هدر خبرنامه عضو شوید

المان وجودی (تأملی بر نشست مارک زاکربرگ با سناتورها و نمایندگان کنگره آمریکا)

دیدار مارک زاکربرگ مدیر عامل فیس بوک با سناتورها و نمایندگان کنگره آمریکا

بخش اول:

حتماً در خبرها پیرامون نشست مشترکی که در دو روز متوالی با حضور مارک زاکربرگ و تعدادی از سناتورها (روز اول) و نمایندگان مجلس آمریکا (روز دوم) برگزار شد شنیده‌اید. این خبر از آن‌جایی اهمیت پیدا می‌کند که در ماه‌های اخیر فشار زیادی بر غول‌های تکنولوژی آمریکا به خصوص فیس‌بوک وارد شده بود.

حدود سه ماه پیش بود که نشریه اکونومیست روی جلد خود را به این موضوع اختصاص داد و نوشت:

The new titans and how to tame them

که به همین اختصاص داشت که چگونه می‌توان غول‌های تکنولوژی را رام کرد.

در مطلب ویژه مرتبط با این موضوع هم این نشریه نوشت که بسیاری اعتقاد دارند که فیس‌بوک، گوگل و آمازون اکنون آنقدر بزرگ شده‌اند که آ‌ن‌ها را Baad می‌خوانند و Baad مخفف کلماتی هم‌چون بزرگ، ضدرقابتی، اعتیادآور و مخرب دموکراسی است.

نکته‌ای که در میان وجود دارد آن است که در بحث‌های اینچنینی نباید یک طرفه به قاضی رفت و این مستلزم شناخت بیشتری از دینامیک حاکم بر این نوع شرکت‌هاست.

به عنوان مثال بسیار شایع است که این نوع شرکت‌ها را «انحصارگر» می‌خوانند.

اتفاقاً در همین نشست، در روز اول نیز، سناتور لیندزی گراهام، از زاکربرگ پرسید که آیا فیس‌بوک بر روی سرویسی که ارائه می‌کند، مونوپلی (Monopoly) یا انحصار دارد؟ و برای این که منظور خود را روشن کند هم مثال از اتومبیل فورد زد که اگر برای مثال او از فورد خوشش نیاید می‌تواند اتومبیلی از یک شرکت دیگر را خریداری کند و با تکیه بر این مثال پرسید آیا جایگزینی برای فیس‌بوک وجود دارد که اگر من از فیس‌بوک خوشم نیامد بتوانم از آن استفاده کنم؟

و البته مارک زاکربرگ هم مثل بسیاری از پاسخ‌های دیگرش پاسخی سیاستمدارانه و در لفافه داد: «که این گونه من احساس نمی‌کنم.» (فیس‌بوک یک انحصارگر نیست.)

به نظر من مشکل دقیقا در نوع مثالی است که آقای گراهام مطرح می‌کند. انحصار در دنیای سنتی را با معنای انحصار در اقتصاد دیجیتال یکی می‌گیرد و برای آن که منظورش را برساند از ماشین فورد مثال می‌زند. در حالی که اگر کمی با فضای دیجیتال و کسب‌وکارهای آن آشنا بود می‌دانست که در بسیاری از این نوع کسب‌وکارها این مقیاس است که موجب ارزشمندی برند و افزایش رفاه مصرف‌کنندگان می‌شود و یکی از اصلی‌ترین دلایل آن هم به اثر شبکه‌ای  (Network effects) باز می‌گردد.

به عنوان مثال فرض کنید که به جای آن که نهایتاً دو یا سه تاکسی آنلاین در فضای شهری غالب باشند، ده تاکسی آنلاین با سهم مساوی در شهر وجود داشت و هر راننده هم ملزم بود تنها از سرویس یکی از آن‌ها استفاده کند. حال تصور کنید که ده اتومبیل در محدوده زندگی من در لحظه‌ای که می‌خواهم ماشین کرایه کنم وجود دارند:

کدام وضعیت شانس مرا برای آن که تاکسی گیرم بیاید افزایش می‌دهد؟

این که هر ده تاکسی با اپلیکیشنی کار کنند که من در حال کرایه ماشین با آن هستم.

یا آن که هر ماشین متعلق به یک شرکت باشد؟

دینامیک چنین کسب‌وکارهایی در نهایت به دو یا سه بازیگر اصلی ختم می‌شود، که معمولاً یکی از این بازیگران سهم قابل‌توجه‌ای از بازار را دارند و این تنها یکی از فاکتورهایی است که دنیای برخی از کسب‌وکارهای دیجتالی را با دنیای سنتی و تحلیل‌های سنتی که در کتاب‌های دانشگاهی درباب انحصار وجود دارد متفاوت می‌کند و نمی‌توان به صرف آن که من جایگزینی برای فیس‌بوک ندارم آن را انحصارگر نامید.

چقدر بهتر بود که دست روی این روند شرکت‌های بزرگ مثل فیس‌بوک گذاشته می‌شد که هنگامی که شرکت‌های دیگر به مقیاسی می‌رسند که کسب‌وکار آن‌ها را تهدید می‌کنند، آن‌ها را خریداری می‌کنند (مثل اتفاقی که برای اینستاگرام و واتزاپ افتاد و هر دو توسط فیس‌بوک خریداری شدند) و آقای گراهام از اثرات این روند سوال می‌پرسید.

این یکی از خروار نمونه‌هایی بود که نشان می‌داد سناتورها و نمایندگان آمریکایی چقدر از فضای تکنولوژی، روند حاکم بر آن و روش‌های درآمدزایی این غول‌های بزرگ به دورند و این خبر خوبی نیست که در بزرگ‌ترین اقتصاد دنیا که اتفاقا مهد ظهور همین شرکت‌ها نیز هست چنین فضایی وجود دارد و مدل ذهنی قانون‌گذاران این گونه است و این نگرانی را ایجاد می‌کند که وضعیت در کشورهای دیگر چه خواهد بود؟

بخش دوم:

البته در این میان نقاط روشنی نیز وجود داشت.

از جمله پرسشی که نماینده منطقه سیلیکون ولی در نشست روز دوم پرسید. خانم آنا اشو (Anna G. Eshoo) از مارک زاکربرگ پرسید که آیا او حاضر خواهد بود به خاطر حفظ امنیت کاربران، مدل تجاری (Business Model) خود را عوض کند؟

این پرسش آنقدر اهمیت داشت که با این که از کسانی که در چنین نشست‌هایی حاضر می‌شوند خواسته می‌شود که در جواب از کلمات آری یا خیر استفاده کنند، زاکربرگ پاسخ داد: من مطمئن نیستم که این (سوال) چه معنایی می‌دهد؟ و پاسخ تک‌کلمه‌ای ارائه نداد.

در حالی که در نظر من او به خوبی می‌دانست که جواب او به این پرسش یک «نه بزرگ» خواهد بود.

***

چرا یک «نه بزرگ»؟

به این خاطر که مدل تجاری فیس بوک در واقع چیزی است که من آن را «المان وجودی» برای این شرکت می‌خوانم.

المان وجودی چیزی است که در نبود آن هویت یک فرد، شرکت یا مجموعه از میان خواهد رفت. دیگر نمی‌توانیم پس از نبود آن المان یا المان‌های وجودی شرکت را معادل همان چیزی بدانیم که پیش از آن وجود داشته است.

فیس‌بوک یک شرکت تبلیغاتی است که در کنار گوگل سهم عمده تبلیغات فضای آنلاین را به خود اختصاص داده است. به طور ساده این به آن معناست که پول این شرکت از جیب تبلیغ‌کنندگان در می‌آید و با این حساب این المان وجودی است که در نهایت جهت‌گیری آن را مشخص خواهد کرد.

 در همان لحظه‌ای که دوربین بر روی او زوم بود، انبوهی از سرمایه‌گذاران در بیرون منتظر بودند تا ببینند پاسخ این مدیر عامل جوان در مقابل این پرسش چیست و هر گونه خروج او از خطوطی که پیش از آن برای خود (یا شرایط برای او) تعیین کرده بود، اجازه نمی‌داد پاسخ خانم نماینده جواب مشخصی داشته باشد وگرنه با هر جواب خارج از چارچوب قیمت سهام و در نهایت ارزش میلیارد دلاری فیس‌بوک بود که با کلام آقای زاکربرگ بالا و پایین می‌شد. (البته باید اقرار کنم حضور در چنین فضای سنگینی و جایی که می‌دانی ارزش شرکتت به پاسخ‌های تو بسته و پاسخ اشتباهت می‌تواند در یک لحظه میلیاردها دلار از آن بکاهد، کار فوق‌العاده سختی است.)

بحث این است که اگر شناخت بهتری توسط سناتورها و نمایندگان از نوع کسب‌وکار فیس‌بوک وجود داشت احتمالاً تمرکز بسیار بیشتری بر روی المان‌های وجودی فیس‌بوک می‌کردند نه المان‌های «تزئینی» آن و زاکربرگ هم فرصت کمتری داشت تا به فلسفه‌بافی بپردازد یا جواب‌های کلی و پرابهام بدهد.

پرواضح است که شرکتی که حیاتش به تبلیغات وابسته است بعید است کاری جدی در باب اعتیادآوری فیس‌بوک انجام دهد از آن رو که شاخصی که اهمیت دارد میزان زمانی است که می‌تواند من را در محیطش نگه دارد نه شاخصی که چه میزان بهره مفید به من رسانده است و به عنوان مثال نمی‌توان به همین دلیل امید زیادی داشت که الگوریتم‌‌اش کاری در جهت خطای تایید خود یا Confirmation bias انجام دهد.

همین خطا باعث می‌شود که در هنگام انتخابات، فید افراد و محتوایی که به آن‌ها نمایش داده می‌شود به گونه‌ای باشد که فرد احساس می‌کند تمام کاربران از کاندیدای موردنظر او حمایت می‌کنند چون اگر غیر از این باشد و در میان محتواهای موافق، محتوای مخالف نظر او به نمایش در بیاید، این باعث می‌شود او از فیس‌بوک خوشش نیاید و زمان حضورش در آن کاهش یابد و این بر خلاف روح حاکم بر مدل تجاری آن است. پس از همین حالا می‌توان انتظار داشت که فیس‌بوک با آن که به صورت زبانی قول انجام بسیاری از کارها را می‌دهد یا حداقل با واژگان دوپهلو به نظر می‌رسد چنین قول‌هایی می‌دهد اما در عمل نباید خیلی به این قول‌ها دل بست، چون مخالف المان وجودی آن هستند.

***

به نظرم می‌رسد توجه به المان‌های وجودی تنها درباب مسئله فیس‌بوک نیست که به دردمان می‌خورد. اگر بتوانیم آن‌ها را بیابیم و در تضاد با آن‌ها از المان‌های تزئینی چشم‌پوشی کنیم بهتر می‌توانیم علت واقعی رفتار افراد، نهادها یا کشورها را در بسیاری از موقعیت‌ها بیابیم. و البته نباید از یاد ببریم که مثل خیلی از چیزها المان‌ها یک طیف را تشکیل می‌دهند که در یک سر آن المان وجودی و در سر دیگر المان تزئینی قرار گرفته که البته برای ساده‌تر شدن موضوع و راحت فهمیدن‌مان آن را به دوگانه «وجودی-تزئینی» تقلیل داده‌ایم.

***

شاید به کمک این المان‌ها، تعجبمان از بسیاری از اتفاقاتی که پیرامونمان می‌افتد کمتر شود.

امیدوارم.

بدون نظر.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *