هدر خبرنامه عضو شوید

این بار نوبت غزال‌هایی است که می‌فهمند

برخی از غزال‌ها در مواجه با شکارچیان خود، رفتاری عجیب دارند.

رفتاری که من نتوانستم معادلی برای آن در زبان فارسی پیدا کنم. انگلیسی زبان‌ها به آن استاتینگ (Stotting) می‌گویند. به این صورت که این حیوانات در هنگام دویدن سراسیمه خود، هنگامی که مورد هجوم شکارچی قرار می‌گیرند، ناگهان به هوا می‌پرند، پشت خود را قوز می‌کنند، سُم‌ها  را می‌کشند و سر خود را اندکی به سمت پایین می‌گیرند.

این حرکت عجیب است چون از سرعتشان می‌کاهد و شانس شکار شدنشان را افزایش می‌دهد.

 اما اتفاق غیرمنتظره‌ای که می‌افتد این است که شیر شکارچی دیگر به دنبال آن طعمه نمی‌رود و از خوردنش صرف نظر می‌کند.

مانند این که غزال به شیر پیام داده باشد که بهتر است دنبال او نیاید چون که او چنین انعطافی دارد و این انعطاف نشانه‌ی تیزپایی‌ست. در نتیجه بهتر است که وقتش را در پی او تلف نکند. شیر هم انگار که زبان هم را بلد باشند گوش می‌دهد و پا پس می‌کشد و سراغ طعمه‌ی دیگری می‌رود.

تصویر غزال در حال استاتینگ که در صفحه ویکی‌پدیای همین پدیده آمده را می‌بینید.

استاتینگ غزال

***

آیا غزال به کاری که می‌کند آگاه است؟

این گونه نیست. غریزه‌ای ای است که از پدر و مادر گرفته. به نظر نمی‌آید فهمی در کار باشد.

 آیا شیر می‌فهمد چرا به دنبال آن غزال نمی‌رود؟

به نظر نمی‌آید او هم بفهمد. او هم از غریزه‌ای بهره می‌گیرد که از پدر و مادر گرفته. غریزه‌ای که آن را برای بچه‌هایش به یادگار خواهد گذاشت.

***

اولین بار این ماجرای جالب را در  نوشته‌های فیلسوف آمریکایی، دنیل دنت، خواندم. البته پس از آن در کتاب‌های دیگری هم با آن برخورد کردم.

دنت از اصطلاح Competence without comprehension برای توصیف پدیده‌های این چنینی استفاده می‌کند. به این معنا که «توانمندی»ئی وجود دارد که موجود عرضه‌کننده‌ی آن، خود از فهم یا درک آن توانمندی بی‌بهره است.

خودمانی‌اش این که به معنای مصطلح بین ما انسان‌ها، نمی‌فهمد که چه کار دارد می‌کند.

 این نکته هم جالب است که امتحان‌گیرنده طبیعت هم برایش مهم نیست که آن موجود از «توانمندی»‌اش «درک»ی داشته باشد و به چرایی‌اش واقف باشد و  آن را بفهمد.

مهم این است که می‌تواند آن را به خوبی و بی‌نقص به اجرا گذارد. در واقع اگر اجرای بهتری داری با این که فهمت نسبت به غزال (فرضاً فهیم) دیگر ضعیف‌تر است. در این بازی طبیعت تو شانس بیشتری برای زنده‌ماندن داری.

***

بیایید مثال دیگری را بررسی کنیم.

استاد دانشگاهی را فرض کنید که اولین بار است برای یک درس خاص، امتحان برگزار می‌کند. استادی که در طول ترم بسیار سخت‌گیر بوده و همه انتظار امتحان پایان ترمی دشوار را می‌کشند و البته همین‌گونه هم هست.

 یک امتحان سخت و جانفرسا.

 از بیست نفر بدشانسی که کلاس «استاد آسان‌گیر» به آن‌ها نرسیده و مجبور به حضور در این کلاس هستند، تنها دو نفرند که از امتحان ده سواله با صرف تمام توانشان فقط به سه سوال صحیح  پاسخ می‌دهند. هفت سوال بدون آن که کسی جواب درست را بداند دست‌نخورده باقی مانده است.

 البته نمره‌ها را روی نمودار می‌برند.

اما در نهایت تنها همان دو نفر پاس می‌شوند. دو نفری هم که اگر روی نمودار بردن نبود بیش از «شش»، نمره‌ای نمی‌گرفتند.

 بقیه کلاس این درس را می‌افتند.

***

ترم بعد، دانشجویانی که به این کلاس می‌آیند، به عنوان اولین اولویت پاسخ سوالاتی که در امتحان ترم قبل «صحیح» پاسخ داده شده را دریافت می‌کنند.

  جالب است که سوالات امتحان پایانی این ترم  عیناً مانند سوالات ترم قبل است.

همه سه سوال را از حفظ هستند با تلاش زیاد بعضی‌ها یکی دو سوال دیگر را هم حل می‌کنند و اکنون پنج سوال از این امتحان «سخت» پاسخ داده شده و جوابش معلوم گشته است.

***

در پایان ترم سوم و با برگزاری امتحانی که سوالات آن دقیقا همان سوالات امتحان‌های دو ترم قبلی است، شش سوال از ده سوال حل شده و بی‌نقص به دست دانشجویان ترم چهارم خواهد رسید.

استاد البته مثل همیشه عجیب است با این که سوالات بسیار سختند اما آن‌ها را تغییری نمی‌دهد.

بعد از گذشت دو سه ترم دیگر، زمانی می‌رسد که تمام ده سوال حل شده و در دسترس همه قرار دارد. امتحانی که روزگاری اشک دانشجویان را می‌گرفت الان راحت‌ترین امتحان ایشان است.

هیچ‌کدامشان سر کلاس نمی‌روند دو شب مانده به امتحان جواب سوالات را حفظ می‌کنند و سر جلسه می‌روند و به خوبی نمرات کامل می‌گیرند و بیرون می‌آیند.

جالب است هنوز چند نفری هم در هر ترم هستند که تلاش می‌کنند تنها سوالات را حفظ نکنند بلکه آن‌ها را بفهمند و حل کنند یا از آن‌ها پرشورتر عده قلیلی که به نظرشان اخلاقی نیست آن‌ها را حفظ کنند و می‌گذارند تا در جلسه امتحان به قوه‌ی بازوی ذهنشان نمره بگیرند. ذهنی که در پی فهمیدن است نه حفظ کردن.

 البته این افراد معمولاً موفق به پاس کردن این درس نمی‌شوند. در دید استاد فرقی بین دانشجوی فهمیده و دانشجوی حفظ کرده وجود ندارد. مهم آن‌هایی اند که در پایان برگه‌هایی را تحویل می‌دهند که بیشترین تعداد سوال حل شده در آن‌ها موجود است.

***

به نظر می‌رسد فهمیدن آن جایی معنا پیدا می‌کند که سوالات ثابت نمی‌مانند.

***

سال‌ها جامعه انسانی با پسرانی که شغل پدران را ادامه می‌دادند سر کرده.

 پسرانی که کنار دست پدران می‌نشستند و اغلب به حفظ روندهایی می‌پرداختند که پدر انجام می‌داده.

 اگر قصاب بودند می‌فهمیدند که گوشت را از این جا ببرند بهتر است. «چرا» بهترش را نمی‌دانند اما می‌دانند که اگر این گونه نبرند اتفاق خوبی نخواهد افتاد. اگر لکه‌های سیاهی بر جبین گوشت ببینند بی‌معطلی آن را به بیرون پرتاب می‌کنند و اگر گوسفندی که سر می‌برند دارای خال‌های آن‌چنانی باشد می‌دانند که نژاد خوبی را انتخاب کرده‌اند که گوشت لذیذی دارد.

کم می‌شد پسران سوالی از جنس «چرا» بپرسند، سوالات بیشتر گرد «چگونه» می‌چرخید.

***

معمولاً این تمایز است که بابتش پول پرداخت می‌شود. این که این «تمایز» چگونه بوجود آمده، آن‌چنان اهمیتی ندارد.

مهم قابلیتی است که باید باشد و این قابلیت کم‌یاب باشد. آن است که بابتش پول می‌دهند. نیاز نیست او که این قابلیت یا توانمندی را دارد، بفهمد این توانمندی از کجا آمده. لازم نیست چرایی‌اش را بفهمد.

تا وقتی نیاز به آن «مهارت» هست.  اگر فشاری را هم احساس می‌کند، فشاری در جهت بهبود «کارایی» و کاراترشدن مهارت مذکور است نه «اثربخشی».

 مثل آن مثال معروف که در دنیایی که حمل‌ونقل با درشکه است باید اسبی را به بار آورد که سریع‌تر بدود. مهم خواسته‌ای است که باید سریع‌تر و بهتر اجرا شود و این «چگونگی» است که به پیش می‌برد نه دانستن «چرایی».

حال سوال این است که مگر نیاز و خواسته باهم تفاوت دارند؟

آری تفاوت دارند.

خواسته راه پیشنهادی برای رفع نیاز است.

نیاز مثلا نیاز جا به جایی و حمل‌ونقل است.

 اما خواسته می‌تواند اسب باشد. خواسته می‌تواند اتومبیل باشد. خواسته می‌تواند تاکسی‌های حسب نیاز(On-demand)  باشد، خواسته می‌تواند هایپرلوپ پیشنهادی آقای ایلان ماسک باشد.

***

اما زمانی می‌رسد که دیگر سوالات استاد یکسان نباشد. استاد از خواب زمستانی‌اش برخیزد و  سوالات را تغییر دهد.

هنگامه‌ای که هر ترم سوالات به کلی عوض می‌شوند.

البته روح سوالات یکی می‌ماند چون از همان درس خاص آمده و همان استاد آن‌ها را طرح کرده. اما آن دانشجویانی می‌توانند به سوالات جواب دهند که درس را بفهمند.

محیط که دینامیک و پویا می‌شود. دیگر پسر نمی‌تواند شغل پدر را ادامه دهد. خیلی زودتر از آن که بفهمد خواسته‌ها عوض می‌شوند شاید نیازها یکی بمانند اما دیگر پسر نمی‌تواند از روی دست پدر حفظ کند و یک راه یکسان برای برطرف کردن نیاز در جیب داشته باشد.

دیگر تنها تکنیک‌ها نیستند که جوابگو هستند این تشخیص‌ها هستند که می‌توانند نقش‌آفرینی کنند. این که زمان استفاده از هر تکنیک کجاست و از هر ابزار در کجا باید استفاده کرد.

***

به نظر می‌رسد به دوره تشخیص‌ها نزدیک می‌شویم.

و این اتفاق در نظر من اتفاق مبارکی است چون باعث می‌شود انسان‌ها بیشتر سعی در فهمیدن کنند تا حفظ کردن.

همان‌طور که دیدیم داشتن قابلیت الزاماً نتیجه فهم نیست اما شاید تشخیص استفاده و دردسترس‌پذیری نتیجه فهم باشد چون فهم در نظر من روند انسانی تلاش برای پاسخ به چرایی است.

احساس می‌کنم محیطی که دائما در حال پوست‌اندازی است نیاز به چراها را تقویت می‌کند و از نظر من این یکی از بزرگ‌ترین موهبت‌ هاست زیرا که به ما کمک می‌کند انسانی‌تر زندگی کنیم، چون در نظرم فهمیدن یک اتفاق انسانی است.

***

بگذارید نکته دیگری هم بگویم اگرچه کاملاً شخصی است و شاید ارتباط مستقیم هم با مطالب بالا نداشته باشد.

در نظر من «بازی» دانشگاه معمولا بازی چگونگی است مخصوصا بازی دانشگاه در کشور ما.

دانشگاه سعی می‌کند «مهارت» تو را تخصصی کند. «چگونگی» تو را بهبود بخشد.

قبلاً دندانساز تجربی داشتیم. اما دانشگاه کمک می‌کند دندانپزشک داشته باشیم. (این مهارت یکی از واقعی‌ترین مهارت‌هایی است که دانشگاه ارائه می‌کند، در حالی که در بسیاری از دیگر رشته‌ها از ارائه مهارت و آموزش چگونگی هم ناتوان است.)

قبلاً هم خانه‌ها ساخته می‌شدند اما دانشگاه به حضور مهندسانی کمک می‌کند که آن‌ها را دقیق‌تر و بلندتر می‌سازند.

***

اما در نظر من بازی کم کم به بازی چرایی و فهم می‌رسد.

یکی از دلایلش هم می‌تواند همین پویا شدن محیط باشد.

شغل‌هایی به وجود می‌آیند که پدر و مادران در زمان خود حتی خواب آن‌ها را هم نمی‌دیدند چه برسد به این که بخواهند فرزندان خود را برای آن تربیت کنند.

وقتی ربات‌ها بیشتر و بیشتر کارها را اتوماتیک کنند. حفظ شدن دیگر نمی‌تواند برگ برنده باشد. فهمیدن و تشخیص شاید راه نجات باشند.

دیگر دانشگاه‌ها نمی‌توانند با این مدل خود انبوهی از سال‌های عمر کسی را به یغما ببرند مگر آن که به مدلی اندیشیده باشند که در پی چراها باشد نه چگونگی‌ها.

***

شاید از همین روست که صحبت‌های  مدیر فعلی پروژه‌ ایکس گوگل را در این جا که گوش می‌دهی بیشتر به چرایی صحبت‌هایش واقف می‌شوی که من از آن‌ها نقل به مضمون می‌کنم.

این که مدرک تحصیلی دیگر مهم نیست، تنها مهم این است که آن کسی که مثلا به دنبال ساخت لنز چشم است در تول‌کیتش آشنایی با الکتروشیمی هم وجود داشته باشد و بقیه توانمندی را چیزهای دیگری می‌سازند.

این است که در صحبت‌های همین پنل می‌شنوی (البته باز هم نقل به مضمون می‌کنم) بیشتر آن چیزهایی که الان تدریس می‌شود در ده سال آینده‌ از کاربرد می‌افتند.

این که مهم نیست درس‌ها را در ذهن از حفظ داشته باشی بلکه باید بتوانی در سریع‌ترین زمان آن مواردی را که به کارت می‌آید جست‌وجو کنی و نود درصد مطالب از یادرفته را پیش رویت قرار دهی و با ترکیب و تحلیلشان از آن‌ها استفاده کنی. (شاید چیزی از جنس اهمیت دسترس‌پذیری در مقایسه با مالکیت)

شاید به نوعی تاکید بر اهمیت چرایی بر چگونگی.

بگذریم.

***

نمی‌دانم این‌ها چیزهایی است که در نظر من آمده و البته خوشحالم.

چیزهایی که اصراری ندارم به عنوان یک فکت علمی بپذیرید و ادعایی هم درباره علمی‌بودنشان ندارم. بیشتر شرح یک مشاهده «شخصی‌»ند.

اما خوشحالم چون احساس می‌کنم که شانس انسانی‌‌تر زندگی کردن تقویت یافته یا حداقل من امیدوارم به این تقویت.

2 Responses
  • فرید ذاکری
    مرداد ۱۵

    واقعاً حفظ‌کردن مطالب خیلی کار شاقّی نیست؛ چون حافظهٔ معمولی اکثر ماها ۸۰٪ مطالب رو بدون مرور و یادآوری دقیق و سر بازه‌های زمانی خاص فراموش می‌کنه؛ الآن دیگه به لطف گوگل هر کسی می‌تونه در نیم‌ساعت پاسخ‌ها رو پیدا کنه… مهم اون قوهٔ تحلیل و فهمه به قول شما… که بتونه این داده‌ها رو به‌هم وصل کنه و ازش یک معنای درست و منظمی دربیاره…

    • بابک یزدی
      مرداد ۱۵

      اتفاقا فریدجان همین «معنا» که بهش اشاره کردی یکی از دغدغه‌های ذهنیمه. دوست دارم اگر فرصت بشه درباره‌ش بنویسم و از اون بهتر درباره‌ش توی نوشته‌ها و وبلاگ‌های دوستان بخونم.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *