هدر خبرنامه عضو شوید

عرضه اسپاتیفای در بورس: دریچه‌‌ای به فهم اقتصاد دیجیتال

اسپاتیفای

یکی از اخبار مهم در هفته‌ای که گذشت، عرضه سهام شرکت اسپاتیفای (Spotify) در بازار بورس نیویورک بود. هم اکنون که درباره این خبر می‌نویسم این شرکت چیزی در حدود ۲۶ میلیارد دلار می‌ارزد که عدد خیره‌کننده‌ای است و خود گویای آینده‌ای است که برای شرکتی هم‌چون اسپاتیفای سرمایه‌گذران و تحلیل‌گران در سر می‌پرورند.

احتمالاً با این شرکت آشنا باشید، این شرکت عرضه‌کننده سرویس دیجیتال موسیقی است که دسترسی شما را به میلیون‌ها آهنگ در لحظه ممکن می‌سازد و به طور خلاصه یک سرویس استریمینگ (Streaming) است و نوع فعالیت آن را می‌توان در دسته اقتصاد دیجیتال قرار داد.

چرا این عرضه مهم است؟

هم و غم بسیاری از موسسان استارتاپ‌ها و کسب‌وکارهای نوپا و نیز سرمایه‌گذاران خطرپذیری (VCs) که بر روی آنان سرمایه‌گذاری می‌کنند آن است که روزی شرکتشان در بازار بورس عرضه شود. امیدوارم روزی فرصت شود که با یکدیگر از دلایل این تمایل آن طور که من تا این لحظه می‌فهمم صحبت کنیم، اما این نکته به کنار، این عرضه تا حدی می‌تواند مهر تایید بازارهای مالی به یک بازیگر جدید و در این نمونه، یک صنعت جدید باشد.

لبخند نیمه‌تمام ناشران موسیقی

در سال ۱۹۹۹ کمپانی نپستر (Napster) تاسیس شد. معمولاً از این شرکت به عنوان اولین شرکتی نامبرده می‌شود که سرویس اشتراک فایل بین کاربران را فراهم کرد. ظهور چنین خدمتی ناشران موسیقی (Record companies) را به هراس انداخت از این رو که آنان گمان می‌کردند که افت فروشی که از آن سال به بعد گریبان آنان را گرفت به ظهور چنین سرویس‌هایی باز می‌گردد و دست به دامان حربه همیشگی‌شان شدند آن زمانی که صنعتشان را به زعم خودشان در خطر می‌دیدند و این حربه چیزی نبود جز شکایت‌های قانونی.

اگر چه نپسترحدود دو سال بعدش به دلیل نقض کپی‌رایت مجبور شد سرویس خود را تعطیل کند اما دیگر سد شکسته بود و حالا این شبه‌نپسترهای دیگر بودند که به راه می‌افتادند و در واقع دانلودهای غیرقانونی موسیقی هر روز با استقبال بیشتری رو به رو می‌شد.

گذر زمان نشان داد نمی‌توان صرفاً با ابزارهای کهنه قانونی به جنگ تکنولوژی رفت و اگر چیزی قرار بود جلوی این دانلودهای غیرقانونی را بگیرد باید از دل خود تکنولوژی بر می‌آمد. 

سه اتفاق مهم در دنیای دیجیتال یعنی اینترنت با پهنای باند بالا، رایانش (Computation) قدرتمند و ظرفیت ذخیره (Storage) ای که هر روز ارزان‌تر می‌شد به نظر می‌رسید متهمان به وجود آورنده دانلودهای غیرقانونی بودند اما همین سه زمینه‌ساز روند جدیدی شدند با عنوان استریمینگ.

اما چگونه استریمینگ به جنگ دانلودهای غیرقانونی رفت؟

اسپاتیفای یک پلتفرم است و این امکان را به من می‌دهد که در ازای پرداخت مبلغ معقولی در ماه، تقریباً به هر آن چه هست و نیست در موسیقی دست یابم.

این دست یافتن به تمام ذخیره موسیقی جهان، روی دیگر بحث Long tail است که پیش از این باهم درباره‌اش در پست ابزارهای فکری (اینجا) صحبت کردیم، این که اگر خواننده‌ای باشد که تعداد معدودی طرفدار داشته باشد، بعید است بتوانید حتی بر روی سایت‌های دانلود غیرقانونی به آرشیو موسیقی‌اش دسترسی پیدا کنید چه برسد در فروشگاه‌های فیزیکی که فضای محدودی برای عرضه دارند. اما ادعای یک پلتفرم در سطح جهانی این دسترسی به «تقریباً همه چیز» است آن هم با کمترین دردسر و بدون این که قرار باشد حجمی از حافظه شما را اشغال کند و یا شما را معطل دانلود آن نماید.

***

اما بحث تنها این‌ها نیست بخش دیگری از قدرت اسپاتیفای نه این عرضه در لحظه و در جریان همیشگی موسیقی قرار گرفتن که بلکه از شخصی‌سازی می‌آید، این که به مدد تکنولوژی به شما موسیقی‌ها یا پلی‌لیست‌هایی را پیشنهاد می‌دهد که با الگوریتم‌هایش احساس می‌کند شما از آنان خوشتان می‌آید.

و البته به همین هم محدود نمی‌ماند و به تعبیر کتاب Machine, Platform, Crowd که پیش از این (در اینجا) درباره‌اش صحبت کردیم از نیروی جمعیتی که هر روز بر رویش موسیقی گوش می‌دهند استفاده می‌کند، روندها را بهتر می‌شناسد و به عنوان مثال از آنان و پلی‌لیست‌هایی که می‌سازند استفاده می‌کند تا هم مخاطبش را بهتر بشناسد و غذای بهتری به او پیشنهاد دهد و هم از طرفی از کاری که آنان به طور رایگان برایش انجام داده‌اند و پلی‌لیست‌هایی که برایش ساخته‌اند استفاده کند برای پیشنهاد دادن به افراد دیگر و این ضلع دیگری در پهنه دنیای دیجیتال است، یعنی استفاده از قدرت جمعیت.

اگر بخواهیم بحث بالا را خلاصه کنیم، در واقع پلتفرم و استریمینگ آنقدر ارزش افزوده ایجاد می‌کنند که درصد بالایی از افراد حاضر می‌شوند مبلغ ماهانه اشتراک آن را بپردازند و از این سرویس استفاده کنند و حتی اگر افرادی هستند که هنوز این میزان ارزش افزوده آنان را راضی نمی‌کند تا پول پرداخت کنند، سرویس سطح پایین‌تری را رایگان در اختیار این دسته از افراد قرار می‌دهد و به مدد حضورشان تبلیغات می‌گیرد و از این طریق درآمدزایی می‌کند.

تمام این‌ها به این معنی است که حالا تامین‌کنندگان این پلتفرم که خوانندگان و ناشران موسیقی هستند، وضعیت بهتری پیدا می‌کنند، زیرا تا پیش از این هیچ سهمی از پولی که در دانلودهای غیرقانونی رد و بدل می‌شد نداشتند اما امروز سهمی از درآمد پلتفرم‌هایی مثل اسپاتیفای دارند. و اگر صحبت‌هایی که در پست استراتژی مکمل‌ (اینجا) شد خاطرمان باشد، می‌بینیم با توجه به مبلغ اندکی که بابت اشتراک ماهانه پرداخته می‌شود و  با توجه به رایگان بودن بعضی از خدمات این حوزه، چه بازار بزرگی برای کنسرت‌ها بوجود می‌آید و در واقع حضور پلتفرم‌هایی مانند اسپاتیفای کمک می‌کنند کیک بازار موسیقی بزرگ‌تر از دوره‌های پیش از پلتفرم شود. 

حال شاید بپرسید چرا لبخند نیمه‌تمام؟

من در پست جداگانه‌ای بیشتر از فشاری که پلتفرم‌ها –هنگامی که خیلی بزرگ می‌شوند- بر روی تامین‌کنندگانشان می‌آورند می‌نویسم و لفظ «ناتمام» در عبارت بالا به این موضوع باز می‌گردد که از جایی به بعد ورق بر می‌گردد و تامین‌کننده، به خصوص تامین کننده ضعیف، تحت فشار مضاعفی قرار می‌گیرد. شاید خوانندگانی که در لیست بهترین ده‌تا و صدتای موسیقی قرار دارند بتوانند تا حدی از موضعی برابر با اسپاتیفای چانه بزنند –که البته این روند هم در طول زمان تضغیف می‌شود- اما به حتم خوانندگانی با طرفداران کم‌تر فشار بیشتری را برای قبول خواسته‌های پلتفرم دریافت می‌کنند.

مال من نباش؛ در دسترسم باش

رویداد عرضه اسپاتیفای در بورس البته در دل خودش از یک روند هم صحبت می‌کند که پیش از این و به صورت گذرا درباره آن صحبت کرده‌ بودیم و آن ترجیح دسترس‌پذیری (Accessibility) بر مالکیت (ownership) به عنوان یکی از روندهای دنیای دیجیتال است که در کتاب گریزناپذیر یا Inevitable آقای کوین کلی درباره آن صحبت می‌کند.

مالکیت به چه معناست؟ و شاید بهتر باشد که از خود بپرسبم در چه جایی مفید است؟

هنگامی که من مالک چیزی هستم، چه سودی برایم دارد که حاضرم هزینه‌های آن را به جان بخرم؟

فراموش نکنم که مالکیت هزینه دارد، هنگامی که شما مالک چیزی هستید باید برای نگه‌داری آن هزینه کنید، مثلاً اگر اتومبیل جدید می‌خرید باید هزینه بیمه‌اش، هزینه روغنش، استهلاکش، خطر تصادف و سرقتش را به جان بخرید. به هر حال قسمتی از منابع شما صرف نگه‌داری آن می‌شود اما با این حال ما دست به خرید اتومبیل می‌زنیم.

تازه این را هم در خاطر داشته باشیم که مالکیت «هزینه رویگردانی» ما را هم بالا می‌برد. به عنوان مثال وقتی شما با اتومبیل شخصی خود به شهری هم‌چون بندرعباس می‌‍روید حتی اگر برای بازگشتتان هواپیمای اختصاصی هم در اختیارتان قرار دهند به علت «منبع سربار»تان -یعنی اتومبیل- نمی‌توانید از آن هواپیمای شخصی استفاده کنید و ناگزیر به بازگشت با اتومبیلتان هستید.

پس چرا مالکیت تا این اندازه جذاب به نظر می‌رسد؟

یکی از مهم‌ترین کارکردهای مالکیت در نظر من، ایجاد «احساس اطمینان» است. به تعبیر دیگر در واقع مالکیت نوعی بیمه است.

این که مثلاً با خرید اتومبیل خیالم راحت است که هر وقت آن را نیاز داشتم این اتومبیل در اختیار من است. به عنوان مثال، در شهری که سرویس‌های عمومی و خصوصی خدمات‌رسانی ضعیفی در حمل و نقل دارند و یا این که در ساعاتی از شبانه‌روز بیم و خطر از حضور بی‌محابا در شهر وجود دارد، مالکیت گزینه جذابی به نظر می‌رسد و خیالم را راحت می‌کند.

به تعبیر فوق‌العاده آقای مروین کینگ –رئیس سابق بانک مرکزی انگلستان- در کتاب «پایان کیمیاگری» بسیاری از رفتارهایی که در نظر عادی، غیرمنطقی می‌رسند، «منطقی» هستند و شاید بهتر باشد دوباره روی معنای واژه «منطقی» یا Rational توافق کنیم، یعین در فضایی که نااطمینانی وجود دارد سیاست‌مان از بهینه کردن (Optimization) به سمت سیاست کاهش ریسک یا به تعبیر دیگر Coping strategy می‌رود.

اما دنیای دیجیتال ظرفیتی را در اختیار قرار داده که با ابزارهایش و بدون مالکیت این احساس اطمینان را در اختیار ما قرار دهد. 

سرویس‌های تاکسی آنلاین می‌توانند مثال خوبی باشند چون به سرعت در میان مردم –حداقل در کلان‌شهرها- گسترش یافتند. این که شما بتوانید هر زمان که اراده می‌کنید و با احتمال بسیار بالایی و در مقابل هزینه پایین و البته امنیت کافی از چنین سرویس‌هایی استفاده کنید، کم کم این سوال را در ذهن شما بوجود می‌آورد که آیا نیاز است که من مالک اتومبیل باشم؟

حال هنگامی که مورد بحث چیزی از جنس آهنگ باشد، پاسخ به این سوال بسیار ساده می‌شود. در زمانی که سرویسی هم‌چون اسپاتیفای امکان استفاده بر حسب نیاز شما (On demand) را در هر لحظه و با بهترین سرعت و بعلاوه‌ی تمام امکاناتی که پیش از این از آن‌ها در این پست صحبت شد، برای شما فراهم می‌آورد، سوال به جایی است که از خود بپرسیم: آیا نیاز است این موسیقی‌ها را در گوشی خودم داشته باشم و به تعبیر دیگری مالک آن‌ها باشم یا دسترسی گزینه بهتری است؟

البته اگر کمی بیشتر جست‌وجو کنیم، می‌بینیم بحث تنها به موسیقی و اتومبیل محدود نمی‌شود بلکه امروز کمپانی مثل Rent the Runway این امکان را برای خانم‌ها بوجود آورده که در ازای اشتراک ماهانه بتوانند تا سه لباس در اختیارداشته باشند و هر وقت هر کدام از لباس‌ها را پس دادند بتوانند لباس دیگری را به انتخاب خود از نمونه‌های بسیار زیادی که این کمپانی بر روی سایت خود عرضه می‌کند با آن قبلی جایگزین نمایند. حال یک نفر با چنین دسترسی‌ئی قادر خواهد بود تعداد بالا و متنوعی از لباس را بپوشد و محدود به لباس‌های «خودش» نشود.

(این یکی از حدی‌ترین مثال‌هایی است که در مورد دسترس‌پذیری یا Accessibility می‌زنم، چون همه می‌دانیم چه حساسیتی بر روی لباس و مخصوصاً لباسی که پیش از شما پوشیده شده باشد وجود دارد، و هنگامی که می‌بینیم حتی در چنین موضوع حساسی کمپانی‌های بزرگ و سودده به وجود آمده‌اند بیشتر این ترجیح دسترس‌پذیری بر مالکیت برایمان روشن می‌شود. در این مورد، یکی از اصلی‌ترین مزیت‌های رقابتی این کمپانی سیستم خشک‌شویی و آماده‌سازی دوباره لباس است که سبب می‌شود حساسیت‌ها به حداقل خود برسد و البته این موضوع به فرهنگ هر کشور هم بستگی دارد و شاید (و صد البته شاید) جا افتادن چنین شرکتی در کشور ما زمان طولانی‌تری نسبت به کشورهای اروپایی و آمریکا ببرد.)

مقصود من از این مثال آن است که دنیای دیجیتال راه را به سوی ظهور مدل‌های تجاری و شرکت‌هایی باز کرده که به ترجیح آن احترام می‌گذارند و دسترس‌پذیری را بالاتر از مالکیت قرار می‌دهند.

***

برای طولانی نشدن این پست، بحث را فعلاً در این جا متوقف می‌کنم.

البته نکات دیگری هم مانده که به نظرم می‌توانند خوراک فکری خوبی  برایمان فراهم آوردند و در پست جداگانه‌ای به آن‌ها می‌پردازم.

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *