگی حضور این فراانسان را درک کنیم.
بابک یزدی
اردیبهشت ۱۸سلام. تعبیر قابلتوجهی از معنی «معجزه» از نظر خودت داشتی.
برداشت من اینه که این نوع معجزه، «عجز» ما در پیشبینی رفتارهای دیگری به خصوص جاهایی که انتظار داریم مثل ما انسانهای «عادی» رفتار کند اما نمیکند، رو نشون میده.
امیدوارم برداشت درستی کرده باشم.