هدر خبرنامه عضو شوید

زندگی برای کسب نمره یا چگونه فرع جای اصل را می‌گیرد.

Designed by Freepik

یک پست به نسبت طولانی پاول گراهام در سایت شخصیش دارد که خیلی برای من ارزشمند است.

پستی با این نام: The lesson to unlearn

پیش‌تر تصمیم داشتم که مفصل درباره تداعی‌هایی که این پست برایم ایجاد کرده بنویسم.

عجیب پستی دوست‌داشتنی‌‌ست و عجیب این پست دستش را فرو می‌برد و قلبم را لمس می‌کند. راستش ماهیچه نوشتنم تحلیل رفته. یا حداقل تمرکز آن را ندارم که بنشینیم و از زوایای مختلف بنویسم. برای همین تصمیم گرفتم بدون چشمداشت و بدون افسوس از این که به آن خوب نپرداختم آن را اینجا بگذارم. تداعی‌های خود شما و چیزی که به این نوشته اضافه می‌کنید اهمیت افزون‌تری دارد.

آقای پاول گراهام بنیان‌گذار Ycombinator یکی از شناخته‌شده‌ترین شتاب‌دهنده‌های آمریکایی است. بسیاری از شرکت‌های بزرگی که امروز درباره‌شان صحبت می‌شود، روزی بنیان‌گذارانشان پایشان را به Ycombinator یا همان YC بزرگ گذاشته‌اند. پیش‌تر که در دنیای سرمایه‌گذاری خطرپذیر فعال بودم و در سرآوا حضور داشتم، درباره این سبک شرکت‌ها می‌خواندم و برایم الهام‌بخش بودند.

خود آقای گراهام هم در سایت شخصی‌شان بخشی با عنوان Essays دارند. جستارهایی که به قلمش نوشته شده موشکافانه و با زبانی بی‌ابهام‌اند. برخی‌هایشان هم به گمان من بیشتر از باقی شنیده شده‌اند از جمله جستار Startup = growth.

***

اما چه درسی را باید کنار بگذاریم و به تعبیری ناآموخته کنیم؟

بگذارید از این جا شروع کنیم: شما اگر بخواهید تست چربی یا قند بدهید قبلش خودتان را آماده می‌کنید؟ ساعت‌ها برایش وقت می‌گذارید؟ ساعت‌ها برایش مطالعه می‌کنید؟ یا تهش ناشتا سرصبحی می‌روید و آزمایشتان را می‌دهید؟

پس چگونه است که دو سه روز باقی‌مانده به امتحان ریاضی سراسر مطالعه لاینقطع است؟ چگونه است که برای امتحانات سنگین دوره پزشکی به جای آن که منابع اصلی مهم باشند جزوات استاد و سوالات سال‌های گذشته‌اند که معیار قرار می‌گیرند؟

درسی که آقای گراهام می‌خواهد که ما ناآموخته کنیم همین است: زندگی برای کسب نمره. جایی که خود نمره اصل می‌شود نه آن چیزی که نمره قرار بوده آن را بسنجد.

این همان جایی است که موضوعی مهم است مثل دانستن آناتومی بدن، مثل دانستن تاریخ پیش از اسلام یا مثل سرمایه گرفتن برای استارتاپ. اما به جای آن که براستی به دنبال آموختن آناتومی باشیم، یا غرق در لذت اسرار گشوده قرن‌های گذشته شویم و یا مساله‌ای جدی را حل کرده باشیم که اکنون به سبب سرمایه می‌تواند رشد یابد و دردی جدی را از مردم کم کند و به غنای زندگیشان بیفزاید، کار دیگری می‌کنیم.

چه کار؟

دنبال میانبرش هستیم. به دنبال نمره آوردن و از سد امتحان گذشتنیم. به دنبال آنیم که ببینیم از چه واژگانی استفاده کنیم  یا چگونه لباس بپوشیم تا سرمایه‌گذار خوشش بیاید و به الگوی کسی که می‌تواند سرمایه بگیرد نزدیک شده‌ باشیم.

امتحان قرار بوده چیزی از جنس Proxy باشد. چیزی برای سنجش. همان گونه که تست قند برای سنجش قند است و قبلش لازم نیست به لطایف‌الحیل دست به دامان کارهایی شویم که قندمان را به دروغ نشان دهد.

اما این Proxyها قدرت می‌گیرند بازی خود را پیدا می‌کنند. دردهای بسیاری از جمله مجوزهای مختلف نیز در ذهن من از جنس Proxyهاییند که اول شاید به نیت‌های خیر ایجاد می‌شوند و در ادامه سنگفرش‌های جهنم را می‌چینند. چیزی که در پست از دنیای مجوز به دنیای پیشنهاد تا حدی درباره‌ش صحبت کردم.

***

و هر چه شغلی که انتخاب می‌کنیم و روزمره‌ای که به آن مشغولیم به اصل نزدیک باشد و از Proxy دور، به اصالت در نظر من نزدیک‌تر است. جایی که انجام خود واقعی کار و ارزش‌آفرینی است که کار را پیش می‌برد. شاید یکی از دلایلی که شغل‌های دولتی و تا حدی شغل‌های سازمانی و Corporate خصوصی از اصالت بدورند همین است که Proxyها غلبه جدی بر اصل موضوع دارند. رضایت مافوق چیزی جدای از ارزش‌آفرینی می‌شود.

***

فعلا همین.

چه مثال‌هایی دیگری از این جابجایی به ذهن شما می‌رسد؟

جایی که پراکسی یک موضوع اهمیتی فراتر از خود موضوع می‌یابد و خود موضوع تقریبا هیچ می‌شود.

1 Responses
  • حامد دلیجه
    خرداد ۸

    قانون گودهارت چیست؟

    ✅در دهه ۱۹۷۰ چارلز گودهارت، اقتصاددان انگلیسی، موضوعی را مطرح کرد که بعدها به قانون گودهارت مشهور شد. البته این مفهوم در ابتدا برای انتقاد به سیاست‌های پولی دولت مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا، مورد استفاده قرار گرفت و در حال حاضر نیز در بسیاری از حوزه‌های اقتصادی کاربرد دارد. به طور کلی، این قانون بیان می‌کند:

    “وقتی یک شاخصِ اندازه‌گیری به یک هدف تبدیل شود، دیگر شاخص خوبی نخواهد بود.”

    ◀️ مثالی برای قانون گودهارت

    🔺مدیر یک مرکز تماس خدمات مشتریان به منظور افزایش درآمد، سیاست کاری جدیدی را آغاز می کند: “از این پس هر کارمند به جای پرداخت دستمزد ساعتی، حقوق خود را بر حسب تعداد تماس های تلفنی دریافت می کند.”

    🔺این سیاست باعث شد تا بعد از گذشت یک هفته تعداد تماس ها در روز به دو برابر افزایش یابد و به نظر می‌رسید که موفقیت‌آمیز بوده است. مدیر مربوطه که پیش از این هیچ‎گاه به درخواست‌های کارمندان خود توجهی نداشت، از نتیجه این سیاست بسیار راضی بود.

    🔺بنابراین، یک روز تصمیم گرفت که به کارمندانش سر بزند، اما با صحنه شوکه کننده ای مواجه شد! کارمندان او برای پاسخ دادن به تماس مشتریان، تلفن را برمی‌داشتند و بعد از چند پاسخ کوتاه و حتی بدون خداحافظی تلفن را قطع می‌کردند. پس تعجبی نداشت که چرا تعداد تماس ها دو برابر شده بود!

    🔺در واقع این مدیر افزایش تعداد تماس ها را هدف و مبنای اصلی قرار داد. در نتیجه بدون آنکه خودش بخواهد به کارمندانش این انگیزه را داد که کیفیت را فدای سرعت کنند. او قربانی پدیده‌ای شد که به قانون گودهارت معروف است.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *