هدر خبرنامه عضو شوید

شما چه استفاده‌ای از «دست نامرئی» می‌کنید؟

پیش‌نوشت: راستش می‌خواستم در این پست، از چیزهای دیگری بگویم که از اقتصاد آموخته‌ام. به عنوان مثال می‌خواستم از آدام اسمیت و «دست نامرئی» بازار بگویم و البته تا حدی به سبک و سیاقی که دارم این آموخته را شرح و بسط بدهم. توی همین احوالات بودم که همین «دست نامرئی» مانع از حرکتم شد و هوایی‌ام کرد از یکی دیگر از دغدغه‌هایم بنویسم و آموخته‌هایم از اقتصاد را بگذارم برای بعد.

***

اصل نوشته: احتمالاً شما هم شنیده یا خوانده باشید که بازار (تا حد بسیار خوبی) می‌تواند به صورت خود به خودی به تخصیص بهینه منابع کمک کند یا خودمانی‌اش آن که کاری کند که از آن بهتر دیگر نشود مجموع آدم‌ها را به رفاه رساند.

اتفاقی که در نگاه اول و از نظر شهود آدمی عجیب به نظر می‌رسد. خب ما انتظار نداریم در جایی که همه جمع شده‌اند تا نفع شخصی ببرند و وقتی فقط به فکر خودشان هستند، اتفاق خوبی بیفتد چه برسد به صحبت بسیاری از اقتصاددانان که می‌گویند، این سیستم نامتمرکز بدون آن که هماهنگ‌کننده مشخصی داشته باشد می‌تواند از تمام سیستم‌های متمرکز خیرخواه بهتر هم عمل کند. (البته در چند و چون این قضیه و این که گاهی شکست بازار هم می‌تواند اتفاق بیفتد نکاتی هست اما محل بحث ما نیست.)

این جا بود که آدام اسمیت برای آن که بتواند این هماهنگی بدون هماهنگ‌کننده متمرکز را بفهماند از اصطلاح «دست نامرئی» استقاده کرد. این که یک دست نامرئی، بازار را تنظیم می‌کند.

***

یکبار دیگر استعاره‌ای که اسمیت استفاده کرده را با هم بخوانیم:

دست نامرئی.

عجیب نیست؟

حتی اسمیت برای آن که بتواند بفهماند که خواهر من، برادر من، هماهنگ کننده مرکزی در این بین وجود ندارد و این یک تنظیم خودجوش میان هزاران عنصر پراکنده است از یک استعاره متمرکز استفاده کرده انگار یک عامل یا ایجنت مرکزی وجود دارد که مثلاً اسمش آقای ناظری (یا هر ناظر انسانی دیگر) نیست بلکه اسمش دست نامرئی است که به وقتش به گوشه گوشه بازار سر می‌زند تا یک وقت چیزی اشتباه از آب درنیاید و مطمئن شود رفاه در حداکثر حالت ممکن است.

***

داشتم ویدئویی از سخنرانی دنیل کانمن برای افراد گوگل را نگاه می‌کردم که در آن از کتاب پرمایه‌اش یعنی «تفکر، کند و سریع» صحبت می‌کند. نمی‌دانم با کانمن چقدر آشنا هستید او فردی است که تحقیقات شاخص و اصیلی درباب نوع تصمیم‌گیری و عملکرد ذهن انسان‌ها داشته و با این که روانشناس بوده در سال ۲۰۰۲ جایزه نوبل اقتصاد را می‌برد. کانمن در قسمتی از این کتاب عملکرد ذهن انسان را به دو سیستم شبیه می‌کند.

سیستم یک و سیستم دو.

سیستم یک در کوتاه‌ترین زمان ممکن نتیجه می‌گیرد و عمل می‌کند و در واقع شما در تصمیم‌گیری‌های این سیستم آگاهانه دخیل نیستید، مثلاً هنگامی که یک چهره عصبانی را می‌بینید در کمترین زمان این عصبانیت را تشخیص می‌دهید و می‌فهمید که چیزی سر جایش نیست. (در حالی که همین اتفاق که برای ما چیز پیش پا افتاده‌ای محسوب می‌شود، برای کامپیوترها آنقدرها پیش‌پاافتاده نیست.) اما در مقابل سیستم دو، آرام و آرام عمل می‌کند، عملکردش هم زمان می‌برد و هم انرژی و معمولاً هنگامی که کاری از جنس سیستم دو انجام می‌دهیم (مثل اعداد را به هم تقسیم کردن) همزمانش نمی‌توانیم کار انرژی‌بر دیگری مثل پوست کندن میوه را انجام دهیم.

اما چرا کانمن را در این جا مثال زدم؟

در میانه صحبتش کانمن تاکید جالبی دارد.

او می‌گوید اگر مغز را زیر و رو کنید هیچ سیستم یک و دویی در آن جا نخواهید یافت. اصلاً سیستم یک و دویی در آن تو وجود ندارد.

او که خود روانشناس است این رامی‌گوید.

او به دسته‌ای از رفتارهایی که از مغز مشاهده کرده و به هم شبیه بوده‌اند یک لیبل مشخص زده و به دسته دوم لیبل دیگر و از آن جا که ما انسان‌ها، عامل و ایجنت را به راحتی می‌فهمیم و دوست داریم چیزهای دیگر را هم مثل یک انسان ببینیم، دسته رفتارهای اول را فرض کرده از یک عامل مشخص به نام سیستم یک نشات می‌گیرد و دسته دوم از یک عامل مشخص دیگر به نام سیستم دو. انگار که دو تا آدم کوچولو توی مغز ما جا داده باشند (شبیه کارتون Inside-out) که اولی فرمان‌های سیستم یکی می‌دهد و دومی فرمان‌های سیستم دویی.

در واقع کانمن به نوعی در این جا حدی فکر کرده است و از دو غایت برایمان صحبت کرده است.

در دنیای واقعی، بعضی از عملکردهای مغز را نمی‌توان به راحتی فقط به سیستم یک یا سیستم دو نسبت داد. اما همین تقسیم دوگانه باعث می‌شود ما بسیاری از چیزها را بهتر بفهمیم و مدل‌های بهتری برای ارتباط با همدیگر و البته فهمیدن عملکرد مغزمان داشته باشیم.

***

این ایجنت و عامل دیدن پدیده‌های پیرامون، بسیار کار ما انسان‌ها را راحت کرده است. من که نمی‌توانم به درون اتصالات پیچیده درون مغز یک نفر بروم می‌توانم با مدل کردن او به عنوان یک عامل که اهداف و نیازهایی دارد کار پیش‌بینی کردن او را بسیار راحت کنم.

وقتی کاری را که پدرم خواسته انجام نداده‌ام لازم نیست تک‌تک سلول‌های عصبی او و رابطه‌شان با هم را مدل کنم تا تشخیص بدهم احتمالا او چه رفتاری می‌کند بر می‌گردم به این نگاه می‌کنم که در موقعیت‌ها مشابه چه الگوهایی از او مشاهده کرده‌ام و اهدافش چیست و آن کاری که از من می‌خواهد چقدر احتمالا برایش اهمیت دارد و با این برداشت می‌توانم تخمینی از رفتارش در قبال خودم را داشته باشم.

ما انسان‌ها به همین انسان‌های دیگر را به صورت ایجنت و عامل دیدن اکتفا نکرده‌ایم تقریبا هر آن چه می‌شده را به صورت یک هویت مرکزی با اهداف و امیال شبه‌انسانی دیده‌ایم.

کوه را استوار بر پاهایش دیده‌ایم و آسمان را سخاوتمند.

اقتصاد را در حال تلاش برای رشد یافته‌ایم. (در حالی که در همان اقتصاد در حال رشد، عده‌ای ممکن است شغلشان را از دست داده باشند.)

یا دردمان را از نیش زنبورها به قصد و غرض این موجودات ربط داده‌ایم انگار که اینان با ما دشمن باشند. (کافیست یه بار دیگر به آن «لعنتی» بلندی که آخرین باری که جناب زنبور نیشتان زد، فکر کنید.)

و البته نمی‌توان انکار کرد که با این نوع از نگاه است که به زندگی معنا می‌دهیم. زنبوری که از روی کینه ما را نیش می‌زند خیلی جذاب‌تر از زنبور بی‌اراده و بی‌اختیاری است که نمی‌فهمد چه کار می‌کند و نیش زدن دیوار با ما برایش فرقی ندارد و یا حیف آن مرگی که از نیش مار بی‌اراده اتفاق می‌افتد تا ماری که با فهم قبلی و برای حفظ صیانت از حریم لانه‌اش و با کلی حساب و کتاب، متجاوز را نیش می‌زند.

این نوع مدل کردن جدا از معنا، به سرعت تصمیم‌گیری‌هایمان بسیار می‌افزاید و کمک می‌کند دنیا را سریع‌تر بفهمیم.

***

قبول. تقسیم‌بندی کانمن خیلی خوب است اما آیا می‌توان به یک جراح مغز و اعصاب توصیه کرد که برای آن که حافظه تصویری مرا تقویت کند به دنبال سیستم یک مغزم بگردد و آن را سامان دهد؟

این که هر چیزی را که به نظرمان می‌رسد مانند یک عامل شبه‌انسانی با اهداف و نیازها و آرزوها مدل می‌کنیم باید یاد مضراتش هم باشیم.

مثلاً این که گاهی یادمان برود که این‌ها «مدل کردن» است.

مدل کردن گاهی مفید است و به فهمیدن کمک می‌کند و گاهی مضر. می‌تواند نگاه ساده‌انگارانه‌ای باشد که با آن چه در واقعیت غیرمتمرکز رخ می‌دهد فاصله دارد. خیلی هم فاصله دارد. خیلی.

دوباره به بعضی جملاتمان قکر کنیم.

معلوم نیست آموزش و پروش به چیزی فکر کرده، این حرف رو زده.

از اروپا که غیر از این هم انتظار نمی‌ره.

من از اولش هم می‌دونستم این تلویزیون با ما سر لج داره.

آیا دقیقا می‌دانیم این هویت‌های مرکزی که از آن‌ها می‌خواهیم کاری را انجام دهند دقیقا چه هستند و آیا مدل کردن مجموعه پیچیده‌ای از انسان‌ها با خواست‌ها و محدودیت‌های متفاوت که هر کدام به بازی شطرنج خود مشغولند با یک هویت مرکزی، در همه جا انتخاب دقیقی است؟

من از این نگرانم که ما جلوی یک مار بایستیم و از او تشکر کنیم که چقدر خوب از لانه‌اش صیانت می‌کند و گاهی هم زنبورهای عسل را نصیحت کنیم که کجا را نیش بزنند کجا را نه و البته از آسمان بخواهیم هوای تکه زمین ما را موقع بارش بیشتر داشته باشد.

نخندید. منظورم در داستان و ادبیات نیست. گاهی ما به همین مقدار در دنیای واقعی از بعضی چیزها انتظار داریم که بفهمند چه کار دارند می‌کنند.

بگذریم.

البته که ترسناک‌تر شاید آن جایی باشد که در حال صحبت کردن با خودمان هستیم و یادمان برود خودمان را چگونه مدل کرده‌ایم.

***

پی‌نوشت:

این گونه نگاه غیرمتمرکز می‌تواند در بخش‌های گوناگون کمک‌کننده باشد به عنوان مثال در نگاه به اقتصاد. اگر دوست داشتید مطالبی مرتبط با اقتصاد نیز بخوانید روی لینک زیر کلیک کنید:

#آموخته‌هایم از اقتصاد

4 Responses
  • خروس خان
    اسفند ۳

    من از این نگرانم که ما جلوی یک مار بایستیم و از او تشکر کنیم که چقدر خوب از لانه‌اش صیانت می‌کند و گاهی هم زنبورهای عسل را نصیحت کنیم که کجا را نیش بزنند کجا را نه و البته از آسمان بخواهیم هوای تکه زمین ما را موقع بارش بیشتر داشته باشد.

    نخندید. منظورم در داستان و ادبیات نیست. گاهی ما به همین مقدار در دنیای واقعی از بعضی چیزها انتظار داریم که بفهمند چه کار دارند می‌کنند.

    چقدر از این بخش خوشم اومد…ممنونم از نوشته ی عالیتون
    به بنده نیز سر بزنیدkhorouskhan.blog.ir

  • سینا
    بهمن ۲۸

    خوندن نوشته‌هات برام خیلی لذت بخشه بابک یزدی جان. داشتم وبلاگتو به کسایی معرفی میکردم، گفتم این وبلاگ از اون وبلاگ هاییه که خوندنش میتونه مایندستمون رو تغییر بده. به سهم خودم متشکرم ازت.

    • بابک یزدی
      بهمن ۲۸

      خیلی ممنونم سیناجان از لطفی که داری.
      سینا، راستش جمله‌ای که گفتی در معرفی این وبلاگ به افراد دیگه می‌گی بی‌نهایت برام ارزشمند بود. اگه نوشته‌های این‌جا بتونه اثری (هرچند کوچک) در تغییر مایندست افراد ایجاد کنه، حال من واقعا خوب می‌شه.
      راستی تا یادم نرفته بگم که من نوشته‌هات رو دنبال می‌کنم و همیشه توی دلم می‌گم کاش تندتر آپدیت می‌کردی. در هر حال می‌دونم جز افرادی هستی که کیفیت بیشتر برات اولویت داره تا کمیت. خوشحالم که به اینجا سر می‌زنی.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *