هدر خبرنامه عضو شوید

بازهم از زامبی درون

 

این چیزهایی که در ادامه نوشته‌ام، بیشتر حاصل نوعی بلند بلند فکر کردن است. منظورم از بلند بلند فکر کردن این است که نباید انتظار یک متن بسیار فکر شده و منسجم از آن داشت. اما احساس می‌کنم نکاتی داشته باشد که بعدها بتوانم به آن‌ها بازگردم. هنوز ذهنم در پی بحثی است که در چند پست قبلی از آن نوشته بودم و امیدوارم به خواندنش بیرزد.

***

هنوز خیلی چیزها هستند که یاد نگرفته‌ایم. هنوز خیلی کارها هستند که انجام نداده‌ایم و شاید هم هیچ‌گاه فرصت به انجام دادنشان نرسد. اما با این حال وقت زیاد می‌آوریم، به طوری که گاهی به حد ملال می‌رسیم.

احتمالاً:

اگر صبح سر کار هستیم از این سایت خبری به آن سایت خبری می‌‌پریم.

خانه که هستیم تلویزیون را روشن می‌کنیم، یا موبایل‌مان را بالا و پایین می‌کنیم.

یا که گوشی تلفن را بر می‌داریم و بی‌دلیل به کسی تلفن می‌کنیم.

معمولاً عجله‌هایمان هم از عاملی بیرونی نشات می‌گیرد. اگر چند پست اخیر را دنبال کرده باشید، من با ادبیات فشار بیرونی از این عامل نام می‌برم. می‌گذاریم کارد به استخوان برسد تا آن عامل بیرونی دست به کار شود.

می‌گذاریم تا شب امتحان برسد و تا صبح بیدار باشیم.

یا ددلاین و مهلت زمانی پروژه نزدیک پایانش باشد تا جان به لب شویم و آن را با عجله انجام دهیم.

در پست از زامبی فلسفی تا زامبی درون هم مشابه چنین دغدغه‌هایی را مطرح کرده بودم. این که انگار زامبی درونی وجود دارد که بدون آن که احساسش کنیم کنترل ما را در دست می‌گیرد. اگر یادتان باشد از این گفتم که به صورت مشهودی ناپیوسته (مثل کوپه‌های قطار) هستیم.

اگر قوانین فیزیک را یاد می‌گیریم آن‌ها را تنها در بستر کلاس درس به یاد می‌سپریم با مثال‌های از فرط تکرار نخ‌نما شده‌ای مثل گوه و سطح شیب‌دار یا قرقره. مثلاً یاد گرفته‌ایم که هر چیز مادی (باید) سر تعظیم برابر قوانین فیزیک فرود آورد اما فراموش می‌کنیم و تنها برای کلاس درس فیزیک آن را به کار می‌گیریم. یا با ادبیات آن پست، این زامبی درون‌مان است که هر بار و هر کجا تصمیم می‌گیرد به چه شکلی در بیاییم.

شاید فرد دیگری زامبی درون را به اتوپایلوت (AutoPilot) تشبیه کند.

با ادبیات فشار بیرونی هم اگر بخواهیم به همین پدیده سر و شکل بدهیم، انگار نباید می‌گفتم زامبی درون. باید می‌گفتم زامبی بیرون. زامبی بیرون چیزی مثل دست نامرئی بازار که پدیده پخشی است اما برای آن که بفهمیمش انگار می‌کنیم که موجودی متمرکز است. فشار بیرون که ناشی است از هر آن چه در بیرون عکس‌العملی در من بر می‌انگیزاند. مرا به سمت انجام کاری سوق می‌دهد، به طرفداری از چیزی، به گذراندن زندگی.

گاهی در هیبت موبایل خود را نشان می‌دهد. گاهی در هیبت تلویزیون. گاهی در هیبت امتحانات دانشگاه. گاهی در هیبت قوانین کیفری. گاهی در هیبت «خیلی زشته اگه این مهمونی رو نری»، گاهی در هیبت اخم رهگذران. گاهی هم در جزئی‌ترین شکلش. در داغی یک چای که روی تصمیمی از من اثر می‌گذارد.

اگر بخواهیم رسمی‌تر صحبت کنیم. این بحث تنه به تنه بحث نهادها (institutions) می‌زند. قواعد و محدودیت‌هایی به تعبیر داگلاس نورث –اقتصاددان برنده جایزه نوبل- «انسان‌ساخته» که تعاملات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ما را شکل می‌دهند. حالا ممکن است به صورت غیررسمی در شکل بایدها و نبایدهای عرفی ظهور کنند و شاید به صورت رسمی مثلاً آن گونه که در قوانین می‌آیند.

***

می‌دانید. احساس می‌کنم این زامبی –که بگذارید به تعبیر گذشته آن را «زامبی درون» بخوانیم- قدرتش نسبی است و شدت و ضعف دارد. این اتوپایلوت بودنمان. خود من احساس می‌کنم –البته احساس است دیگر- که عمده ما تا اواخر تحصیلات رسمی شاید چیزی بین بیست تا سی سالگی تحت فشارهای رسمی جامعه هستیم. فشارهایی که سرپیچی از آن‌ها مجازات‌های مشخص‌تر و ملموس‌تری دارد.

این که بخواهیم مدرسه نرویم، نه تنها دل شیر می‌خواهد که جامعه با رسمی‌ترین نهادهایش به مقابله با آن می‌پردازد.

دانشگاه نرفتن مجازات رسمی ندارد اما بسیار ناپسند جلوه می‌کند.

در دل همان مدرسه هم انواع فشارهای رسمی و غیررسمی هست تا به تو بقبولاند که به صورت میانگین بهتر از بقیه بودن ارزش ویژه‌ای است. (تازه بهتر بودنی که باز از دل این نهاد و با تعریف این نهاد بیرون می‌آید)

حدوداً بیست تا سی سال ورز می‌دهند. تلاش می‌کنند شکلت دهند و احتمالاً به تجربه برای جامعه ثابت شده که بعد از این مدت، خود ما به صورت خودکار و با راهنمایی زامبی درون که حالا دیگر رشد کرده و برای خودش قدی کشیده ادامه راه را بدون پرسش خواهیم پیمود.

چه کار می‌شود کرد؟ آیا از این مارپیچ -به تعبیر پست قبلی– راه فراری هست؟

همان‌گونه هم که در پست «تا کجا می‌خواهی قرض بگیری؟» نوشتم، راه‌کار فوق‌العاده دیگر جامعه مقروض کردن طولانی‌مدت‌ ما است. این مقروض بودن  -درست مثل بدنی که تضعیف شده- ما را مستعد هر چه بیشتر بیمار شدن و تحت فشارهای بیرونی قرار گرفتن می‌کند. و احتمالاً پس از مدتی این جمله را بسیار از خودمان می‌شنویم: «که آخه مجبورم

تمام مثال‌های آن پست را اگر به یاد آوریم البته هنگامی که ناآگاهانه انتخابشان کرده‌ایم، هنگامی که بار تعهدمان را بی‌جهت افزون کرده‌ایم با چنین «مجبور بودن»ی در گوشمان زنگ خواهد خورد:

حالا که این دوره دکتری را شروع کردم –با توجه تمام هزینه‌هایی که به پاش دادم- مجبورم تمومش کنم.

حالا که این همه بدهی دارم، مجبورم که شغلی رو که انتخاب کردم ادامه بدم. مجبورم بله‌ قربان‌گو باشم.

***

اشتباه‌ترین برداشت به نظرم آن جاست که فکر کنیم از این بازی زامبی درون و فشارهای بیرون که هر بار به رنگی در می‌آیند خلاصی داریم. به نظرم سوالی اگر هست این سوال است که دائما از خودم بپرسم: امروز زامبی درون کجا برایم آشی تدارک دیده؟ و یا اثر کدام یوغ گذشته ناشی از عملکرد این زامبی، امروزِ روز است که گریبانم را گرفته؟

شاید بهتر شویم. شاید زامبی را مجبور کنیم پیچیده‌تر بازی کند اما نباید خیال‌مان راحت باشد که از دست این زامبی راحت شده‌ایم.

***

احساس می‌کنم شاخص «ملال» شاخص خوبی برای فعال بودن این زامبی است. به خصوص «ملال در انزوا». منظورم از انزوا الزاماً به معنای تنها بودن با خود نیست. شاید سر کار باشیم و تازه از استراحت کوتاهی (که مثلاً در آن چای خورده‌ایم و با همکارانمان گپ زده‌ایم) بازگشته باشیم پشت میزمان. اما دست و دلمان به کار نمی‌رود (دچار ملالیم یا دچار ملال می‌شویم) اما جالب هم نیست دوباره برویم بیرون تا با همکاران صحبت کنیم یا آن‌ها دیگر مشغولند و فرصت گپ‌زدنی نیست. این هم نوعی انزواست. جایی که نمی‌توانی برای رفع ملال به دیگران متصل شوی و با آن‌ها وقت گذرانی.

احتمالاً در این گونه ملال‌ها، سایت‌های خبری، ورزش ۳ یا استوری‌های اینستاگرام جای همکاران را برای رفع ملال می‌گیرند اما عملکردشان معمولاً مثل آب شور می‌ماند و بیشتر تشنه‌ت می‌کند بیشتر دچار ملالت می‌کنند. مثلاً خدا خدا می‌کنیم که جلسه‌ای چیزی بشود تا بار ملال –و با فشار بیرونی جلسه- کاهش یابد. به نظرم اگر دوز این گونه دچار ملال شدن‌مان زیاد باشد احتمالاً زامبی درون‌مان بسیار فعال شده است.

این گونه ملال یا ما را سوق می‌دهد که به صورت افراطی فشار بیرونی را روی خودمان زیاد کنیم مثلاً انواع و اقسام کلاس‌ها را برویم – از کلاس زبان‌های مختلف تا ورزش تا موسیقی- یا به صورت افراطی حجم تفریح‌مان –به خصوص با دیگران- را زیاد می‌کند. این که شب‌ها به کافی‌شاپ و رستوران برویم یا پای کنسول‌های بازی بنشینیم.

احساس می‌کنم که این گونه رفتارها که در جهت کاهش ملال است سرکوب نشانه‌هایی است که ریشه در قدرت گرفتن زامبی درون‌مان و هر چه بیشتر زامبی‌شدنمان دارد. روی دیگر سکه شاخص «ملال» هم سوال‌هایی است که ما را هل می‌دهند برای یاد گرفتن و بهتر دیدن و شنیدن. یعنی احساس می‌کنم هر چه سوالات‌مان کمتر است، ملال‌مان زیاد است و در نتیجه قدرت را تا حد زیادی به زامبی درون واگذار کرده‌ایم. که البته درباره این مورد، جداگانه می‌ارزد در نوشته‌های دیگری صحبت کنیم.

***

همان‌طور که در ابتدای این پست گفتم، این نوشته بیشتر چیزی از جنس بلند بلند فکر کردن است. اما امیدوارم خوراک خوبی بدهد تا بتوانیم بهتر خودمان را بشناسیم و از ملال زندگی کمی بکاهیم (و احتمالاً به رضایت از آن بیفزاییم)

ضمناً به نظرم نوشته‌های زیر مکمل‌های مفیدی برای آن چه در بالا نوشتم باشند که اگر فرصت خواندنشان را داشته باشید اتفاق خوبی است:

تا کجا می‌خواهی قرض بگیری؟

از زامبی فلسفی تا زامبی درون

چگونه از وقت خود بهتر استفاده کنم؟

 

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *